ولایت خمسه: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی خمسه
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۱۲ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
ابراهیم بن اسماعیل بن ابراهیم البکری الزّنجانی، الشّیرازی الشّافعی (ابواسحاق) محدّث، توفّی بشیراز، قدم بغداد و صنّف کتباً علی طریقه، جامع الاصول لابن الاثیر، و حدث به مراغه و تبریز (ط) ابن رافع السّلامی: تاریخ علماء بغداد عزالدین ابوالمظّفر یحیی بن الصّاحب شمس الدّین محمد بن الجوینی الکاتب، من بیت الرّیاسه و السّیاده و الوزاره و السّیاسه. اشتغل فی صباه علی الشیخ همام الدین محمد بن افریدون التبریزی و سمع الحدیث علی شرف الدین ابراهیم الزنجانی ثم الشیرازی و لما قتل والده السعید شمس الدین سنه ثلاث و ثمانین و ستمائه (۶۸۳ ه.ق.) تقلبت به الاحوال. و کان یقعَ فی اخیه شرف الدین هارون (مقتول ۶۹۳ به امر ارغون خان در حدود روم) و قتل یحیی فی ايّام السّلطان ارغون خان بن آباقا و دفن عند والده و عمه و اخوته به جرنداب فی رباط الشّیخ فخر الدّین ابی الفتوح التّبریزی عند اهله و کان قد قتل فی یوم الجمعه رابع عشر شهر ربیع الاول سنه اربع و ثمانین و ستمائه (۶۸۴ ه.ق.).
=='''مقدمه'''      ==
<big>در دوره‌های غزنوی و سلجوقی و ایلخانان مغول، تقسیمات کشوری، آن‌سان که باید، نظام‌یافته نبود و اصطلاحات مختلفی رواج داشت. در دوره صفوی، کشور به چهار ولایت و سیزده بیگلربیگی و سپس، ایالت تقسیم شد و در دوره افشاریه تغییر چندانی نکرد. در دوره زندیه، تقسیمات کشوری شامل ایالت و ولایت بود؛ اما در مواردی برخی مناطق را گاه ایالت و گاه ولایت می‌خواندند. این روند تا اواخر دوره قاجار، بدون نظم و انتظام جدید ادامه داشت.</big>


با این حساب ابراهیم زنگانی به لقب «شرف الدّین» و کنیه‌ی «ابو اسحاق» مکنّی بوده و در سال ۶۸۳ ه.ق. / ۱۲۸۴/ م زنده بوده است.
<big>در دوره زندیه(۱۱۶۳ـ ۱۲۰۸) تقسیمات کشوری شامل ایالت و ولایت بود. فارس و اصفهان را گاه ایالت و زمانی ولایت خوانده ­اند(فسائی، ۱۳۶۷: ۵۸۹). در این تقسیم ­بندی که کم وبیش ادامه تقسیمات کشوری عصر صفوی و افشاری بود، والی بالاترین مقام را داشت. دیگر مقامات اداری به ترتیب سلسله مراتب عبارت بودند از: بیگلربیگی، حاکم، خان، سلطان(ورهرام، ۱۳۶۶: ۱۲۶-۱۲۷).</big>


==== 1.     حاج میرزا عبدالحمید وفائی زنگانی ====
<big>در تاریخ سیاسی اجتماعی ایران، به ویژه از دورۀ صفویه به بعد، چند بار اصطلاح خمسه برای ایلات و طوایف و یا بلاد و مناطق به کار رفته است. یکی از کاربردهای اصطلاح خمسه، برای اتحادیه ایلی متشکل از عرب، فارس و ترك زبان مستقر در ایالت فارس است که ظاهراً برای مدت کوتاهی از اوایل دوره­ ی قاجاریه در این منطقه شکل گرفته بود.</big>
حجة الاسلام و الفاضل العلاّم آقای حاج میرزا عبدالحمید وفائی از دانشمندان و ائمه جماعت شمال و استان مازندران است در سال ۱۳۰۴ ه.ش در یک خانواده ی روحانی بی بضاعت در یکی از روستاهای زنگان متولد شده و تا بیست سالگی در خلال اشتغال به امور فلاحت، مقدمات فارسی و قرآن را از پدر آموخته و در سال ۱۳۲۴ ه.ش جهت ادامه ی تحصیل به شهر زنگان عزیمت و دو سال در مدرسه ی سلطانی با وضع فلاکت باری مقدمات عربی را تمام کرد و در ۱۳۲۶ به قم مشرف شد. تا سال ۱۳۲۹ شمسی از اساتید حوزه ی علمیه ی قم اصول و فقه و تفسیر را فرا گرفت.


درسال مزبور بر حسب دعوت اهالی شهرستان نوشهر (بین چالوس و آمل واقع شده و شامل بخشهای کلاردشت و چالوس است) از طرف مرحوم آیة الله العظمی بروجردی (قدّس سرّه) به سمت امامت مسجد جامع این شهرستان عزیمت به آن سامان نمود، و تا هم اکنون (سال تألیف جلد ۷ کتاب گنجینه ی دانشمندان) به وظایف دینی از قبیل اقامه ی جماعت و ترویج و تبلیغ احکام اشتغال دارند.
<big>حاکمان در دوره صفویه بریک شهر و حتی بریک منطقه حکم می­راندند که جزیی از کل ایالت تحت سیطره بیگلربیگی محسوب می­شد. بنابراین حاکمان در سلسله مراتب حکومتی زیر نظر بیگلربیگی انجام وظیفه می­کردند و نسبت به مقام بیگلربیگی از درجه دوم اهمیت در ایالات برخوردار بودند و حتی توسط مقام بیگلربیگی عزل و نصب می­شدند(رهربرن، ۱۳۸۳: ۳۴). در دوره صفویه خصوصیت یک حاکم این بود که فرمانروایی یک طایفه و یا عشیره را به عهده بگیرد(همان، ۲۸). براین اساس می­توان تصور نمود که زمانی که ذوالفقارخان افشار خمسه­ ای به عنوان حاکم زنجان انتخاب گردید  وی ریاست طایفه افشار ساکن در این منطقه را برعهده داشته است.</big>


از آثار ایشان است:
<big>اما مشهورترین کاربرد اصطلاح خمسه (از منظر مدت زمان و گستردگی کاربرد) برای منطقه­ ای جغرافیایی در شمال ­غربی ایران است که برای مدت زمانی طولانی ­تر مورد استفاده قرار می­ گرفته است. خمسه نامی است که از اواخر دوره­ ی زندیه به زنجان و نواحی پیرامونی آن اطلاق شده است. مجمل­ التواریخ گلستانه در بیان حوادث عصر کریم خان زند از اصطلاح "محال خمسه" سخن به میان می­ آورد(گلستانه، ۳۴۴: ۴۵۵). در دوره­ ی زندیه معمولاً پس از فتح هر شهر حاکمی برای آن شهر انتخاب می­ شد(همان: ۳۶۸). زنجان نیز یکی از شهرهایی بود که برای آن حاکمی انتخاب و ذوالفقارخان افشار خمسه ­ای به حکومت آن منصوب شد(آصف، ۱۳۸۲: ۳۶۵).</big>


۱- کتاب ترجمه ی قوانین کیفری اسلام که در ۱۳۴۱ شمسی به طبع رسید.
<big>بیگلربیگیان مناطق معمولاً از شخصیت­ های بومی و محلی انتخاب می­شدند که البته دارای تمکن مالی کافی بودند. چرا که می­بایست همواره به حکومت مرکزی و به شکل منظم خدمات نظامی و مالی ارائه دهند و علاوه بر آن پیشکش­ هایی نیز به عنوان هدایا تقدیم کنند و همیشه باید منتظر فرامین دولت مرکزی می­ بودند. به عنوان نمونه هدایت ­الله خان که توسط کریم­ خان به سمت بیگلربیگی گیلان منصوب شد. یکی از شخصیت­ های متنفذ بومی منطقه بود که توانست تا زمان مرگ کریم خان در سمت خود باقی بماند(ادریسی آریمی، یوسفی، ۱۳۹۶: ۱۲).</big>


۲- مفتخوران یا انگلهای اجتماع که به واسطه اشکالهای گوناگون مخطوط مانده است.
==='''خمسه در عصر زندیه'''===
<big>پس از مرگ نادر و فروپاشی اتحاد بزرگ بین طوایف مختلف افشاریه، ایل افشار خمسه پس از جنگ­ های طولانی که در کنار نادرشاه انجام داده بود به منطقه "محال خمسه" بازگشتند. با وجود اینکه حکومت حاضر در دست زندیه بود، اما همواره از ایل افشار که بزرگترین ایل به شمار می­ آمدند، درهراس بود. از سوی دیگر به علت خوی نرم و صلح جوی کریم خان زند، ایل افشار امکان زیست در منطقه خویش یافت. کریم­ خان زند در ابتدا سه محال از محال ایران را به ایل افشار داد. در رستم ­التواریخ درباره ذوالفقارخان آمده است: "''عالیجاه ذوالفقار افشار در شهر زنجان من بلاد عراق و سرحد آذربایجان حاکمی بود مستقل و صاحب اقتدار، سرور و سردار و سالار طایفه افشار''"(آصف، 1382: 431). کریم خان زمانی که از اردبیل و خلخال برای سرکوب زکی ­خان در کاشان خارج شد، وارد زنجان شد. "''موکب اقبال و کوکبه اقبال مثال ... به طرف سلطانیه نهضت فرمودند در آنجا نیز یک روز توقف و فردا هم از آنجا به ابهر توجه فرموده، حکومت سه محال از محال خمسه­ ی عراق'' ''را به ذوالفقارخان سلطان ایرلوی افشار مرحمت و او را به لقب خانی سربلند فرمود..."''(غفاری، ۱۳۶۹: ۲۲۴).</big>


۳- بناء مسجدی زیبا که مظهر شکوه نوشهر و مایه ی آبروی اسلام است و در اثرتبلیغات ایشان به همت مردم با ایمان ساخته شده است.  
<big>پس پنج محال را به اسم محال خمسه از حکومت خود جدا می­ کند و به او می ­دهد که مسکن ایل افشار می­ شود. در تاریخ دارالعرفان نیز به این امر اشاره شده است(آصف[۱]، ۱۳۸۷: ۳۲). دیگر منبع دوره­ ی زندیه، تاریخ گیتی­ گشا هم نام خمسه عراق و "پنجگاه خمسه عراق" را هنگامی که در ۱۱۷۳ ه.ق. کریم خان عازم آنجا بود، استفاده کرده است(نامی اصفهانی، ۱۳۶۳: ۱۶۹).  پس از این تاریخ اسم "خمسه" برای اولین بار در تاریخ ایران در این دوره پیدا می­ شود.</big>


==== 2.     *حاج میرزا عبدالرحیم واسعی زنگانی(1309 -1403 ق) ====
<big>نادر خود از تیره افشار قرقلو(قرخلو) بود که پس از مرگ نادر و نوادگان نادر، رهبریت سیاسی ایل افشار از تیره قرخلو به تیره(ایرلو) و به سرکردگی ذوالفقارخان افشارایرلو و سپس به علیخان افشارایرلو منتقل می­شود. اما پس از مدتی ذوالفقار خان سرکشی کرده و طی جنگ هایی در دوره­ های بعدی اسیر و کور می­شود. در دوره ­های بعد حکومت خمسه به تیره اوصانلو افشار منتقل می­شود. در دوره قاجار(۱۲۱۰ـ ۱۳۴۴ هـ ق.)، نیز نظم جدیدی در تقسیمات کشوری به وجود نیامد و حتی در ساختار موجود تغییری داده نشد(فلور، ۱۶۵: ۲/۲۰).</big>
فرزند مرحوم حاج عبدالکریم در نیک پی، در سال ۱۳۰۹ه= اول میزان ۱۲۶۲ ه.ش متولد شد. در شهر زنگان، دوره ی مقدماتی و سطوح را در خدمت مرحوم آخوند ملا سبزعلی و دو سال نزد علمای قزوین تحصیل کرد و درس خارج را در محضر آیة الله فقید آقاشیخ فیاض شریعتی زنگانی خوانده به مقام اجتهاد رسید و شخصاً به تدریس دروس سطح و بعدها درس خارج پرداخت.


شاگردان زیادی تربیت نمود از جمله: حاج بیوک آقا خاتمی، حاج شیخ یعقوبعلی جبّاری، آقا شیخ تقی خاتمی، شیخ ابراهیم محمدی، آقا شیخ علی طاهری و... به قولی سالها در نجف به تحصیلات خویش ادامه داده است.
'''<big>ولایت خمسه به مرکزیت زنجان (خاستگاه اولیه) بنابر شرایط خاص جغرافیایی و واقع شدن در بین تهران و تبریز و راه عبور اروپاییان در طول تاریخ به نوعی تحت تاثیر حوادث اجتماعی و سیاسی قرار گرفته و شاید نسبت به برخی از شهرهای ایران، زودتر دچار بحران­های تاریخ معاصر شده است.</big>'''
----[۱]. .آصف، محمد هاشم. رستم الحکما(۱۳۸۷). دارالعرفان خمسه، به تصحیح حسن حسینعلی. زنجان: پینار


آن شادروان از نظر تقوی مورد تأیید همه بوده و مانند پدری دلسوز، با مهربانی و سخاوت و نیک نفسی و سخنان حکیمانه، نیازها و مشکلات مادی و معنوی عوام و سادات و علما و طلاب را برآورده می فرمود.
==='''خمسه در منابع عصر قاجار'''===
<big>به طور کلی، خمسه در منابع قاجار به صورت "ولایت خمسه"، "ولایات خمسه"، "بلوکات خمسه"، "محال یا محلات خمسه" و گاهی نیز به صورت ترکیبی" زنجان و خمسه" به کار رفته است. اگرچه در خصوص نخستین زمان رواج این عنوان و حدود و ثغور آن، اطلاعات دقیقی در دست نیست، ولی براساس منابع آغازین و متأخرتر دورۀ قاجار و نیز براساس قرائن و شواهد محلی، می­توان محدوده تقریبی آن را ترسیم کرد. اعتضادالسلطنه در اکسیرالتواریخ هنگامی که به شرح اقدامات آغامحمدخان قاجار در آستانه تشکیل حکومت قاجار می­پردازد، عنوان "حاکم خمسه" را به کار می­برد. او چنین ذکر می­ کند که در ۱۱۹۸ هجری علی خان افشار حاکم خمسه به حضور آقا محمد خان رسیده بود(اعتضادالسلطنه، ۱۳۷۰: ۳۳). میرزا ابوالحسن خان شیرازی معروف به ایلچی هم در سفرنامه خود در سال ۱۲۲۹ هجری از خمسه نامبرده است(ایلچی شیرازی، ۱۳۵۷: ۸).</big>


آقای حاج بیوک آقا خاتمی از تحصیل ایشان در نجف اطلاع ندارند. فقط سطح عالی:
<big>در میان سیاحان و جهانگردان اروپایی اولین کسی که عنوان خمسه را برای منطقه ­ای که شهر زنجان در آن واقع شده به کار برده، فرستاده ناپلئون بناپارت به دربار فتحعلیشاه قاجار و شخصی به نام آمده ژوبر است که در سال ۱۲۱۸ ه.ق/ ۱۸۰۴ م. به زنجان آمد. بنابر گفته وی زنجان کرسی نشین ولایت خمسه بود(ژوبر،۱۳۴۷: ۱۵۴).</big>


رسائل و مکاسب و لُمَعَتَین را از حاج شیخ فیاض تحصیل کرده بود و به تدریس و تربیت طلاب و اقامه ی نماز جماعت مشغول بود در ماههای محرم و رمضان شخصاً به منبر میرفت.
<big>عبدالصمدمیرزا(عزالدوله) فرزند محمدشاه قاجار دوبار به حکومت زنجان آمده است. بار اول در سال ۱۲۹۴ هـق. که مصادف شد با عفو عباس میرزا دومین پسر محمدشاه و مراجعت او از تبعید بغداد به ایران بود که به جای عبدالصمدمیرزا در هفدهم صفر سال ۱۲۹۵ هـق. حاکم خمسه شد و بار دوم در سال ۱۳۱۹ هـق. که مجدداً حاکم خمسه گردید. وی در دوره حکمرانی خود بر خمسه تحقیقاتی که در باب ولایت خمسه بر روی اوراق پراکنده­ ای صورت گرفته بود را جمع ­آوری و اصلاحاتی بر آن انجام داده است.</big>


از افراد متظاهر و دروغگو تنفّر داشت و اشخاص صدیق را تشویق می نمود. اکثر مردم شهر و روستاهای تابعه اعتقاد عجیبی به استخاره ی ایشان داشتند و آن مرحوم نیز با سخنان دلگرم کننده تخم امید را در دلهای دردمندان می کاشت.
<big>احتمال دارد این اوراق به حکومت نخستین وی مربوط باشد که در سلطنت ناصرالدین شاه برای تدوین مرآت­ البلدان جمع­ آوری اطلاعات و اخبار نواحی مختلف مورد توجه قرار گرفته است. در این جغرافیای مختصر تاریخی، نویسنگان از شرح هیچ مطلبی کوتاهی نکرده ­اند. از وجه تسمیه این ولایت به خمسه شروع کرده و در باب دهات، ایلات ساکن این محدوده و بناهای تاریخی، آب و هوا، محصولات و صنایع دستی و معادن، رجال سابق و در قید حیات اطلاعات و آگاهی جامع و کافی در دسترس خواننده گذاشته­ اند.</big>


در اواخر عمر بر اثر ناتوانی و ضعف مفرط در شیوخيّت و کهولت قادر به ادامه ی زندگی نبود در تاریخ ۱۸ ربیع الاوّل ۱۴۰۳ برابر با دیماه ۱۳۶۱ دعوت حق را لبیک گفت و در تشییع جنازه ی او همه بازاریها و اداری ها و سایر مردم و روحانیها حاضر شده بودند. عاش سعیداً و مات سعیداً و حشره الله مع اولیاءالله الطاهرین.
==='''محدوده خمسه'''===
<big>رستم الحکما، شهر زنجان را از بلاد عراق عجم و سرحد آذربایجان نام می­برد(رستم الحکما، ۱۳۴۸: ۴۳۱). مجمل­ التواریخ گلستانه در چند جای کتاب نیز "خمسه عراق" را به کار می­برد که البته منظورش عراق عجم نه عراق عرب است(گلستانه، ۲۵۳۶:  ۳۸۷). در متون تاریخی و کتب جغرافیایی، همواره زنجان در محدوده عراق عجم قرار می­گرفته است(نامی اصفهانی، ۱۳۶۳: ۹۵؛ لسترنج، ۱۳۷۷: ۲۳۹-۲۰۰). نامی اصفهانی "قصبه زنجان" را یکی از "اعمال خمسه" و خمسه را انجام عراق و آغاز آذربایجان یعنی تقریباً محدوده امروزی منطقه­ی زنجان می شمرد(نامی اصفهانی، ۱۳۶۳: ۲۳۳- ۲۵۵).</big>


از تألیفات ایشان:
<big>اعتضادالسلطنه در بیان حوادث دورۀ فتحعلیشاه و انتصاب عبدالله میرزا، فرزند یازدهم شاه قاجار به حکومت "ولایات خمسه"، نواحی این ولایات را شامل سجاسرود، شهرود، ابهر، سلطانیه و زنجان عنوان می­ کند(اعتضادالسلطنه، ۱۳۷۰: ۲۰۰).</big>


۱- کتاب ارث در فقه، عربی
<big>طبق یک سند آرشیوی مربوط به رمضان ۱۲۴۳ هجری فتح­علیشاه طی فرمانی فرزند خود عبدالله میرزا را به صاحب اختیاری "سربلوکات ولایت خمسه" و به عنوان  "صاحب اختیار خمسه" منصوب کرده و در پایان نامه نیز اسامی شهرها و روستاها و نواحی این ولایت را با ذکر حکام آنها آورده است(اصیلی، ۱۳۸۱: ۱۰۴- ۱۰۷). براساس این سند، بلوکات خمسه چنین ذکر شده است: ''"ابهر رود/ خدابنده­لو/ دودانگه/ اوریاد/ انگوران/ قلابرود/ سهرورد/ بزینه ­رود/ سلطانیه/ استجلو/ رشوند/ قزلگچلو/ غنی ­بیگلو/ خررود/ قراء دیزج/ قراء حومه/ قراچورلو/ پشتکوه/ ارمغانی/ ایجرود/ سجاسرود/ خوئین/ زنجان­رود/ سهرین/ قرابوطه و مشمپا/ مجینه/ چورزق ده"'' (قاسمی­، خطیبی،  :۲۹-۳۲)</big>


۲- کتاب لاضرر و لاضرار در اصول، عربی چاپ شده است. نوشته هایی از تقریرات دروس استادان خود دارد که هنوز چاپ نشده است.
<big>'''در کتاب ولایت خمسه چنین آمده است''': ''"خمسه ولایتی از عراق عجم است و آخرین خاک این قسمت که منتهی می ­شود به آذربایجان و در سلطه اسلامیَه، قطعه]ای[از بلاد جبال محسوب می­شد. در شرق میانج و خلخال و جنوب گیلان و مغرب قزوین و شمال همدان واقع است'''[۱]''' و این قطعه مشتمل است بر چمن های باصفا و کوهستان های پرآب و علف و گیاه­ های رنگارنگ و دهات مرغوبه و اراضی خصبه و آبهای فراوان و چشمه­ های عذبه و جبال متینه و حاوی است بر یکصدوچهل هزار نفوس تخمیناً. زیرا که هشتصد پارچه ده و چند قصبه و دویست قشلاق و یک مرکز را دارا است و ما به طور تخمین قریب به تحقیق این طور ملاحظه کرده­ ایم: قراء هشتادهزار، شهر زنجان سی و پنج هزار، دو طایفۀ شاهسون سی هزار، جمعاً یکصد و چهل و پنج هزار و مجموع این ولایت منقسم میشود بر هیجده بلوک: زنجانرود، ابهررود، خررود، سجاسرود، بزینرود، قلابرود، ایجرود، قزاگچلو، غنیبگلو، سهرورد، دیزج، ارمغانی، انگوران، اوریاد، طارم، گرماب، تات قشلاقی،'''[۲]'''"(سالور، ۱۳۹۷: ۱۵-۱۶).''</big>


۳- کتاب الرّضاع عربی
<big>در هر صورت، عنوان خمسه از نیمه دوم سده­ ی دوازدهم قمری و با تبدیل شدن زنجان به عنوان مرکز یک ایالت یا ولایت مستقل به منطقه خمسه نام­ گذاری شده است. مناطق جغرافیایی حوزه­ های آبریز زنجانرود، ابهررود، سجاسرود، خرارود و ایجرود محدوده خمسه را تشکیل می­ داده است. برخی معتقدند که این حوزه­ ها منطبق بر پنج ناحیه جداگانه شامل ماهنشان، ایجرود، قره ­پشتلو، طارم و ابهر است(سلطانی، ۱۳۹: ۱۱۳).</big>
----[۱]. شکلاً قریب  مربع مستطیل است زیرا که از گردنه توزلو که اول خاک خمسه از جنوب تا به گردنه شفت در شمال سی فرسنگ و از گردنه کنشکین در شرق که آخر خاک قزوین تا جمال آباد در غرب بیست و شش فرسنگ  است


۴- کتاب الصّوم عربی چاپ شده است.
[۲]. اگر طارم را به دو قسمت علیا و سفلی به حساب بیاوریم، تعداد بلوک ­ها به هجده خواهد رسید.


۵- کتاب طهارت.
==='''وجه تسمیۀ خمسه'''===
<big>در مورد وجه تسمیه این منطقه دو نظر می‌تواند مطرح باشد. نظر نخستین ناظر بر استقرار طوایفی از ایلات پنجگانه در این منطقه است؛ و محتملا وجود منطقه­ ای به نام (خمسه) در استان فارس که بر مبنای استقرار پنج ایل نامگذاری شده به سود این نظریه است. در فرهنگ آنندراج ذیل کلمه زنگان چنین آمده "چون پنج بلوک بود آن را خمسه گویند" لغت نامه دهخدا با تکرار مورد مزبور می‌نویسد "''این شهرستان ‘زنجان’ از پنج بلوک بنام بخش حومه، بخش ابهررود، بخش قیدار، بخش ماه نشان، بخش سردان..''"</big>


لازم به یادآوری است که تاریخی که پسرش برای سال تولد آن شادروان گفته با تاریخ سنگ قبر او و سنین عمر وی اختلاف زیادی دارد زیرا اگر از سال ۱۳۶۱ که تاریخ وفات او طبق نوشته ی سنگ قبر است، سنین عمرش را که ۹۲ سال نوشته اند، تفریق کنیم سال تولدش باید ۱۲۶۵ باشد و اگر ۱۲۶۲ را با ۹۶ سال جمع کنیم ۱۳۵۸ شمسی تاریخ وفات او می شود که با تاریخ سنگ قبر منافات دارد.
''<big>'''دائرةالمعارف مصاحب بر این اساس ذیل کلمه (خمسه) می‌نویسد''': "خمسه مخفف ولایات خمسه در جنوب آذربایجان و غرب قزوین کرسی آن زنجان و از شهرهای معروفش سلطانیه پنج بلوک عمده­ای که این ناحیه به مناسبت آنها خمسه خوانده شده ‌است عبارت بودند از ابهر رود، زنجانرود، ایجرود، سجاس رود که حالیکه همگی جزو شهرستان زنجانند".</big>''


با این حساب سال تولد آن مرحوم همان ۱۲۶۵ صحیح می باشد. و مرحوم شیخ موسی عباسی در ص ۷۱ الفهرست لمشاهیر علماء زنجان تولد او را ۱۳۰۹ نوشته است. باز اگر ۱۳۰۹ را با ۹۶ سال جمع کنیم ۱۴۰۵ تاریخ وفاتش خواهد بود که دو سال با تاریخ سنگ قبرش تفاوت دارد.
<big>'''در کتاب ولایت خمسه چنین آمده است''': ''"آیا چه وقت به خمسه نامیده شده و چرا نامیده ­اند. بعضی احتمال داده ­اند که چون دارای پنج شهر سلطانیه و زنجان و ابهر و سجاس و سهرورد بوده­ اند، نامیده شده. لیکن اصلی ندارد. زیرا که بلاد این قطعه بیش از این است"''(سالور، ۱۳۹۷: ۱۶-۱۷)</big>


====     حاج میرزا عبدالله بن حاج علی اکبر زنگانی ====
<big>ژوبر که در سال ۱۱۸ هق. به زنجان آمده است، کاربرد ایالت خمسه بر پنج ناحیه و ولایت ابهر، طارم، قیدار، ارمغانخانه و زرین ­آباد را دلیل اطلاق خمسه بر این ولایت می داند. ژوبر در ادامه چنین می افزاید که حاکمیت و قدرت اصلی زنجان در دست قبیله و تیره چادرنشین افشار بود. افراد قبایل افشار در بازار زنجان قالی نمد و بافته ­های ابریشمی عرضه می­ کردند و در مقابل، اسلحه، ساچمه، باروت و ماهوت می­ خریدند(ژوبر،۱۳۴۷: ۱۵۴).</big>
عالم فاضل کامل حاج میرزا عبدالله بن حاج علی اکبر زنگانی در سال ۱۳۰۰ ه.ق در شهر زنگان به دنیا آمد.


نزد میرزا هاشم، ملاّ سبزعلی، آقا میرزا مجید و اساتید دیگر شهر تحصیل نمود و در سال ۱۳۱۹ به نجف اشرف عزیمت کرد و از دانشمندان و مدرسین بزرگ: سید محمد فیروزآبادی، میرزا محمد علی رشتی، میرزا موسی مازندرانی و شیخ اسماعیل قره باغی قُدِّسَ ارواحهم به مدت دو سال مستفید گشت و در حوزه ی درس محقق صاحب کفایه و شیخ الشّریعه قدّس سرّ هما هشت سال حاضر شد. و پس از ادای مناسک حج به زنگان برگشت.
<big>اما خمسه می تواند معنی فراتری از این معانی داشته باشد. در اسلام نیز عدد پنج بسیار مقدس است و اشاره به پنج نور آفریده شده پیش از نخستین آدم دارد. در فرهنگ نمادها،  ستارة پنج پر، پنج نماز، خمس اموال، پنج تکبیر، پنج كلید قرآن مجید در راز عرفان و پنج انگشت دست حضرت فاطمه را نشان از تقدس این عدد در اسلام می ­داند. عدد پنج در بین برخی از فلاسفه نیز از اهمیت بالایی برخوردار است، به­ طوری كه معتقد به "قدمای خمسه" هستند و پنج اصل خدا، نفس، هیولی و زمان و مکان را قدیم می ­دانند. اسماعیلیان به تقدس عدد پنج معتقدند.</big>


مفید، مدرس و امام جماعت بود. از تألیفات او:
<big>نماد خمسه، امروزه نزد شیعیان كاربردهای گوناگونی دارد. ازجمله: خمسه طیبه، خمسه آل­ عبا، پنج تن و استفاده از سمبل­ های پنج گانه در بالای توغ­ ها و علم­ ها در مراسم عزاداری محرم، نذرها و برخی اماكن مذهبی موجب شده است كه این واژه، ابداع شیعیان پنداشته شود. هر چند نمادهای متنوع خمسه در جهان اسلام رواج بسیار داشته، همچون احکام خمسه در اصطلاح فقه اسلامی که عبارتند از: ۱. وجوب، ۲. حرمت، ۳. استحباب(ندب)، ۴. كراهت، ۵. اباحه؛ كه از آن­ها به احکام تکلیفی تعبیر می ­شود و یا  اصول پنجگانه دین.</big>


===== شرح منظومه ی بحرالعلوم. =====
<big>برخلاف تصور عام، تقدس عدد پنج به هیچ وجه ابداع اسلام و مسلمانان نبوده است و سابقه­ ی آن به زمان­ های بسیار دور باز می­ گردد.  باتوجه به شواهد باستان شناختی، نمادهای خمسه بسیار پیش از دوره­ ی اسلامی، در میان اقوام مدیترانه، بین­ النهرین، مصر و شمال افریقا و همچنین نزد یهودیان معمول بوده و در سنّت اسلامی مفاهیم جدیدی به آن نسبت داده شده است .</big>
رزا هاشم، ملاّ سبزعلی، آقا میرزا مجید و اساتید دیگر شهر تحصیل نمود و در سال ۱۳۱۹ به نجف اشرف عزیمت کرد و از دانشمندان و مدرسین بزرگ: سید محمد فیروزآبادی، میرزا محمد علی رشتی، میرزا موسی مازندرانی و شیخ اسماعیل قره باغی قُدِّسَ ارواحهم به مدت دو سال مستفید گشت و در  


===== تقریرات بحث مرحوم شیخ الشریعه اصفهانی =====
<big>زیرا خمسه، از كهن­ ترین و رایج ­ترین نمادهای حمایتی و تعویذی است كه سابقه­ ی آن به پیش از اسلام برمی­ گردد. به گونه ­ای كه یهودیان هنوز از آن استفاده می ­كنند. در افسانه­ های ایرانی پنج، شماره انگشتان دست و پای آدمی است، که تعداد حواس انسان را بیان می­ کند. علامت وصلت است و فیثاغورثیان آن را عدد نکاح خوانده­ است. درضمن پنج، عدد مركز، هماهنگی و توازن است عدد پنج، در بین بسیاری از ممالک اهمیت فوق­ العاده دارد. كشورهای چین، ژاپن، ایرلند، آمریکای لاتین، مراكش و هند از این جمله ­اند. چینی ­ها كلیه­ ی قوانین بشری را پنجگانه در می­ یابند كه پنج رنگ و طعم و لحن و سیاره نمونه ­ای از آن هستند. در هند پنج عدد خدای شیوا است و اصل زندگی را نشان می­ دهد.</big>
رزا هاشم، ملاّ سبزعلی، آقا میرزا مجید و اساتید دیگر شهر تحصیل نمود و در سال ۱۳۱۹ به نجف اشرف عزیمت کرد و از دانشمندان و مدرسین بزرگ: سید محمد فیروزآبادی، میرزا محمد علی رشتی، میرزا موسی مازندرانی و شیخ اسماعیل قره باغی قُدِّسَ ارواحهم به مدت دو سال مستفید گشت و در  


۳- وجیزه ای در اخبار غریبه و حکایات عجیبه
<big>در ایران­ زمین از دیرباز روز به پنج بخش اصلی تقسیم می­شده كه هنوز هم در زبان فارسی با نامی خاص (سپیده­ دم/ سحرگاه، صبح/ بامداد، ظهر/ نیمروز، عصر / پسین، شب) شناخته می­شوند و در دوران زرتشتی و اسلامی زیربنای تنظیم كاركردهای روزانه و نمازهای واجب بوده ­اند. هریک از این پنج­گاه روز، به یکی از سطوح نظم اجتماعی پیوند خورده­ اند، كه از خرد به كلان عبارتند از: خانمان، روستا، قبیله(شهر)، كشور و ریاست دینی مغان كه گویی سطحی از سازمانده­ی فراتر از كشور را بازنمایی می­كرده است. هریک از این پنج سطح از سلسله مراتب اجتماعی، ایزد نگهبان خود را دارد كه آشکارا در آیین زرتشتی ابداع شده و در ایزدكده ­ی كهن ایرانیان ردپایی از ایشان وجود ندارد.</big>


۴- کتاب وسیله الواعظین در دو جلد ۵- کتاب حدیقه المنابر. پسر اجلّ او از مروّجین می باشد.  
<big>عدد پنج در اساطیر ایرانی به چند دلیل اهمیت دارد. نخست آن كه كاربرد آن به طور خاص به نوعی علم طبیعی اولیه محدود بوده است و به ­ویژه در دانش زیست­ شناسی و پزشکی كهن ریشه داشته است. خاستگاه كالبدشناختی آن هم احتمالاً این نکته بوده كه بر هر دست و هر پا پنج انگشت روییده است. در برابر اخترشناسی تکامل یافته در ایران غربی كه مبنای خود را بر محاسبه­ ی حركت هفت جرم آسمانی استوار كرده بود و از این رو هفت را عدد مقدس می ­شمرد، جهان­ بینی مغانه­ ی ایران شرقی با محتوای پزشکان­ هاش پنج عنصر مادی(آب، خاک، باد، آتش و اثیر یا آتش آسمانی) را مهم می­ دانست و بر این مبنا هستی را پیکربندی می­كرد.  عدد پنج به همین دلیل معمولاً برای تحلیل نیروهای روانی حاضر در انسان و قوای نفسانی و اركان برسازنده­ی وجود آدمی به كار گرفته می ­شد.</big>


==== 4.                 حاج میرزا علینقی بن محمد طارمی ====
<big>در منابع ایرانی تا دوران­ هایی بسیار جدید بارها و بارها به تقدس عدد پنج برمی­ خوریم كه خلاقانه ­ترین نمونه­ اش به دیوشناسی و فرشته­ شناسی مانوی تعلق دارد. كهن ترین سند قطعی و رسمی در این مورد همین متن یسنه است كه موضوع بررسی ماست. با این وجود ردپاهایی از اهمیت این عدد در منابع كهن ­تر هم دیده می­شود. بنابراین این حدس معقول می­ نماید كه در ابتدای كار، رده­ بندی پنجگانه­ ای از نیروهای قدسی وجود داشته كه با نظم اجتماعی كشاورزانه و تقسیم بندی­ های زمانی پیوند داشته است و این دو عنصر بخش مهمی از اركان جهان بینی زرتشتی را تشکیل می­ دهند.</big>
درسال ۱۳۰۲ ه.ق متولد شد و از علماء اعلام و مدرسان فاضل شهر زنگان مخصوصاً از علامه زاهد آقا کاظم (قدّس سرّه) تحصیل دانش نمود. یکی از متنفذّین و موجّهین روحانیین در شهر محسوب می شد. فاضل، واعظ و مدرّس جلیل بود و در ریاضیات ید طولایی داشت و از ائمه جماعت به شمار می رفت.  


==== 5.     حاج میرزا علینقی زنجانی (زنگانی) ====
=='''دارالسعاده'''==
مرحوم حاج میرزا علینقی زنجانی فرزند میرزا محمد علی بن امیر محسن موسوی، از علماء اصفهان بوده و کتب چندی تألیف نمود، و در مسجد خیاطها (که آن را مسجد حاجی میرزا علینقی بنام خود وی نیز) می گویند. در محله میدان کهنه در راسته بازار در نزدیکی [مزار] هرون ولایت امامت جماعت داشته و در ماه صفر المظفر ۱۲۵۸ ه.ق وفات کرده و در تخت پولاد جلوی قبر فاضل هندی به قدری فاصله دفن شد.  
<big>در دوره قاجاریه علاوه بر القاب اختصاصی که به افراد مهم و شاخص اعطا می‌شد، شاهزادگان، درباریان، رجال سیاسی و کارگزاران عالی‌رتبه دولت ملقب به القابی با پسوند "السلطان"، "السلطنه"، "الدوله"، "الملک"، "الممالک" و ... بودند. این پسوندها از نظر اهمیت و ارزش در مراتب مختلفی قرار داشتند.</big>


==== 6.                 حاج هدایت الله ابهری ====
<big>علاقه ایل قاجار به القاب باعث گردید که شهرها و ولایات مختلف نیز القاب و عناوینی را دریافت نمودند. محمدهاشم آصف ملقب به رستم الحکما در کتاب خویش با عنوان "رستم التواریخ" به تعداد از این عناوین در ابتدای دوره قاجار اشاره نموده که بعدها در اسناد و نوشته های عصر قاجار تکرار شده است. ازجمله: "دارالعلم شیراز"، "دارالسلطنه  اصفهان"، "دارالخلافه تهران"، "دارالعباد یزد"، "دارالامان کرمان"، "دارالمومنین کاشان"، "دارالبرکت مازندران"؛ "دارالشجاعه کردستان"، "دارالشوکت کرمانشاه"، "دارالملک همدان"، "دارالغرور لرستان" و ...</big>
شیخی عالم، فاضل، فقیه، اصولی، مجاهد، مراقب و صاحب مهارت بود، سالیانی را نزد میرزای شیرازی و حاج سید حسن کوه کمری در نجف تحصیل کرد و بعد از تکمیل دروس، مجاورت مشهد رضوی را اختیار نمود و در آنجا به ترویج دین و نیکی به مؤمنین (بخصوص طلاّب) مشغول شد، او از دوستان خاصّ استاد ما علامه نوری و سید اسماعیل صدر بود. وی تا پایان زندگی خویش در مشهد اقامت داشت و در همان جا وفات یافت.  


==== 7.     *حاجی میرزا ابو عبدالله ضیایی زنگانی(1309 – 1360 ) ====
<big>واژه "دار" مترادف با بیت، خانه، سرا، مقر، مکان، منزل نیز آمده است که در االقاب داده شده به ولایات، ولایت خمسه نیز عنوان و لقب "دارالسعاده" ملقب گردید، که در نوشته ­های دوره قاجار به صورت "دارالسعاده خمسه" آمده است.</big>
(۱۳۰۹-۱۳۶۰ه.ق) معروف به مصلح کبیر


علّامه فقید حاج میرزا ابوعبدالله بن نصر الله بن حاج عبدالرّحیم بن نصرالله بن محمد بن علی در ماه ربیع الاول سال ۱۳۰۹ در شهر زنجان در خانواده ی علم و شرف به دنیا آمد و در آن شهر به فراگیری خواندن و نوشتن و علوم عربی و مبادی فقه اسلامی پرداخت و فلسفه و علم فلک و کلام را نیز از شادروان علّامه میرزا ابراهیم حکمی زنگانی متوفّای (۱۳۵۱ ه.ق) که از بزرگترین شاگردان فیلسوف شهیر میرزا ابوالحسن جلوه (متوفی ۱۳۱۶) بود در طی سه سال (از ۱۳۲۶ تا ۱۳۲۹ ه.ق) یاد گرفت.
=='''منابع'''==
<big>غفاری کاشانی، ابوالحسن.(۱۳۶۹). گلشن مراد(تاریخ زندیه) به اهتمام غلام رضا طباطبایی مجد، تهران: زرین،</big>


سپس به سمت تهران عازم شد و مدتی هم در آنجا در یکی از مدارس فرانسوی «سن لوئی» و محضر علمای دیگر به تکمیل مراتب علوم اشتغال ورزیده به زنگان برگشت.
<big>ادریسی آریمی، مهری؛ یوسفی، فاطمه(۱۳۹۶). "بررسی نظام اداری ولایات در حکومت زندیه (۱۱۶۳- ۱۲۰۹ ه . ق)". تاریخ نامه خوارزمی سال پنجم تابستان ۱۳۹۶ شماره۱۶ : ۱۰-۱۴.</big>


پس از آن همراه برادر بزرگش شیخ فضل الله شیخ الاسلام در ذی حجه سال ۱۳۳۰ (در اواخر) به نجف اشرف رفت و تا سال ۱۳۳۸ ه.ق در آن سرزمین به سر بردو درس فقه و اصول را از امام سيّد محمد کاظم یزدی و امام شیخ الشّریعه اصفهانی خواند و همچنین از درس بزرگان و فقهاء دین و مجتهدان مانند علّامه سيّد ابوالحسن اصفهانی و آقا میرزا حسین نائینی و آقا ضیاءالدین عراقی اصولی استفاده ی شایانی برد و به درجه ی بلندی از اجتهاد رسید و در اواخر سال ۱۳۳۸ ه.ق با در دست داشتن اجازه های روایت و اجتهاد از محدّثین و مجتهدین والامقام مذکور و علّامه عراقی سيّد محمود شکری آلوسی (صاحب بلوغ الارب) و علّامه شامی سيّد محمد بدرالدّین بن یوسف حسنی دمشقی سيّد محمد فیروزآبادی، شیخ الشّریعه اصفهانی، سيّد ابوالحسن اصفهانی شیخ عبدالکریم حائری و هبه الله شهرستانی به شهر زنگان بازگشت.
<big>آصف، محمد هاشم(رستم الحکما)(۱۳۸۷). دارالعرفان خمسه، به تصحیح حسن حسینعلی. زنجان: پینار</big>


و به تألیف کتابهای سودمند و نشر افکار سازنده ی اسلامی خویش پرداخت.
<big>آصف، محمدهاشم(رستم الحکما )(۱۳۸۲). رستم التواریخ. تصحیح: میترا مهرآبادی. تهران: دنیای کتاب.</big>


وی به زبان های عربی و فرانسه تسلط داشت.
<big>اصیلی، سوسن(۱۳۸۱). "ده فرمان از عصر فتحعلیشاه"، نشریه تخصصی گروۀ تاریخ دانشگاه تهران، دورۀ ۳، ش ۱، صص ۹۱ – ۱۱۰.</big>


سپس در بعضی از شهرهای ایران گردش کرد و به زیارت خانه ی خدا رفت و در طی مسافرت به سوریه و فلسطین و قاهره با بسیاری از مردان علم و دانشمندان روشنفکر ملاقات نمود واز دیدار و افکارشان خیلی خوشوقت و کامیاب گردید. و به زنگان باز آمد و حکومت شرعی را عهده دار شد و به تدریس فقه و فلسفه و تفسیر به روش جدید پرداخت و به نشر مقاله های ادبی و تاریخی مجلّه ی «لغه العرب» بغداد و مجله ی «الزّهراء» مصر مشغول گشت.
<big>اعتضادالسلطنه، علیقلی میرزا (۱۳۷۰). اکسیرالتواریخ، به اهتمام جمشید کیانفر، تهران، ویسمن.</big>


در هفتم محرّم سال ۱۳۴۷ برابر با ۲۵ حزیران سال ۱۹۲۸ به عضویت انجمن علمی عربی در دمشق برگزیده شد و او نخستین دانشمند ایرانی بود که مجمع علمی به عضویت خود، برای خدمت به زبان عربی و زنده کردن آداب آن برگزید.
<big>ایلچی شیرازی، میرزا ابوالحسنخان، (۱۳۵۷). سفرنامه به قلم میرزا محمد هادی علوی شیرازی، به کوشش محمدگلبن، تهران، مرکز اسناد فرهنگی آسیا</big>


در اواخر سال ۱۳۵۳ ه.ق برای بار دوم به عراق و سوریه و مصر سفر کرد و هدف از آن سفر چاپ کتاب تاریخ قرآن و آشنا شدن با سرزمین های اسلامی بود در این سفر با عده ی زیادی از بزرگان علم و ادب و ناشران در مصر و سوریه آشنا شد و پس از ورود به مصر ازطرف استادان بزرگ دانشگاه الازهر و دانشگاه مصر و از سوی فضلاء و ادباء آن سامان مورد پذیرایی و نوازش قرار گرفت.
<big>برن، رهر(۱۳۸۳). نظام ایالات در دوره صفویه. مترجم: کیکاووس جهانداری. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.</big>


در گفتگوها وسخنرانیها و دیدارهایش که در پیرامون دعوت علمای مذاهب اسلامی به دوستی، محبت، برادری و برطرف کردن اختلافات بود، در نفوس شنوندگان تأثیر زیادی گذاشت. پس از برگشتن از آن سفر از طرف وزارت معارف ایران به عنوان استاد دانشگاه تهران انتخاب گردید و به تدریس علم تفسیر، اخلاق و تاریخ فلسفه در دانشکده معقول و منقول مدرسه ی سپهسالار (به مدت چهار سال از ۱۳۵۴ تا سال ۱۳۵۸ ه.ق) مشغول شد.
<big>فسائی، حسن بن حسن (۱۳۶۷). فارسنامه ناصریچاپ منصور رستگار فسائی، تهران</big>


بعد از این که این دانشکده منحل گردید و رشته فلسفه به دارالعلوم عالیه شریعه به دانشکده حقوق پیوست، مدت یکسال نیز در دانشکده دارالعلوم عالیه سمت استادی داشت. بعد به بیماری قلبی گرفتار شد و پزشکان نظر دادند که به خاطر پاکی هوای زنگان در آنجا اقامت کند.
<big>ژوبر، امیلی پروپ آمده(۱۳۴۷). مسافرت در ایران و ارمنستان. ترجمۀ علیقلی اعتماد مقدم، تهران، بنیاد نشر فرهنگ ایران.</big>


اما اجل مهلت نداد و در ساعت یک بعد از ظهر روز پنجشنبه در هفتم جمادی الثّانی سال ۱۳۶۰ برابر با ۱۳۲۰ ه.ش وفات نمود و خاک تیره شهر زنگان آن هیکل فضل و دانش را تنگ در آغوش خود گرفت. روانش شاد باد.
<big>سلطانی، رامین(۱۳۸۹). جستارهایی در تاریخ زنجان. زنجان ،نیکان کتاب.</big>


ازآن شادروان آثار پربهائی به شرح زیر به جا مانده است:
<big>ورهرام، غلامرضا (۱۳۶۶). تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران در عصر زندیه. تهران</big>
 
۱- تاریخ القرآن که در هنگام مسافرت و توقف آن مرحوم در بار دوم در خطه درخشان مصر در قاهره به سال ۱۳۵۴ با نفاست کامل به چاپ رسید. (اساتیدی که سالیان درازیست در مصر بر ترجمه و نقل دایره المعارف الاسلامیه از زبان های اروپایی به زبان عربی همّت گماشته اند، مقدمه و تقریظ نفیسی به زبان انگلیسی بر کتاب نامبرده نوشته اند و آقای احمد امین استاد ادبیات در دانشگاه مصیر و مؤلّف فجرالاسلام و ضحی الاسلام و پرتو اسلام نیز مقدمه ی جالبی در صدر کتاب جای داد) دو بار در مصر و یک بار در دمشق چاپ شده است.
 
خوشبختانه کتاب مزبور را فاضل معاصر آقای ابوالقاسم سحاب کارمند وزارت فرهنگ ایران در سال ۱۳۱۷ ه.ش از عربی به فارسی ترجمه کرده و به نام «تاریخ قرآن»
 
بارها در تهران چاپ شده است کتاب نامبرده در موضوع خود بیمانند است و اگر چه بعد از سالها، محققان دیگر تاریخ قرآن نوشتند اما بقول عربها «الفضل للمتقدّم»
 
محفوظ می باشد.
 
۲- اصول القرآن الاجتماعیه، عربی (خطی) که رساله مختصری است در اصول قرآن که در توحید و عدل و کراهت تقلید و غیره بحث می کند.
 
۳- الفیلسوف الفارسی الکبیر صدرالدّین الشیرازی، که در تاریخ زندگانی و شخصیت و اهم اصول فلسفه ی فیلسوف نامبرده به زبان عربی فصیح و روان نگاشته و از طرف اعضای انجمن علمی دمشق در دمشق چاپ شده است. وی نخستین کسی است که رساله ی مهذّب درباره ی صدرالمتالهین نوشت. این کتاب پیش از آن که در دمشق چاپ شود.
 
ابتدا در مجله ی «المجتمع العلمی العربی» به چاپ رسید. بار سوم هم در کشور عربی طبع گردید و بار چهارم در تهران. بوسیله استاد ابن یوسف شیرازی به فارسی ترجمه شد و قسمتی ازآن در روزنامه ی ایران آزاد در سال ۱۳۴۹ در تهران به چاپ رسید.
 
۴- شرح عربی رساله ی «بقاء النّفس بعد فناء الجسد» فیلسوف بزرگ خواجه نصیرالدین طوسی. که در سال ۱۳۴۰ به اسلوب عصری انجام یافته،‌در موضوع جاوید بودن روح پس از متلاشی شدن و نابود گشتن جسم خاکی. کتاب مزبور در ۱۳۴۳ در قاهره با مقدمه ی مبسوطی در عقاید علما راجع به موضوع مورد بحث و تاریخ مذاهب در ادوار فلسفی از شهرستانی چاپ گردیده است. و آقای زین الدّین کیانی نژاد متن و شرح مزبور را به پارسی ترجمه نمود نخست در آبانماه ۱۳۲۵ در مجله ی «جلوه» سال یکم سپس به طور مستقل به نام «بقاء روح پس از مرگ» در تهران چاپ شد.
 
۵- طهاره اهل الکتاب، عربی که درباره ی اهل کتاب و نظر دین اسلام درباره ی ایشان برای گروهی از دانشجویان سخنرانی فرموده و در ۱۳۴۵ ه.ق در بغداد به چاپ رسیده است. و در نقد وردّ آن، رساله هایی نوشتند و به چاپ رساندند.
 
۶- «الواحد لا یصدر عنه اِلاّالواحد» رساله ای است عربی که درآن از قاعده ی فلسفی گفتگو می کند و استاد بزرگوارش، شیخ الشّریعه اصفهانی، استدراکات این رساله را به آن اضافه کرده و تقریظ نوشته است.
 
۷- رساله الافکار، عربی، خطی، رساله فلسفی و اصلاحی که عقیده ی اسلامی را از جنبه ی عقل و قرآن روشن می سازد.
 
۸- رساله الوحی، رساله کوتاهی در معنی وحی به زبان عربی.
 
۹- کتاب التّصوف فی التاریخ (عربی) که در اواخر عمر خویش تألیف کرده درباره ی مذهب وحدت وجود و سیر آن اندیشه از زمان های قدیم و شرح و دلیل و حلّ بعضی از مشکلات آن و شامل مشهورترین مردان آن مذهب در اسلام میباشد.
 
۱۰- الاسلام و الاروبیون، عربی رساله ی مختصری است که در آن مسلمانان را به «تمسّک عروه اتحاد اسلام» و مصرف نکردن کالاهای تولیدی کشورهای اروپایی و تقلید نکردن از بعضی از عادتهای ایشان دعوت می کند.
 
۱۱- کتاب عظمت حسین بن علی (ع) که عوامل حدوث واقعه تاریخی سال ۶۱ ه.ق و اسرار خفّیه و عظمت حسین بن علی(ع) را با یک اسلوب مطلوب و طرز نغز فلسفی مورد بحث قرار داده است. این کتاب بار دوم سال ۱۳۵۶ با حواشی و اهتمام شادروان حاج عباسقلی چرندابی واعظ تبریزی با سرمایه کتابفروشی سروش تبریز به چاپ رسید.
 
۱۲- کتاب زندگانی حضرت محمد(ص) از روی ترجمه ی عربی الابطال که توسط مرحوم محمد افندی سباعی از زبان انگلیسی به عمل آمده بود، ترجمه کرده است. اصل کتاب تألیف فیلسوف و مورخ شهیر انگلیسی توماس کارلایل متوفی (۱۸۸۱/م.) بوده این کتاب بارها چاپ شده و در چاپ پنجم مقدمه و حواشی و هشت مقاله ی شادروان حاج عباسقلی چرندابی در زمینه های علمی و دینی به زبان عصری و به طرز منطقی انجام یافته و با نفاست تمام با سرمایه ی کتابفروشی سروش تبریز چاپ شده است.
 
۱۳- سرّانتشار اسلام، رساله ی مختصریست به فارسی که درباره وضع جهان در ظهور اسلام و علل انتشار آن در شهرها.
 
۱۴- دین فطره، رساله ای است که در موافقت اصول اسلام با احکام عقل و فطرت گفتگو می کند.
 
۱۵- المعارف فی ایران قبل الاسلام، به فارسی، رساله ی مختصریست که در حالت دانشها در ایران پیش از اسلام صحبت می نماید.
 
۱۶- وصيّت ارسطو به اسکندر، که در شماره های ۳ و ۴ سال ۱۷ مجله دانشکده ی علوم انسانی دانشگاه تهران به چاپ رسید.
 
۱۷- منهاج النجاح او مناسک آل محمد(ص)، عربی، چاپ بغداد ۱۳۴۲ ه.ق در ۲۴ صفحه.
 
۱۸- کتاب فی التّصویب که آخرین تألیف ایشان است.
 
مختصری از مقالات و سخنرانیهایش:
 
۱- آثار فی ضیاء آباد ایران مجله لغه العرب الجزء ۴ السّنه ۶.
 
۲- خزائن «زنجان» فی ایران مجله لغه العرب الجزء۲ السّنه۶.
 
۳- «خراسان» و خزائنها مجله لغه العرب الجزء۹ السّنه۶.
 
۴- خراسان و خزائنها مجله العرب الجزء۱۰ السّنه۶.
 
۵- مخطوط قدیم فی غریب الحدیث مجله لغه العرب الجزء۳ السّنه۶.
 
۶- وصف کتاب تحفه الازهار فی نسب الائمه الاطهار مجله لغه العرب الجزء۵ السّنه۶.
 
۷- من کنوزنا المفقوده مجله الزّهراء سنه ۱۳۴۵
 
۸- دواءالمسلمین فی الرّجوع الی القرآن (محاضره القاها فی جمعیه الهدایه الاسلامیه بالقاهره) مجله الهدایه الاسلامیه الجزء ۸ من المجلد السّابع.
 
۹- الاسراء ترجمه دائره المعارف الاسلامیه ذیل هذه الکلمه.
 
۱۰- فلسفه حجاب زن در اسلام و ادیان قدیم. متن سخنرانی او در دانشگاه تهران در سال ۱۳۵۴ میباشد که در شماره های روزنامه اطلاعات آن زمان چاپ شد. و در نجف به قطع رقعی در ۲۸ صفحه به طبع رسید. مرحوم جواهر الکلام در جزء اوّل دائره المعارف اسلاميّه آن را آورده است.
 
شادروان امیر خسرو دارایی کتاب شکرستان خود را که از روی انوار سهیلی کاشفی به نظم کشیده، به روح علاّمه حاج میرزا ابوعبدالله (ضیایی) هدیه کرده است:
 
اَلا ای سر صف مردان نامی جهان علم را جان گرامی مدد خواهم از آن روح درخشان که نظم این کتاب آرم به پایان برای هدیه زی آن خاک پر نور به نام تو کنم این نامه منشور مرحوم سيّد صالح شهرستانی در شرح حال مفصّل شادروان حاج میرزا ابوعبدالله که به عربی نوشته و آرش مردانی پور به فارسی ترجمه کرده است، می گوید: «شیخ ابوعبدالله زنجانی، عالمی نوگرا با افق فکری فراخ و همگام با عصر جدید بود.
 
بین احکام قرآن و شریعت محمدی با نظریه های نوین و اختراعات جدید و اندیشه های متعالی و آرای آزاد وفق داد و در مجموعه ای واحد، علم و دین را گرد آورد و در تقریب بین این دو به پیروی پیشینیان مصلح خود، چونان سيّد جمال الدّین اسدآبادی و شیخ محمد عبده مصری و سيّد محسن امین عاملی و سيّد هبه الله شهرستانی گامهای بلند برداشت.»
 
مرحوم حاج میرزا ابوعبدالله دارای پنج پسر و یک دختر بود. پسرانش همگی دارای شغل و مقام دولتی هستند.
 
==== 8.     *حاجی میرزا ابو عبدالله ضیایی زنگانی معروف به مصلح کبیر ====
علّامه فقید حاج میرزا ابوعبدالله بن نصر الله بن حاج عبدالرّحیم بن نصرالله بن محمد بن علی در ماه ربیع الاول سال ۱۳۰۹ در شهر زنجان در خانواده‌ی علم و شرف به دنیا آمد و در آن شهر به فراگیری خواندن و نوشتن و علوم عربی و مبادی فقه اسلامی پرداخت و فلسفه و علم فلک و کلام را نیز از شادروان علّامه میرزا ابراهیم حکمی زنگانی متوفّای (۱۳۵۱ ه.ق) که از بزرگترین شاگردان فیلسوف شهیر میرزا ابوالحسن جلوه (متوفی ۱۳۱۶) بود در طی سه سال (از ۱۳۲۶ تا ۱۳۲۹ ه.ق) یاد گرفت.
 
سپس به سمت تهران عازم شد و مدتی هم در آنجا در یکی از مدارس فرانسوی «سن لوئی» و محضر علمای دیگر به تکمیل مراتب علوم اشتغال ورزیده به زنگان برگشت. پس از آن همراه برادر بزرگش شیخ فضل الله شیخ الاسلام در ذی حجه سال ۱۳۳۰ (در اواخر) به نجف اشرف رفت و تا سال ۱۳۳۸ ه.ق در آن سرزمین به سر بردو درس فقه و اصول را از امام سيّد محمد کاظم یزدی و امام شیخ الشّریعه اصفهانی خواند و همچنین از درس بزرگان و فقهاء دین و مجتهدان مانند علّامه سيّد ابوالحسن اصفهانی و آقا میرزا حسین نائینی و آقا ضیاءالدین عراقی اصولی استفاده‌ی شایانی برد و به درجه‌ی بلندی از اجتهاد رسید و در اواخر سال ۱۳۳۸ ه.ق با در دست داشتن اجازه‌های روایت و اجتهاد از محدّثین و مجتهدین والامقام مذکور و علّامه عراقی سيّد محمود شکری آلوسی (صاحب بلوغ الارب) و علّامه شامی سيّد محمد بدرالدّین بن یوسف حسنی دمشقی سيّد محمد فیروزآبادی، شیخ الشّریعه اصفهانی، سيّد ابوالحسن اصفهانی شیخ عبدالکریم حائری و هبه الله شهرستانی به شهر زنگان بازگشت.
 
و به تألیف کتابهای سودمند و نشر افکار سازنده‌ی اسلامی خویش پرداخت.
 
وی به زبان‌های عربی و فرانسه تسلط داشت.
 
سپس در بعضی از شهرهای ایران گردش کرد و به زیارت خانه‌ی خدا رفت و در طی مسافرت به سوریه و فلسطین و قاهره با بسیاری از مردان علم و دانشمندان روشنفکر ملاقات نمود واز دیدار و افکارشان خیلی خوشوقت و کامیاب گردید. و به زنگان باز آمد و حکومت شرعی را عهده دار شد و به تدریس فقه و فلسفه و تفسیر به روش جدید پرداخت و به نشر مقاله‌های ادبی و تاریخی مجلّه‌ی «لغه العرب» بغداد و مجله‌ی «الزّهراء» مصر مشغول گشت.
 
در هفتم محرّم سال ۱۳۴۷ برابر با ۲۵ حزیران سال ۱۹۲۸ به عضویت انجمن علمی عربی در دمشق برگزیده شد و او نخستین دانشمند ایرانی بود که مجمع علمی به عضویت خود، برای خدمت به زبان عربی و زنده کردن آداب آن برگزید.
 
در اواخر سال ۱۳۵۳ ه.ق برای بار دوم به عراق و سوریه و مصر سفر کرد و هدف از آن سفر چاپ کتاب تاریخ قرآن و آشنا شدن با سرزمین‌های اسلامی بود در این سفر با عده‌ی زیادی از بزرگان علم و ادب و ناشران در مصر و سوریه آشنا شد و پس از ورود به مصر ازطرف استادان بزرگ دانشگاه الازهر و دانشگاه مصر و از سوی فضلاء و ادباء آن سامان مورد پذیرایی و نوازش قرار گرفت.
 
در گفتگوها وسخنرانیها و دیدارهایش که در پیرامون دعوت علمای مذاهب اسلامی به دوستی، محبت، برادری و برطرف کردن اختلافات بود، در نفوس شنوندگان تأثیر زیادی گذاشت. پس از برگشتن از آن سفر از طرف وزارت معارف ایران به عنوان استاد دانشگاه تهران انتخاب گردید و به تدریس علم تفسیر، اخلاق و تاریخ فلسفه در دانشکده معقول و منقول مدرسه‌ی سپهسالار (به مدت چهار سال از ۱۳۵۴ تا سال ۱۳۵۸ ه.ق) مشغول شد.
 
بعد از این که این دانشکده منحل گردید و رشته فلسفه به دارالعلوم عالیه شریعه به دانشکده حقوق پیوست، مدت یکسال نیز در دانشکده دارالعلوم عالیه سمت استادی داشت. بعد به بیماری قلبی گرفتار شد و پزشکان نظر دادند که به خاطر پاکی هوای زنگان در آنجا اقامت کند.
 
اما اجل مهلت نداد و در ساعت یک بعد از ظهر روز پنجشنبه در هفتم جمادی الثّانی سال ۱۳۶۰ برابر با ۱۳۲۰ ه.ش وفات نمود و خاک تیره شهر زنگان آن هیکل فضل و دانش را تنگ در آغوش خود گرفت. روانش شاد باد.
 
ازآن شادروان آثار پربهائی به شرح زیر به جا مانده است:
 
۱- تاریخ القرآن که در هنگام مسافرت و توقف آن مرحوم در بار دوم در خطه درخشان مصر در قاهره به سال ۱۳۵۴ با نفاست کامل به چاپ رسید. (اساتیدی که سالیان درازیست در مصر بر ترجمه و نقل دایره المعارف الاسلامیه از زبان‌های اروپایی به زبان عربی همّت گماشته اند، مقدمه و تقریظ نفیسی به زبان انگلیسی بر کتاب نامبرده نوشته‌اند و آقای احمد امین استاد ادبیات در دانشگاه مصیر و مؤلّف فجرالاسلام و ضحی الاسلام و پرتو اسلام نیز مقدمه‌ی جالبی در صدر کتاب جای داد) دو بار در مصر و یک بار در دمشق چاپ شده است.
 
خوشبختانه کتاب مزبور را فاضل معاصر آقای ابوالقاسم سحاب کارمند وزارت فرهنگ ایران در سال ۱۳۱۷ ه.ش از عربی به فارسی ترجمه کرده و به نام «تاریخ قرآن» بارها در تهران چاپ شده است کتاب نامبرده در موضوع خود بیمانند است و اگر چه بعد از سالها، محققان دیگر تاریخ قرآن نوشتند اما بقول عربها «الفضل للمتقدّم» محفوظ می‌باشد.
 
۲- اصول القرآن الاجتماعیه، عربی (خطی) که رساله مختصری است در اصول قرآن که در توحید و عدل و کراهت تقلید و غیره بحث می‌کند.
 
۳- الفیلسوف الفارسی الکبیر صدرالدّین الشیرازی، که در تاریخ زندگانی و شخصیت و اهم اصول فلسفه‌ی فیلسوف نامبرده به زبان عربی فصیح و روان نگاشته و از طرف اعضای انجمن علمی دمشق در دمشق چاپ شده است. وی نخستین کسی است که رساله‌ی مهذّب درباره‌ی صدرالمتالهین نوشت. این کتاب پیش از آن که در دمشق چاپ شود. ابتدا در مجله‌ی «المجتمع العلمی العربی» به چاپ رسید. بار سوم هم در کشور عربی طبع گردید و بار چهارم در تهران. بوسیله استاد ابن یوسف شیرازی به فارسی ترجمه شد و قسمتی ازآن در روزنامه‌ی ایران آزاد در سال ۱۳۴۹ در تهران به چاپ رسید.
 
۴- شرح عربی رساله‌ی «بقاء النّفس بعد فناء الجسد» فیلسوف بزرگ خواجه نصیرالدین طوسی. که در سال ۱۳۴۰ به اسلوب عصری انجام یافته،‌در موضوع جاوید بودن روح پس از متلاشی شدن و نابود گشتن جسم خاکی. کتاب مزبور در ۱۳۴۳ در قاهره با مقدمه‌ی مبسوطی در عقاید علما راجع به موضوع مورد بحث و تاریخ مذاهب در ادوار فلسفی از شهرستانی چاپ گردیده است. و آقای زین الدّین کیانی نژاد متن و شرح مزبور را به پارسی ترجمه نمود نخست در آبانماه ۱۳۲۵ در مجله‌ی «جلوه» سال یکم سپس به طور مستقل به نام «بقاء روح پس از مرگ» در تهران چاپ شد.
 
۵- طهاره اهل الکتاب، عربی که درباره‌ی اهل کتاب و نظر دین اسلام درباره‌ی ایشان برای گروهی از دانشجویان سخنرانی فرموده و در ۱۳۴۵ ه.ق در بغداد به چاپ رسیده است. و در نقد وردّ آن، رساله‌هایی نوشتند و به چاپ رساندند.
 
۶- «الواحد لا یصدر عنه اِلاّالواحد» رساله‌ای است عربی که درآن از قاعده‌ی فلسفی گفتگو می‌کند و استاد بزرگوارش، شیخ الشّریعه اصفهانی، استدراکات این رساله را به آن اضافه کرده و تقریظ نوشته است.
 
۷- رساله الافکار، عربی، خطی، رساله فلسفی و اصلاحی که عقیده‌ی اسلامی را از جنبه‌ی عقل و قرآن روشن می‌سازد.
 
۸- رساله الوحی، رساله کوتاهی در معنی وحی به زبان عربی.
 
۹- کتاب التّصوف فی التاریخ (عربی) که در اواخر عمر خویش تألیف کرده درباره‌ی مذهب وحدت وجود و سیر آن اندیشه از زمان‌های قدیم و شرح و دلیل و حلّ بعضی از مشکلات آن و شامل مشهورترین مردان آن مذهب در اسلام میباشد.
 
۱۰- الاسلام و الاروبیون، عربی رساله‌ی مختصری است که در آن مسلمانان را به «تمسّک عروه اتحاد اسلام» و مصرف نکردن کالاهای تولیدی کشورهای اروپایی و تقلید نکردن از بعضی از عادتهای ایشان دعوت می‌کند.
 
۱۱- کتاب عظمت حسین بن علی (ع) که عوامل حدوث واقعه تاریخی سال ۶۱ ه.ق و اسرار خفّیه و عظمت حسین بن علی(ع) را با یک اسلوب مطلوب و طرز نغز فلسفی مورد بحث قرار داده است. این کتاب بار دوم سال ۱۳۵۶ با حواشی و اهتمام شادروان حاج عباسقلی چرندابی واعظ تبریزی با سرمایه کتابفروشی سروش تبریز به چاپ رسید.
 
۱۲- کتاب زندگانی حضرت محمد(ص) از روی ترجمه‌ی عربی الابطال که توسط مرحوم محمد افندی سباعی از زبان انگلیسی به عمل آمده بود، ترجمه کرده است. اصل کتاب تألیف فیلسوف و مورخ شهیر انگلیسی توماس کارلایل متوفی (۱۸۸۱/م.) بوده این کتاب بارها چاپ شده و در چاپ پنجم مقدمه و حواشی و هشت مقاله‌ی شادروان حاج عباسقلی چرندابی در زمینه‌های علمی و دینی به زبان عصری و به طرز منطقی انجام یافته و با نفاست تمام با سرمایه‌ی کتابفروشی سروش تبریز چاپ شده است.
 
۱۳- سرّانتشار اسلام، رساله‌ی مختصریست به فارسی که درباره وضع جهان در ظهور اسلام و علل انتشار آن در شهرها.
 
۱۴- دین فطره، رساله‌ای است که در موافقت اصول اسلام با احکام عقل و فطرت گفتگو می‌کند.
 
۱۵- المعارف فی ایران قبل الاسلام، به فارسی، رساله‌ی مختصریست که در حالت دانشها در ایران پیش از اسلام صحبت می‌نماید.
 
۱۶- وصيّت ارسطو به اسکندر، که در شماره‌های ۳ و ۴ سال ۱۷ مجله دانشکده‌ی علوم انسانی دانشگاه تهران به چاپ رسید.
 
۱۷- منهاج النجاح او مناسک آل محمد(ص)، عربی، چاپ بغداد ۱۳۴۲ ه.ق در ۲۴ صفحه.
 
۱۸- کتاب فی التّصویب که آخرین تألیف ایشان است.
 
مختصری از مقالات و سخنرانیهایش:
 
۱- آثار فی ضیاء آباد ایران مجله لغه العرب الجزء ۴ السّنه ۶.
 
۲- خزائن «زنجان» فی ایران مجله لغه العرب الجزء۲ السّنه۶.
 
۳- «خراسان» و خزائنها مجله لغه العرب الجزء۹ السّنه۶.
 
۴- خراسان و خزائنها مجله العرب الجزء۱۰ السّنه۶.
 
۵- مخطوط قدیم فی غریب الحدیث مجله لغه العرب الجزء۳ السّنه۶.
 
۶- وصف کتاب تحفه الازهار فی نسب الائمه الاطهار مجله لغه العرب الجزء۵ السّنه۶.
 
۷- من کنوزنا المفقوده مجله الزّهراء سنه ۱۳۴۵
 
۸- دواءالمسلمین فی الرّجوع الی القرآن (محاضره القاها فی جمعیه الهدایه الاسلامیه بالقاهره) مجله الهدایه الاسلامیه الجزء ۸ من المجلد السّابع.
 
۹- الاسراء ترجمه دائره المعارف الاسلامیه ذیل هذه الکلمه.
 
۱۰- فلسفه حجاب زن در اسلام و ادیان قدیم. متن سخنرانی او در دانشگاه تهران در سال ۱۳۵۴ میباشد که در شماره‌های روزنامه اطلاعات آن زمان چاپ شد. و در نجف به قطع رقعی در ۲۸ صفحه به طبع رسید.
 
مرحوم جواهر الکلام در جزء اوّل دائره المعارف اسلاميّه آن را آورده است.
 
شادروان امیر خسرو دارایی کتاب شکرستان خود را که از روی انوار سهیلی کاشفی به نظم کشیده، به روح علاّمه حاج میرزا ابوعبدالله (ضیایی) هدیه کرده است:
 
اَلا‌ای سر صف مردان نامی جهان علم را جان گرامی
 
مدد خواهم از آن روح درخشان که نظم این کتاب آرم به پایان
 
برای هدیه زی آن خاک پر نور به نام تو کنم این نامه منشور
 
مرحوم سيّد صالح شهرستانی در شرح حال مفصّل شادروان حاج میرزا ابوعبدالله که به عربی نوشته و آرش مردانی پور به فارسی ترجمه کرده است، می‌گوید: «شیخ ابوعبدالله زنجانی، عالمی نوگرا با افق فکری فراخ و همگام با عصر جدید بود. بین احکام قرآن و شریعت محمدی با نظریه‌های نوین و اختراعات جدید و اندیشه‌های متعالی و آرای آزاد وفق داد و در مجموعه‌ای واحد، علم و دین را گرد آورد و در تقریب بین این دو به پیروی پیشینیان مصلح خود، چونان سيّد جمال الدّین اسدآبادی و شیخ محمد عبده مصری و سيّد محسن امین عاملی و سيّد هبه الله شهرستانی گامهای بلند برداشت.»
 
مرحوم حاج میرزا ابوعبدالله دارای پنج پسر و یک دختر بود. پسرانش همگی دارای شغل و مقام دولتی هستند.
 
==== 9.                 *حاجی میرزا احمد بن حاج محمد رضا زنگانی(1250 – 1328 ق) ====
قدوه الانام، ملاذالاسلام، حاج میرزا احمد بن حاج محمدرضا به سال ۱۳۰۴ در زنگان متولد شد و پس از تحصیل علوم مقدماتی و سطوح از مدرسین دانشمند شهر زنگان، در ۱۳۳۰ برای ادامه ی تحصیل به نجف اشرف رفت از حوزه ی درس اساتید بزرگوار آیة الله شیخ الشّریعه اصفهانی، سید کاظم یزدی، سید محمد فیروزآبادی و شیخ مهدی مازندرانی استفاده و استفاضه کرد و با کسب اجازه ی اجتهاد از آیات عظام مزبور به شهر زنگان برگشت و به تدریس و ترویج و تألیف پرداخت.
 
واعظ فاضل و بارع، از ائمه جماعت بود از تألیفات او:
 
۱- حاشیه بر مکاسب
 
۲- حاشیه بر رسائل تا آخر استصحاب
 
۳- حاشیه بر کفایه الاصول
 
۴- حاشیه بر شرح تجرید در ردّ قوشچی
 
۵- شرح منظومه ی بحرالعلوم
 
۶- حاشیه بر خلاصه الحساب
 
۷- حاشیه بر نجات العباد
 
۸- تعلیقات بر صیغ العقود ملاّ علی قارپوزآبادی
 
۹- هدایه المسترشدین در توحید
 
۱۰- کتاب در حجج استدلالی
 
۱۱- رساله در وقت قبله
 
۱۲- تقریرات فی الاصول
 
۱۳- تقریرات فی الصّلوه
 
۱۴- رساله ی عمليّه
 
۱۵- حاشیه بر سؤال و جواب علامه ملا قربانعلی(ره)
 
۱۶- تقریرات اصول سيّد محسن
 
۱۷- حاشیه بر مناسک حج آیة الله اصفهانی
 
۱۸- حاشیه بر رسائل میرزا احمد بن مولاّ ابراهیم آیتی نجفی
 
۱۹- رساله در جواز البقاء بر تقلید ميّت
 
۲۰- حاشیه در ردّ قاعده ی ابن سینا
 
۲۱- رساله جامعه المطالب المشکله و حلّها
 
۲۲- حواشی بر قواعد علامه (ره) را می توان نام برد.
 
آن شادروان پس از ۷۸ سال عمر پربار در اواخر رمضان ۱۳۲۸ در شهر زنگان از دنیا رفت و در همان جا به خاک سپرده شد. اجازه مرحوم فیروزآبادی به شرح زیر است:
 
بسم الله الرّحمن الرّحیم
 
الحمد الله الذی جعل العلم علما للهدی و نجاه من موبقات الرّدی فرفع مدارج العلماء و معارج الفقهاء و اعطاهم مواریث الانبیاء و فضل مدادهم علی دماه الشّهداء و ايّدهم بدعاء ملائکه السّماء و استغفار کلشی لهم حتّی الحوت فی البحر و الطیرفی الهوا و الصّلواه والسلام علی محمد المبعوث علی جمیع الانام و آله مصابیع الظّلام و دعائم الاسلام و معالم الحلال و الحرام و بعد فلما کان افضل ما صرفت فی تحصیله همم الاخبار و اعظم ما طمحت الیه ابصار اولی الابصار التّفقه فی الدین و العلم بشریعه سید المرسلین و معرفه قواعدها و تنقیح مسالکها و توضیح مدارکها بادرالی ذلک فی کل زمان طائفه من المحققین الازکیاء و المدّققین الاصفیاء فبذلوا جهدهم لتهذیب الاحکام الاولی الاستبصار فکان و افیاً کافیاً لمن لا یحضره فقیه فی الامصار و تفصیلاً لوسائل الشیعه فی الحیره و بحار الانوار اللامعه عند ظلمه الشّکوک و الشّبهه و ممّن وفّقه الله تعالی لهذا الامر العظیم و المنهج المستقیم البارع فی الفروع و الاصول و الجامع بین المعقول و المنقول الفائق علی الاقرآن و الحائز قصب السّبق یوم الرّهان ذوالمکرّمات النفیسه اثمانها و المناقب التی لا یستطاع للحاسدین کتمانها ذوالفطنه الوقاده و القریحه النّقاده صاحب التّحقیق و النّظر الدّقیق و الفهم الصّائب الرّشیق و هو بالتّصدیق حرّی حقیق طود العلم الشامخ و عماد الفضل الرّاسخ العالم الکامل الباذل الذّکی الصّفی افتخار المحققین و المدققین العالم الربانی آقا میرزا احمد الزّنجانی دامت برکاته فانّه قد سعی فی تحصیل المسائل الاصولیه و القواعد الکلیه الفرعیه لمعرفه کیفيّته استنباط الاحکام عن الادلّه الشّرعیه حتی بلغ المرام و درجه الاجتهاد و فاز بالقوه القدسیه و الملکه القدوسیه الّتی تمكّن بها علی استنباط الفروع من الاصول فله التّصدی للامور الشّرعیه التی امرها الی نواب الامام علیه السّلام فان تصرفاته فیها ممضاه و علی الناس اکرامه و انفاذ امره و اعظامه و ارجومنه سلوک سبیل الاحتیاط الذی هو اقوم الصّراط و الوقوف عند الشّبهات فانّه خیر من الاقتحام فی الهلکات و التمس منه ان لا ینسانی من صالح الدّعوات سيّما فی الاسحار و اعقاب الصلوات.
 
محمدالحسینی الیزدی الفیروزآبادی
 
==== 10. حسن بن احمد الصفار الابهری ====
فقیه مالکی، سمع اباالفتح الرّاشدی بقزوین فی الصحیح لمحمدبن اسماعیل، حدیثه عن حجاج بن المنهاج ثناهشیم عن ابی بشیر، عن ابی سعید بن جُبَیر، عن ابن عباس رضی الله عنهما. قال : کان النبی صلی الله علیه و آله وسلم یتواری بمکه و کان یرفع صوته فاذا سمعه المشرکون سبوالقرآن. و من جاء به فقال الله تعالی لِنَبيّه علیه الصّلاه و السّلام «و لاتجهر بصلاتک و لا تخافت بها» سمع ابا محمد بن زاذان به قراء ه الخلیل الحافظ.
 
==== 11. حسن بن آخوند ملا آقا علی سجاسی ====
به سال ۱۲۶۰ ه.ق به دنیا آمد. مراتب تحصیلاتش راتا تکمیل دوره های فقه و اصول و خارج تعقیب نمود و از علم کلام، حکمت، فنون و علوم غریبه بهره ی وافر داشت به انزوا و عزلت علاقه مند بود و غالباً به تبلیغات احکام و ارشاد مسلمین و موعظه و بیان اخبار می پرداخت و در مواقع فراغت به تحریرات و انشاء مراثی ترکی و فارسی حضرت خامس آل عبا و اهل بیت رسالت رغبت داشت که بعضی از مراثی او هنوز هم مورد استفاده ذاکرین می باشد.
 
و بعد از آخوند، ملا حسین (قدّس سرّه) وصی و کفیل امورات و سرپرست اولادش بود.
 
==== 12. حسن بن سلیمان بن الحسن الابهری ، ابو علی ====
فقیه، فاضل، سمع مسند الرزاق بن همام ابی عبدالله الحسین بن علی القطان. سمع القاضی ابا محمد بن ابی ذرعه سنه خمس و تسعین و ثلاثمائه (۳۹۵ ه.ق) جزءاً من «کتاب تفرد اهل الامصار» لابی داود السّجستانی و سمعه القاضی من ابی ابکربن داسته، عن ابی داود فیه. ثنا مسلم بن ابراهیم، ثنا ابان، عن بدیل.
 
حدّثنی ابو عطيّه مولی لنا. قال : کان مالک بن الحویرث یأتینا الی مصلّانا هذا و اقیمت الصلاه فقلناله تقدم فصل. فقال لنا قد موا رجلاً یصلی بکم و ساحدثکم لم لا اصلی بکم.
 
سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یقول: من زار قوماً فلا یومهم و الیؤمهم رجل منهم .
 
==== 13.            حسن بن عبداله الولیدی ابو جعفر الابهری ====
سمع بقزوین کتاب « الاشربه» من کتاب ابی داود السّجستانی، من الخضر بن احمد الفقیه
 
==== 14. حسن بن محمد کاکا الابهری ====
ورد قزوین و حدث بها اِملاء فی الجامع سنه ثلاث و ستّین و اربعمائه (۴۶۳ه.ق) و سمع منه اسماعیل المخلّدی و غیره و لهذا التّاریخ.
 
==== 15. حسین بن علی بن بندار ابو علی الزنجانی النحوی ====
فقیه مقری حدّث ببغداد عن ابی بکرابن المقری الاصبهانی و روی عنه ابو نصر الشّیرازی فی فوائده (نقل از طبقات النّحاه خطّی)
 
==== 16. حسین بن محمد الزنجانی ====
سمع ابا عبیدالله محمد بن اسحاق الکسایی به قزوین.
 
==== 17. *آیت الله شیخ حسین دین محمدی زنجانی ====
مرحوم آیت الله شیخ حسین دین محمدی زنجانی به سال ۱۲۹۳ هجری قمری در شهر زنجان دیده به جهان گشود والد ایشان حاج فتحعلی از کسبه متدین بازار زنجان بود. شیخ حسین با اشتیاق وصف ناپذیری تحصیل ادبیات ومقدمات را پشت سر گذاشته و درمسجد ومدرسه نصراله خان که اکنون تبدیل به حوزه علمیه امام صادق(ع) شده تحصیلات خود را پیگیری نموده و از محضر بزرگانی چون حاج میرزا ابراهیم حکمی ریاضی، آقامیرزا مجیدحکمی، ملا خلیل، ملاسبزعلی، آقامیرزا ابراهیم ماهانی فقاهتی(قدس سرهما) بهره مند میگردد.
 
 
ایشان در سال ۱۳۱۸ ه ق به نجف اشرف که مشرف و از محضر اعاظم و اکابر آن حوزه مقدسه بهره مند میگردد که از اساتید ایشان میتوان آخوند ملاکاظم خراسانی(قده) صاحب کفایه و آقاسید کاظم طباطبایی یزدی(قده) صاحب عروه الوثقی و مرحوم شیخ شریعت اصفهانی نمازی(قده) و.... رانام برد که این فقیه وارسته حدودا در سال ۱۳۳۲ قمری به دریافت اجازه از این بزرگان نائل و راهی زنجان میشود
 
 
او از نظر سلوک واخلاق ایشان باید گفت که آن بزرگوار از کبر وغرور بدور بوده و تواضع ایشان همواره زبان زد خاص و عام و از اورع علمای این خطه محسوب میگردیده است بزرگی را تربیت نموده و این کار ایشان تا آخرین روزها وساعات عمر شریف ادامه داشت و بنحوی که فرزندان اکثر علمای صاحبنام آنروز زنجان در محضر آیت الله دین محمّدی تلمذ کرده اند. از جمله آنانی که به شرف معرفت پذیری در محضر این فقیه نامدار نائل شده‌اند میتوان حضرت آیت العظمی حاج سید عزالدین زنجانی(مدظله) و مرحوم آیت الله حاج آقاحسین نجفی میرزایی(معرف به آقانجفی)، مرحوم حاج شیخ بیوک خاتمی، آیت الله شیخ محمد آل اسحق، مرحوم حاج آقا کمال فقاهتی، آیت الله حاج آقا رضا موسوی زنجانی و آیت الله حاج سید ابوالفضل زنجانی و مرحوم حاج آقا سید هاشم موسوی، مرحوم حاج میرزا عبدالرحیم واسعی و... را نامبرد. هرچند که شاگردان ایشان به این تعدادمحدود نمیگردد. واما شخصیت عالیقدر این خطه استاد فقید و بزرگوار مرحوم رضا روزبه که هر روز زوایای حیات پربرکت آن والامقام بیش از پیش کشف میگردد نیز علم واخلاق را با حضور مداوم در محضر استاد خویش حاج شیخ حسین دین محمدی فراگرفته است که به حق باید علما و اخلاقا او را ماحصل تلاشهای مرحوم حضرت آیت الله الظمی حاج شیخ حسین دین محمدی(اعلی ا... مقامه) دانست. آری استاد مرحوم رضا روزبه که مدیریت مدرسه توفیق آن روزگار(که مهمترین محل اجتماع اهالی علم ومعرفت در آن دوره بوده) را بر عهده داشت هر روز بر محضر استاد زانوی تلمذ بر زمین میزد و اوست که در ارتحال معلم ومراد خود با خاطری پر از ملال در وصف این ضایعة بزرگ جملة معروف ارتحال نفس زکیه را براوراق دفتر جاری میکند.
 
 
آن عالم بزرگوار بنا به شواهد تاریخی اهل دنیا و دنیا طلب نبوده بلکه بخاطر مدارج علمی خود از مراجع تقلید عصر محسوب و بزرگانی چون حضرات آیات عظام حجّت کوه کمری ، شیخ عبدالکریم حائری، حاج آقا حسین بروجردی وحاج سید احمد زنجانی و شیخ عبدالکریم خوئینی و.... (قدس سرهما) و سایر بزرگانی که در مکتب اماميّه تربیت یافته و خود صاحب نام و کمال بوده‌اند بر مراتب علمی ایشان وقوف داشته اند. واو با آن مرتبة علمی و تقوایی خویش هرگز زیر بار پذیرش مرجعیت عامه نمیرفت و از اینکه دیگران این وظیفه را انجام داده‌اند به سایر مسئولیتهای خود میپرداخت و گواهان این مدعا فراوانند که او همواره دیگران را برخود مقدم میداشت و اهل زد و بندهای دنیایی نیز نبوده اند.
 
 
درست است که در روزگار نه چندان دور شهر زنجان عالمان متعددی را داشته‌اند که هریک از محلات شهر از وجود اینان برخوردار و هرکدامشان منشا خدماتی ارزنده بوده اند. لیکن اکابر علمای زنجان از بین آنهمه عالم همواره در چند نفر مجنهد سرشناس خلاصه میشده که در دورة مورد بحث که آقای شیخ حسین از نجف اشرف بازمیگردند ایشان جزو معدود افراد علما بوده‌اند که از نظر مراتب علمی و تقوایی در بالاترین سطح قرار داشته است.
 
 
و اما مراتب ورع و تقوای او نیز مشهور بوده بعنوان مثال هرگز غیبت کسی را نمی‌کرده بنحویکه در صفحه۲۰۹ کتاب دانشمندان و رجال کشوری و لشکری استان زنجان اثر آقای کریم محقق نیرومند نیز آمده، حضرت آیت الله العظمی حاج سید عزالدین زنجانی (مدظله) در مقدمه ۲ مجلد از کتب استاد خویش با قسم جلاله عنوان میکنند که هرگز غیبت کسی را از استاد خویش نشنیده اند. ایشان هرگز طالب حیرانی خلق نبوده و بدنبال مقامات دنیوی نرفته و آنگونه که معروف است همواره دیگر همکسوتهای خود را بر خویش مقدم شمرده است. در نخستین روزهای سال ۸۶ که جمعی از دوستان به دیدار حضرت آیت الله آقای یکتایی (مدظله) رفته بودند برای بنده از قول ایشان با تاکیداتی موضوع تقوا و مراتب تواضع آن بزرگوار را نقل نمودند. و معظم له در خرداد ماه ۱۳۸۶ برای بنده از روزگاری که خود دوران طلبگی را در زنجان میگذراندند نقل کردند که بفرمودة ایشان مراتب زهد و تقوای مرحوم آیت الله دین محمدی زبانزد خاص و عام بوده ونقل کردند درحالیکه آن شیخ فقید جزو معدود اساتیدی بود که درس خارج عنوان میکرد لکن بحدی با حالت زهد و ساده زیستی در اجتماع ظاهر میشد که بعنوان نمونه از کفشهای تهیه شده از لاستیک که مخصوص ضعیفترین طبفة اجتماع بوده استفاده می‌کرده که حتی در همان دوره نیز این عمل بسیار اعجاب انگیز می‌نمود و صد البته تاریخ از کفشهای وصله دارحضرت مولی الموحدین(علیه السلام) نیز یاد میکند لذاست که میتوان در مکتب مولی پرورش یافت و علی گونه بر دنیا پشت کرد.
 
 
گذران زندگی ایشان نیز محدود به مبلغ اجاره مختصر یک باب مغازه بوده از طریق اجاره نماز امرا معاش می‌کرده با این حال از پول بیت المال برای گذران عمر خویش استفاده نمی‌کرده است.
 
 
و از نظر خانوادگی نیز ایشان با خانواده آیت الله شیخ اسحق خوئینی وصلت مینمایند. همسر ایشان فرزند مرحوم شیخ اسحاق خوئینی است که پس از در گذشت شیخ اسحاق این فرزند در نزد عمویش حضرت آیت الله شیخ عبدالکریم خوئینی زندگی می‌کرده است آن بانوی وارسته نیز از خانواده علم بوده و در شرح زندگی حضرت آیت الله شیخ عبدالکریم خوئینی آمده است که: پدرآنمرحوم، حجةالاسلام شیخ ملاابراهیم بن اسحق بن عمران از شاگردان شیخ انصارى و مادرش مجتهده مطهره، صبیه آیت اللّه آقا شیخ عبدالکریم روغنى قزوینى مى‏باشد. آن بانوى بزرگوار علاوه بر اینکه دختر مجتهد بود، خود نیز تحصیلات عالیه داشت و آن گونه که نقل شده، در درس خارج پدرش در پس پرده حاضر مى‏شد و استفاده مى‏کرد. ایشان در نجف اشرف ازدواج کردند و آنگاه به قزوین مراجعت نموده، بعد از آن هم به خوئین رفته در همانجا رحلت کرده است. خلاصه اینکه زن پارسایى بود و علاقه زیادى به روحانیت داشت، به گونه‏اى که حاضر نمى‏شد، هیچ یک از فرزندانش غیر روحانى باشند.
 
 
همسر مرحوم حاج شیخ حسین دین محمدی دریک چنین خانواده‌ای پرورش یافته و درکنار یک فقیه پارسانیز زندگی مینمود که حقیقتا آنمرحومه نیز اهل فضل و مومنه بود که حاج شیخ حسین مرحوم به همسر خویش احترام فوق العاده‌ای قائل بوده و فرزندان صالحی را تربیت نموده است. و از فرزندان ایشان نیز متوان مرحوم حاج علی دین محمدی و مرحوم حاج شیخ مرتضی دین محمدی که در شرق تهران اقامه جماعت مینمود را نامبرد.
 
 
و جادارد که در نوشتاری دیگر نیز به شرح احوال آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم خوئینی پرداخته شود و لی در این قسمت فقط به ذکر یک خاطره کوتاه بسنده مینمایم که از قول مرحوم آقا میرزا باقر زنجانى نقل شده که من صبح روز عیدى به دیدن حاج شیخ عبدالکریم خوئینی رفتم که دیدم کرکى به تن کرده‏اند و آماده هستند که بیرون بیایند. تبریک گفتم و بعد پرسیدم. آقا کجا تشریف مى‏برید؟ فرمودند: این آقا شیخ حسین، روحانى رسمى شهر است، احترام او واجب و به نفع دین است، تا مردم نیامده‏اند برویم آنجا که مردم هم به آنجا بیایند. رفتیم خانه آقا شیخ حسین دیدیم که او هم خودش را آماده ساخته است تا به منزل آقا شیخ عبدالکریم بیاید. تا همدیگر را دیدند شیخ حسین گله کرد و با شوخى گفت: خیلى زرنگى، من فکر مى‏کردم الان تو خواب هستى
 
 
مرحوم آیت الله شیخ حسین دین محمدی ازنظر کثرت سجود و عبادت پروردگار نیز در مراتب بالایی قرار داشت و هرگز نماز شب او ترک نگردیده و مهمتر آنکه عصر ایام جمعه در خلوت خویش مشغول عبادت میشد که امکان نداشته این کار همیشگی او ترک گردد هرچند که از محتوای برنامه مداوم ایشان و اینکه از چه نوع اذکار و دعاهایی در این ایام بهره میبردند کسی اطلاعی نداشت اما قدر مسلم آنکه کلید حل معمای ایشان به این امر مربوط بوده است ضمن آنکه آقای جمال الدین دین محمدی نوه ایشان ذکر میکند که در ایام کودکی بطور سرزده وارد این خلوت ایشان شدم که ناگاه مرحوم آقا (که با اشارت دست مرا به خروج از اتاق میخواند) را در نهایت ادب و احترام و با لباس رسمی در ورودی اتاق ملاحظه کردم گو آنکه که در محضری جلوس کرده بد....
 
 
ایشان همواره مردم را بشارت به رحمت پروردگار میداد و از این بابت در زمان خود جزو اقلیت علما بود چرا که در دوره مورد بحث ما عمدتا علما مردم را از عذاب و حشت آخرت میترساندند ولیکن ایشان همواره مسائل فقهی را با سهولت بیان میکرد و درعین حال در پاسخ به استفتائات مومنین از زبردستی و سرعت عمل فوق العاده‌ای برخوردار بوده است. همچنین در ایامی که استفاده از قاشق در میل کردن طعام در نزد گروهی از معممین بعنوان عمل گناه شمرده شده و بازار زنجان در حمایت از نظریه یکی از این افراد از خزینه‌های غیر بهداشتی حمام حمایت میکرد و تحصیل فرزندان در مدارس جدید مورد مخالفت عده‌ای بوده و تحصیل دختران که دیگر قابل بیان بود در همین عصر حاج شیخ حسین دین محمدی که بخاطر همراه نبودن با عوام حتی مامومین خویش را نیز از دور خویش میپراکند با این کارها مخالفت ورزیده و کسی جرات نداشت که از حرمت قاشق بگوید و یا آنکه فرزندان خود را به ادامه تحصیل تشویق نموده و با ادامه تحصیل دختران نیز مخالفتی نداشتند و صد البته این شخصیت برتر و آگاه، مورد توجه و اقبال افراد مومن و دانشمند آنزمان بوده و بهمین خاطر بود که در عصری که حاکمان پهلوی قصد تخریب مزار حضرت امامزاده سید ابراهیم(ع) را داشتند یک جلسه‌ای با حضور علما هم تشکیل میشود که در این نشست تنها کسی که با سخنی شیوا و محکم از مقام حضرت امامزاده سید ابراهیم(ع) سخن میگید همان شیخ حسین دین محمدی است که خداوند نیز کلام ایشان را نافذ گردانیده حاکمان پهلوی از نیت شر خود منصرف میشوند. یا اینکه در جریان کشف حجاب در زمان رضا خان پلید تلاش ایشان باعث انصراف متولیان حکومتی از فراخوانی علوا و همسرانشان به مجلس کذایی میگرددو خدمات علمی و ریشه دار ایشان که از مراتب علمی منحصر بفرد او حکایت میکند بسیار است.
 
 
و اما آثار علمی ایشان عبارتند از:
 
- شرح وحاشیه بر عروه الوثقی(از اول مباحث تقلید تا پایان خمس که برخی از مباحث به چاپ رسیده است)
 
 
- شرح کفایه الاصول
 
- رساله لاجبر ولاتفویض
 
- رساله‌ای درمباحث الفاظ در اصول فقه
 
- رساله‌ای درمباحث قاعده لا ضرر
 
- رساله‌ای مشتمل بر مباحث کتاب وسنت
 
- رساله‌ای در مباحث علم رجال
 
- رساله‌ای در مباحث معاملات
 
- رساله عملیه
 
- کتاب درمواعظ(سه جلد)
 
- کتاب در مواعظ شبهای ماه مبارک رمضان
 
- مصائب اهلبیت و مراثی
 
- حاشیه برمکاسب
 
- رساله صلوه مسافر
 
- رساله درارث
 
- کاب القضاء والشهادات.
 
- تقریرات بحث محقق خراسانی (قده)درفقه.
 
- تقریرات تقریرات اصول شیخ شریعت اصفهانی(قده).
 
- حاشیه بر طهارت شیخ انصاری(قده).
 
- تقریر بحث فقهی شیخ شریعت اصفهانی(قده).
 
بالاخره آن عالم ربانی پس از یک دوره نسبتا کوتاه بیماری روز شنبه ۲۵ خرداد ماه ۱۳۳۷ و ۱۶ ذیقعده ۱۳۷۶ ه ق پس از ادای فریضه صبح و تلاوت آیات قران کریم در حالی که قران را دردست داشتند و با ادای نام مبارک یا امیرالمومنین دعوت پروردگار خویش را لبیک گفت و مردم زنجان پس از اطلاع از ارتحال این عالم بزرگ به سوی بیت ایشان شتافتندو با نوحه سرایی و حمل پرچمهای عزا پیکر ایشان را تامقبره میرزا مشایعت و پس از اقامه نماز به خاک سپردند که مراسم ختم ایشان در ایامی نسبتا طولانی توسط طبقات مختلف مردم و اهالی محترم زنجان انجام گردید. خبر ارتحال ایشان در شهر مقدس قم توسط مرحوم آیت الله حاج سید احمد زنجانی و فضلای آنروز زنجان از جمله مرحوم حضرت آیت الله صائنی به استحضار حضرت آیت الله الظمی بروجردی (قده)که از دوستان و همدوره ای‌های نجف بودند رسید که مجلس باشکوهی در مسجد آیت الله بروجردی برگزار گردید. این مطلب را کررا مردم زنجان از زبان مرحوم آیت الله صائنی نقل کرده‌اند که در همان موقع آیت الله العظمی بروجردی (قده)می فرمایند که من چند سال در محضر آخوند مرحوم تلمذ کرده‌ام در حالی که حاج شیخ حسین زنجانی چندین سال از محضر صاحب کفایه بهره برده است.
 
اینک بعنوان سن ختام این نوشتار برگرفته‌ای از مقدمه حضرت آیت الله العظمی آقای سید عزالدین زنجانی که بر کتاب استاد خویش به زبان عربی نگاشته‌اند تقدیم خوانندگان میگردد.
 
حضرت آیت الله العظمی حاج سید عزالدین زنجانی (مدظله) مینویسند: استاد فقیددرسنه ۱۳۳۲ به زادگاه خود شهر زنجان بازگشت و در آنجا به درس وبحث پرداخت. دیری نپایید که مقام بی نظیر علمی او درمیان اهل علم هویدا گشته و از هرسو برای فراگیری علم ودانش به نزدش شتافتند. بدین ترتیب حوزه علمیه زنجان محل تجمع تشنگان معرفت گردید. شهرستان زنجان که در زمره بلاد ترک زبان به شمار میرفت بزرگترین حوزه علمیه را دارا شد..... باری آیت ا... حاج شیخ حسین دین محمدی از بزرگترین مدرسان فقه و اصول گردید... درزمینه اخلاق وسلوک این فقیه بزرگوار ، تواضع وفروتنی بی حد وحصر اوست. باید گفت که این خصوصیت ویژه فقهای شیعه است که:
 
 
خشت زیرسرو برتارک هفت اختر پای . دست قدرت نگرو منصب صاحبجاهی
 
اینان اسوه انبیاء‌اند چرا که ((العلماء ورثة الانبیاء)) شیخ عالیقدر ما(قدس سره)از این جهت در درجه اول قرار داشت. درعین حال که از توانایی علمی فوق العاده‌ای برخوردار بود، تواضع وفروتنی وصف ناپذیری داشت..... از تواضع این شخصیت است که وقتی برای خرید وتهیه مایحتاج راهی بازار میگردید. آنچنان لباس ساده برتن کرده بود که بعضی گمان مینمودند که او از طلاب معمولی است. اما او به آداب رسیده از اهلبیت شدیدا مقید بود و کینه‌ای از کسی به دل نداشت، متخلق به آداب رسیده از جانب خداوند سبحان بود و آنچه را که دیگران به ناحق در موردش برزبان جاری میکردند مورد عفو و اغماض قرار میداد. هرگز لب به غیبت احدی نگشودو ازکسی شکوه‌ای نداشت و همواره یا درحال نماز بود ویا به بحث علمی اشتغال داشت و یا به دنبال معاش و دیدار دوستان و خویشان. او توکلی صادق و از صمیم قلب بر آفریدگار جهان داشت. برده ریاست نبود وآنچنان نیز نبود که عزلت وگوشه گیری اختیار کندواز حظ دنیوی که خداوند برایش مقدور نموده است، خود داری کند. عمرخویش را با آرامش و شرح صدری وصف ناپذیر گذراند، شکایت به درگاه خدا نمی‌برد و از قضا وقدر الهی شکوه نمیکرد.
 
 
از عجایب سلوک این بزرگوار همین بس که دربستر مرگ دست از درس وبحث برنداشت. هرگز آنروزی را فراموش نمی‌کنم که در اواخر عمر شریفش که دربستر بیماری افتاده بود، محضرش رسیدم وکتابی را مقابل او دیدم که بدقت آنرا مطالعه می‌نماید. آری هرگز غم دنیا نمی‌خورد و به علم ومعرفت خویش فخر نمی‌فروخت. واین خود سعادت بزرگی است که انسان عمر خویش را با آرامش خاصّ بگذراندو با کوله باری از حسرتها دنیا را وداع ننماید. احساس پریشانی و اضطراب خاطر نکند. همواره خشنود وشاکر باشد. اینست خواسته مومنین در ادعیه سحر ماه مبارک: الهی منعمم گردان به درویشی و خرسندی.
 
 
باری فقیه بزرگوار چون عابدان برپیشانی خویش اثر سجده و عبادت داشت، قبل از طلوع فجر به ادای نماز شب برمیخاست و وقتی فجر صادق جلوه می‌نمودة فریضه نماز صبح را بجا می‌آورد و تا طلوع خورشید به تعقیبات آن مشغول میگردید.
 
==== 18. *حکیم هیدجی(1270 - 1339 ق) ====
حکیم محمد « هیدجی» در زمره دانشوران اسلامی است که با وجود کسب کمالات گوناگون علمی هیچ گاه خود را بی نیاز از عبادات و بجای آوردن فرائض و نوافل ندید و توانمندی در عرصه دانشوری را با فضیلتی که با اخلاق و تقوا به خود اختصاص داد، توأم ساخت و در واقع علم و ایمان را مکمل و متمم هم نمود و به همین دلیل به جای آنکه در درّه خودیت به بام غرور برود، دامنه‌های دیانت را پیمود و خویشتن را به قله کرامت انسانی رسانید و در اقیانوس پژوهش به غواصی پرداخت و مرواریدهای معرفت را بدست آورد و جان خود را از تعلقات دنیایی و پیوستگی‏های فناپذیر پیراست.
 
زادگاه استان زنجان از جمله نقاط باستانی ایران است که در سال ۲۴هجری توسط لشکر اسلام به فرماندهی براءبن غارب از اصحاب رسول اکرم (ص)فتح گردید. این ناحیه و توابعش در طول تاریخ دارای سوابق علمی و فرهنگی درخشانی بوده است و رادمرانی خردمند و وارسته از آن و پیرامونش برخاسته‌اند.(۱) یکی از شهرستانهای مهم این استان ابهر است. این شهر در منطقه معتدل کوهستانی در دره وسیعی در جنوب غربی زنجان و بر سر راه تهران به تبریز قرار گرفته و ۳۲۷۵کیلومتر مربع مساحت دارد.
 
از ویژگی‏های مهم ابهر این است که در قرن چهارم هجری جزو قلمرو علویان قرار گرفت.(۲) اثیرالدین مفضل بن عمر ابهری ( متوفی ۶۶۳ه.ق) از دانشمندان ریاضی قرن هفتم که در رصد خانه مراغه با خواجه نصیر طوسی همکاری می‏کرد، از اهالی این دیار است.
 
در چهارده کیلومتری شمال غربی ابهر به جانب زنجان شهر هیدج واقع شده که اهالی آن شیعه هستند و به زبان ترکی سخن می‏گویند.(۳) در هر حال حکیم الهی و فیلسوف جهان تشیع حاج ملا محمد فرزند حاج معصوم علی به سال ۱۲۷۰ه. ق مطابق ۱۲۳۳ه. ش در این آبادی دیده به جهان گشود و موجب شهرت آن گشت.
 
حکیم هیدجی دوران طفولیت را در خانواده‌ای متدیّن و نیکوسرشت سپری کرد و از همان اوان نوجوانی استعداد خود را در زمینه‌های علمی و ادبی بروز داد. او بخشی مقدماتی را در موطن خویش از آخوند ملا محمد فرا گرفت.(۴) اقامت در تهران ملا محمد در سال ۱۲۹۷و به هنگامی که ۲۷بهار را پشت سر نهاده بود زادگاهش را به قصد اقامت در قزوین ترک نمود و در این شهر ادامه تحصیل را پی گرفت و از خرمن اندیشه سید علی خوئینی قزوینی صاحب حاشیه بر قوانین میرزای قمی توشه‌ها برچید، او که در هیدج زندگی ساده و عاری از تکلف داشت، در قزوین و در مدرسه حسن خان روزگار را با عسرت و تنگدستی می‏گذرانید، اینکه در برخی منابع ادعا شده که نامبرده مقدمات علوم دینی و حکمت را در زنجان آموخته به استناد منابع متعدد واقعیت ندارد.(۵) وی پس از هشت سال اقامت در قزوین و تکمیل معلومات نزد استادان برجسته این شهر، به سال ۱۳۰۵ه. ق و در حالی که ۳۵ساله بود به تهران عزیمت نمود، در شرح حالی که خودش نوشته چنین می‏خوانیم، « … باری من بنده، حاجی ملا محمد آغاز شباب در مدرسه واقع در قریه مزبور ( هیدج) چند گاهی در قزوین به آموختن علوم رسمیه مانند نحو و صرف، منطق و معانی و بیان اشتغال داشته از آن پس در دارالخلافه تهران از بهشتی روان آقامیرزا حسین سبزواری که سرآمد شاگردان دانشور یگانه و آموزگار فرزانه حاج ملا هادی سبزواری علیه الرحمة الباری بود، بحری از علوم کلامیه و رسوم ریاضیه استفاضه نموده…»(۶) سبزواری استاد هیدجی در مدرسه عبداللّه خان واقع در بازار بزّازان تهران ادبیات فقه و اصول تدریس می‏کرد و شهرت بیشتر او به مهارت وی در ریاضی، نجوم و هیئت است و میرزا ابراهیم حکمی زنجانی از تلامیذ این دانشور است. (۷) موقعی که حکیم هیدجی به تهران رحل اقامت افکند حکیم میرزا میرزا ابوالحسن جلوه زواره‌ای ( ۱۳۱۴ - ۱۲۳۸ه. ق) آخرین دهه تدریس حکمت و فلسفه را در مدرسه دارالشفای تهران طی می‏کرد و نیز انسانی سالخورده به نظر می‏رسید، حکیم هیدجی موقعیت این حوزه درسی پر فیض را مغتنم شمرد و چنین محفلی را درک کرد و مدتی در این مدرسه به تحصیل و تکمیل معارف تشیع و فنون فلسفی و عرفانی پرداخت، خودش به این موضوع اشاره‌ای روشن دارد:
 
« در محضر حکیم بارع و متأله شامخ آقا میرزا ابوالحسن متخلص به جلوه قدس سره اخذ معارف حقه و تحصیل فنون حکمیه کرده سایر علوم را از فقه و اصول و حدیث از هر کدام به لیاقت و مراتب استعداد خود استفاده نموده…»(۸) از مختصات روحی این حکیم حالت شهامت در بررسی افکار قدمای حکمت و فلسفه است و گویی این صفت را از استادش جلوه آموخته بود و همچون وی برخی آثار معروف چون اسفار را به دید انتقاد مورد بحث قرار می‏داد.(۹) برخی تراجم نویسان خاطر نشان ساخته‌اند که حکیم هیدجی برای تقویت آموخته‌های خود به عتبات عالیات رفته، از محضر اساتید عراق مستفیض شده است.(۱۰) مهدی مجتهدی نوشته است:
 
« به عتبات عالیات مشرف گشته، فقه و اصول خوانده، در فرا گرفتن معقول رنج‌ها کشیده است.» (۱۱) شیخ آقا بزرگ تهرانی نیز از نجف رفتن وی سخن گفته است.(۱۲) و معلم حبیب آبادی اظهار داشته است: حکیم هیدجی پس از ۲۰سال به تهران بازگشت (۱۳) و شهید مطهری می‏نویسد:
 
« ملا محمد هیدجی زنجانی… سفری به عتبات برای تکمیل معلومات رفت و در آنجا نیز ضمن تحصیل علوم نقلی به تکمیل علوم عقلی پرداخت، پس از مراجعت به تهران خود حوزه درس داشت. طالبان حکمت از محضرش استفاده می‏کردند…»(۱۴) جواد محقق ذیل تذکره علمای شاعر و شعرای عالم از آیة اللّه حاج ملامحمد حکیم هیدجی سخن به میان آورده و ادعا کرده است:
 
« این حکیم زاهد و فقیه مجاهد و عالم عامل و عارف کامل پس از مقدمات علوم اسلامی در محل تولدش برای تکمیل تحصیلات راهی عتبات شد و در آنجا ضمن تحصیل فقه و اصول و تفسیر حدیث در فرا گرفتن فلسفه و علوم عقلی نیز رنج فراوان برد و تا چهل سالگی در همانجا اقامت گزید، وقتی به ایران بازگشت در تهران ساکن شد»(۱۵) که در این نوشتار حتی اشاره‌ای به تحصیلات حکیم هیدجی در قزوین و تهران هم نشده است، هیدجی شرح حال خویش را نگاشته ولی به مسافرت به عتبات برای تحصیلات اشاره نکرده است و چنین مستفاد می‏گردد تا آخر عمر در تهران ساکن بوده و حظّ آفاقی کمتر داشته است وی می‏گوید:
 
« جز حج بیت اللّه الحرام و زیازت مشاهد مشرف ائمه (ع) به جایی مسافرت نکرده‌ام»(۱۶) و قطعا اگر چنین موضوعی واقعیت داشت، آن هم تحصیل چندین ساله در نجف و مانند آن امکان نداشت از آن بگذرد زیرا در همین زندگی نامه خود نوشت به پاره‌ای مسایل جزیی هم اشاره دارد.
 
  بر کرسی تدریس حکیم هیدجی پس از بهره مندی از محضر بزرگان حکمت و فلسفه و فقه و حدیث در مدرسه منیریه این شهر اقامت گزید، این مکان که چندین دهه در آن تدریس می‏نمود از بناهای امیر نظام حاکم تهران بود که خواهرش منیرالسلطنه - همسر ناصرالدین شاه - آن را تکمیل کرد و از این جهت آن را منیریه نامیده‌اند. جنب مدرسه مزبور امامزاده سید ناصرالدین از اولاد حضرت امام زین‌العابدین (ع)جد سادات طالقان واقع شده است که حکیم هیدجی ضمن تبیین معارف عمیق در قلمرو حکمت از فضای معنوی این مکان مسکین نیز نصیبی داشت.(۱۷) گفته شده وی مدت سی سال در این مدرسه،معقول تدریس نمود و خود پنج سال قبل از رحلت خویش نوشته است.
 
« مدت بیست و پنج سال است در مدرسه منیریه واقع در جنب سید ناصرالدین به عنوان تدریس معقول به درس و بحث با طلاب مشغولیم».(۱۸) منوچهر صدوقی شها چنین نگاشته است:
 
« شیخ العلماء العاملین مرحوم مغفور آخوند ملاعلی الهمدانی را شنیدم قدس سره به عصر ۱۲خرداد ۱۳۵۴ه. ش که آن بزرگوار (حکیم هیدجی) صاحب روحانیتی بود عظیم، مدام روی به قبله جلوس می‏فرمودی و نافله شب ترک نگفتی و (کتاب) کافی (در حدیث) و امثال آن بر زیر مغنی و امثال (آن) نهادی…»(۱۹) حکیم هیدجی تا آخر عمر به تدریس مشغول بود و هر کس از طلاب علوم دینی هر درس می‏خواست، او می‏گفت، شرح منظومه سبزواری، اسفار ملاصدرا، شفا، اشارات ابو علی سینا و حتی دروس مقدماتی همچون صرف و نحو را بیان می‏کرد و از این برنامه هیچ دریغ نداشت و همه را می‏پذیرفت.(۲۰)   شاگردان برخی از تربیت شدگان حوزه درسی این حکیم والا مقام عبارتند از: آقا میرزا احمد آشتیانی (۲۱) آقا شیخ محمد تقی آملی، میرزا ابوالحسن شعرانی، آقا جمال نوری، شریعت سنگلجی، آقا میرزا محمد همدانی، آقا نورالدین شریعتمدار رفیع، آقا شیخ جعفر لنکرانی،آقا سید جعفر مرتضوی، حاج ملا نظر علی هیدجی،(۲۲) آخوند ملا علی همدانی‏(۲۳) مرحوم خرّمشاهی.(۲۴) تراوش اندیشه حکیم هیدجی عمر با برکت خویش را به تحقیق، تألیف و مطالعه آثار فلسفی و روایی صرف نمود و به کتاب اشتیاق شگرفی داشت، در سروده‌ای زیبا این علاقه را به طرز جالبی در شیوایی وصف کرده است:
 
من مونسی گزیده‌ام از بهر خود مرا یک لحظه در مفارقتش صبر و تاب نیست خوش رو و نغز گو ادب‌آموز و نکته دان هرگز نیاورد سخنی کان صواب نیست گویند بی زبان سراینده بی صدا رأیش به مثل و قال و سؤال و جواب نیست(۲۵) حکیم هیدجی ضمن بررسی منابع تالیف شده توسط علمای سلف بر آنها حواشی و تعلیقات آموزنده و ارزنده می‏نگاشت و خود نیز رسالاتی در موضوعات فلسفی، عرفانی، کلامی و ادبی به رشته تحریر در آورد. از آثار وی که مرغوب اهل علم و مطلوب دانشوران عرصه حکمت واقع شده، تعلیقه‌ای است بر منظومه سبزواری در منطق و حکمت.(۲۶) رساله دخانیه و کتاب کشکول که به طبع نرسیده، ولی سروده هایش چاپ شده است.
 
طبع لطیف حکیم هیدجی از دوران طفولیت ذوق شعری داشت و در نوجوانی به سرودن اشعار فارسی و ترکی پرداخت. او در سنین بالاتر که دانسته‌های فلسفی و اعتقادی خود را غنی نمود، شعر را به خدمت حکمت علمی و مواعظ و اندرزهای ارزنده گرفت، او شعر و شاعری را نه تنها به عنوان حرفه ادبی بلکه همچون تلاشی ذوقی می‏دانست و در کنار سایر اشتغالات علمی و اجتماعی بدان می‏پرداخت؛ بیشتر اشعارش از استحکام موضوع و مضمون حکایت دارد و به دلیل پرداختن به این مورد اهتمام به جنبه محتوایی کمتربه آرایش‌های هنری و شعری و جنبه‌های تخیّلی مبادرت ورزیده است.
 
خلق و خوی حکیم هیدجی بعد از رحلت والدش علایق ارثی را از ملک و مواشی پدر به برادران خود واگذار نمود و به حالت قناعت در تهران زیست و جز سفر حج و زیارت مشهد ائمه هدی (ع) مسافرت دیگری ننمود. (۲۸) او به آنچه عمل می‏کرد، دیگران را توصیه می‏نمود و به هر چه می‏گفت، عامل بود:
 
حکیم جلوه، استاد حکیم هیدجی موت اختیاری را به عنوان دلیل بارز تجرد نفس قبول داشت و یک بار هم موت ارادی در خویش پدید آورد.(۲۹) ولی مرحوم هیدجی منکر مرگ اختیاری بود و خلع و لبس اختیاری را محال می‏دانسته، در بحث با شاگردان انکار و رد می‏کرد، شبی در حجره خود پس از به جا آوردن فریضه عشا رو به قبله مشغول تعقیبات نماز بود که مردی روشن ضمیر وارد شد، سلام کرد آنگاه عصایش را در گوشه‌ای نهاد و گفت: جناب آخوند تو چه کار داری به این کارها؟ آن مرد که صفای نفس و نورانیت دل داشت، گفت: موت اختیاری، هیدجی گفت این وظیفه ماست بحث و نقد و تحلیل کارمان است، بی دلیل و برهان نمی‏گوییم، آن مرد بار دیگر گفت راستی قبول نداری، حکیم زنجانی پاسخ منفی داد، او هم درنگ ننمود در برابر دیدگانش پای خود را رو به قبله کشید و به پشت خوابید و گفت انا للّه و انا الیه راجعون و گویی که مرده است، حکیم هیدجی نگران شد در حال اضطراب و تشویش دوید و طلاب را خبر نمود، آنها نیز از دیدن این وضع آشفته شدند، سرانجام بنا گردید خادم مدرسه تابوتی بیاورد و شبانه او را به فضای شبستان مدرسه ببرند تا فردایش برای استشهادات و تجهیزات آماده شوند، ناگاه آن مرد از جا برخاست و گفت بسم اللّه الرحمن الرحیم و رو به هیدجی نمود، لبخندی زد و اظهار داشت: حالا باور کردی، وی گفت: به خدا باور کردم ولی امشب جانم را از هراس گرفتی! پیر مرد در خاتمه گفت: آقا جان معرفت تنها از طریق درس خواندن به دست نمی‏آید، عبادت نیمه شب، تعبّد، راز و نیاز و مانند اینها هم لازم است، اینکه تنها بخوانید و بنویسید و بگویید کفایت نمی‏کند، از همان شب هیدجی روش گذشته را عوض نمود، نیمی از اوقات را برای مطالعه و تدریس و تحقیق قرار داد و نیم دیگر را برای تفکر در قدرت و آفرینش الهی، ذکر و عبادت خداوند عزوجل، او شبها توجه و اقامه نماز شب را جدی‏تر انجام می‏دهد و به جایی می‏رسد که دلش به نور خداوند منور و سرّش از غیر و او منزه و در هر حال انس و الفت با خدای خود داشته و از سروده هایش این حالات زاهدانهو عابدانه هویداست.(۳۰) مرتضی مطهری از تهذیب نفس و صفای نفس او سخن گفته است.(۳۱) اهل مزاح و خوشرویی هم بود و با آخوند ملا قربانعلی زنجانی فقیه حامی مشروطه مشروعه مراوده داشت.(۳۲) از دامگاه تا آرامگاه حکیم هیدجی از آن دسته انسانهای بود که به دنیا به عنوان دار عبرت و مزرعه آخرت می‏نگریست و کوشید تا در ایام کوتاهی زندگی دنیوی توشه هایی برای جایگاه ابدی و خانه جاویدان تدارک ببیند، آن چنان خود را در چشمه معرفت شستشو داد که دیگر به امور فناپذیر هیچ گونه تعلّقی نداشت و حتی تن خویش را قفسی می‏دید که روان او را در بند کرده بود.
 
در فرازهایی از وصیّت نامه خود خاطر نشان نموده است: اختیار جنازه‌ام با آقای حاج سید حسن لاجوردی است، تتمه وصایا از دوستان و رفیقان خواهش دارم که هنگام حرکت جنازه‌ام عمامه‌ام را بالای عماری قرار ندهند و در حمل آن به اختصار کوشند، هیاهو لازم نیست، برای برقراری مجلس ختم برای کسی اسباب زحمت پدید نیاورند و دوستان مسرور و خندان باشند چرا که از زندان محنت و بلا رهایی جستم و از دار غرور به سرای سرور پیوستم و به جانب مطلوب خویش شتافتم، حیات جاویدان یافتم اگر جهت مفارقت از یکدیگر محزون و افسرده می‏باشید، به زودی تشریف آورده انشاء اللّه خدمتان می‏رسیم، هر گاه وجهی می‏داشتم وصیت می‏کردم شب دفن که لیله وصالم است، دوستان انجمنی فراهم آورده شاد باشند و به یاد ایشان من نیز خوشحال شوم، باری با این همه اظهار دلیری نهایت هول و هراس دارم ولی به فضل پروردگار و شفاعت اولیاء حق امیدوارم، به همه دوستان سلام و التماس دعای خیر از همگان دارم همه گونه حق در ذمه من دارند، مرا حلال نمایند.(۳۳) طلاب مدرسه منیریه نقل کرده‌اند: مرحوم هیدجی هنگام شب همه طلاب را جمع کرد و نصیحت و اندرز می‏داد و به اخلاق اسلامی فرا می‏خواند و بسیار شوخی و خنده می‏نمود و ما در شگفت بودیم مردی که شبها پیوسته در عبادت و تهجد بود، چرا این مزاح می‏کند و ما را به عبارات نصیحت مشغول می‏نماید و از حقیقت امر خبر نداشتیم، هیدجی نماز صبح خود را در اوّل فجر صادق خواند و سپس در حجره خود آرمید پس از ساعتی که در حجره را گشودند، دیدند رو به قبله خوابیده، رحلت نموده است.(۳۴) زمان ارتحال این عالم جامع در معقول و منقول را آخر ماه ربیع الاول سال ۱۳۴۹ه.
 
ق مطابق تابستان ۱۳۱۴ه. ش نوشته‌اند. (۳۵)، مرتضی مطهری سال فوتش را ۱۳۳۹ه. ق ( ۱۳۱۴ه. ش) می‏داند، جنازه‌اش را بر حسب وصیت او به قم حمل نمودند و بعد از اقامه نماز میت توسط آیة اللّه حاج شیخ عبدالکریم حائری در قبرستان بابلان واقع در شمال شرقی بارگاه حضرت معصومه دفن نمودند و بر مرقدش گنبدی نیز ساخته‌اند و مادر او در جوار قاضی سعید قمی دفن شده است. (۳۶)
 
==== 19. حمزه بن عبدالله بن احمد المالکی ابوالقاسم ابهری ====
المعروف به «فنک» حدّث بقزوین، عنه ربیعه بن علی. قال؛ ثنا عبدالله بن سمویه به «قوهه» عن ابی هدیه. سمعت انس بن مالک رضی الله عنه، یقول خدمت النبی صلی الله علیه و آله و سلم عشر سنین. فما قال لی شیء عملت اسأت او بئس ما صنعت، ثم ربیعه قری علی بهذا الاسناد ثمانیه و عشرون حدیثاً به مشهدی فقد اجازها لی مع جمیع مارواه بقزوین.
 
==== 20. حمزه بن محمد بن احمد بن طاهر الابهری ====
سمع فی الصحیح البخاری من ابی الفتح الرّاشدی سنه اربع عشر و اربعمائه (۴۱۴ ه.ق) الحدیث عن حجاج ثنا شعبه ثنا ابوعمران، سمعت طلحه بن عبیدالله عن عائشه رضی الله عنها قلت یا رسول الله، ان لی جارین فالی ايّهما اهدی؟ قال: « الی اقربهما منک باباً»
 
==== 21. حمیر بن خمیس الابهری (ابو عبدالله السعدی الطائی) ====
سمعه بالرّی ابا حاتم و بقزوین یحیی بن عبدک و اقرآنها. قال الخلیل الحافظ و حدّثنی عنه محمد بن اسحق الکسانی و ابوالقاسم بن علقمه، انبأ عبدالکافی بن عبدالغفاربن مکی الحربی، عن اجازه جدّه مكّی بن محمد انبأابو حفص عمر بن محمد بن عمر بن جاباره، عن ابیه، عن جده عمر، عن ابی عبدالله حمیر بن خمیس و ثنا محمد بن احمد النیسابوری، ثنا محمد بن یحیی، ثنا یزید بن هارون، ثنا شریک بن لیث عن طاووس، عن ابو هریره رضی الله عنه قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم اِنما یبعث الناس علی نيّاتهم.
 
==== 22. سید ابراهیم موسوی صائین قلعه ای ====
  سید ابراهیم بن سید ساجدین در ۱۳۰۳ ه.ش= ۱۳۴۴ ه.ق در شهر فعلی صائین قلعه ی شهرستان ابهر، استان زنگان تولد یافت، قرآن و ادبیات فارسی را از پدر فرا گرفت و در ۱۶ سالگی به شهر مقدس قم رفت و بالغ بر پنج سال از اساتید آنجا استفاده نمود و جهت تکمیل تحصیلات خویش در ۱۳۶۵ به نجف اشرف عزیمت کرد و درآنجا رحل اقامت افکند و از حوزه ی درس آیات بزرگ: ۱- سید عبدالهادی شیرازی ۲- آقا میرزا باقر زنگانی ۳- شیخ حسین حلّی ۴- سید محسن حکیم ۵- میرزا آقا شیرازی ۶- شیخ صدرا بادکوبی ۷- سید جواد تبریزی. ۸- مرحوم سید ابوالقاسم موسوی خوئی. ۹- سید حسین حمامی نجفی، در حد امکان و شایستگی برخوردار گشت.
 
و از محضر آیة الله شیخ محمد حسین کاشف الغطا، شیخ عبدالکریم امام زنگانی و سید علی طباطبائی و... اجازه ی اجتهاد گرفت.
 
در همان حوزه ی عظیم نجف به تدریس فقه و اصول و کلام و فلسفه پرداخت و در رواق امیرالمؤمنین (ع) اقامه ی نماز می کرد و بارها به مکه ی معظمه مشرف شده و به اکثر کشورها و شیخ نشین های قاره ی آسیا و مصر سفر کرده و به اصطلاح عرفا «سیر انفس و آفاق» نموده است.
 
در زمینه های: فقه واصول، فلسفه، کلام و رجال، کتب و رسالاتی تألیف و تصنیف کرده از جمله : ۱- عقاید الامامیه در ۳ جلد ۲- رجال زنجانی ۳- وسیله دارین ۴- بدایه الفلسفه الاسلامیه ۵- فقه الشّیعه الامامیه ۶- اثبات الحجّه ۷- جامع الانساب ۸- فضائل اهل البیت ۹- کشکول زنجانی ۱۰- شرح منظومه که ظاهراً از تقریرات آقا سید عبدالاعلی سبزواری می باشد ۱۱- تاریخ زنجان. ۱۲- اجتهاد و التقلید ۱۳- حاشیه اسفار ملاصدراء شیرازی ۱۴- خلاصه المعارف الالهيّه ۱۵- جمال العارف فی الاخلاق ۱۶- سفرنامه حج بیت الله الحرام ۱۷- شرح برخلاصه الحساب شیخ بهایی ۱۸- آثار معاصی. تقریرات اساتیدش. فقید سعید در تاریخ ۲۰/۸/ ۱۳۷۸ در محلّ تولدش به دار باقی شتافت.
 
==== 23. سید ابوطالب زنگانی ====
سيّد نسّابه، نقیب الحضره ابوطالب زنگانی ابن حسین بن زید بن محمد بن حسین بن محمدبن حسن بن علی بن احمد بن جعفر بن عبیدالله بن موسی الکاظم علیه السّلام.
 
کتاب الانساب از تألیفات اوست.
 
سيّد احمد بن محمد مهنی بن علی بن مهنی عبیدلی در کتاب «الانساب المشجره» از او نقل می کند. و مرحوم سید محسن امین در اعیان الشیعه می گوید: صاحب انسان مشجره است و عصر علامه را درک کرده است یعنی در قرن هفتم و هشتم ه.ق زندگی می کرده است.
 
==== 24. سید اسماعیل بن سید محمد بن سید علی خوئینی ====
در ۲۸ رجب ۱۳۱۰ متولد شد و از مرحوم شیخ عبدالکریم خوئینی و میرزا ابراهیم ریاضی در شهر زنگان استفاده کرده به قزوین رفت و نزد مشایخ وقت تحصیل کرد و سپس به نجف عزیمت و نزدیک به دو سال در آنجا توقف کرده به خوئین برگشت مفید، مروج، فاضل، ثابت القول و سلیم النّفس، خوش خلق، جامع معقول و منقول و امام جماعت بود.
 
==== 25. *آیت اله محمد شجاعی(1319 – 1396 ش) ====
آیت الله محمد شجاعی در سال ۱۳۱۹ هجری شمسی در زنجان دیده به هستی باز کردند. ایشان نیز، چون عضوی از منظومة خورشیدی عالمان، در همان آغاز طفولیت، آثار استادی و فرزانگی بر چهره داشت و چشمهای باطن بین را به فردایی درخشنده در عرصة ایمان و اجتهاد و مجاهده نوید می‌داد.
 
تحصیلات ابتدایی را در زادگاه به سرانجام رساند و پس از آن بی‌درنگ، به سال ۱۳۳۱ هجری شمسی، راه اکتساب علوم آل محمد، صلوات اله علیهم اجمعین، را در حوزة علمیه زنجان در پیش گرفت. مقدمات حوزوی و نیز ... در همانجا آموخت و از لمعات آن توشه‌های نور برگرفت و برای شناخت قوانین اصول فقه، کتاب فوانین در اصول را آموخت و سپس آموختن منظومتین مرحوم سبزواری را بابی برای ورود به کهکشان زیبای حکمت الهی قرار داد. حصرت آیت الله استاد محمد شجاعی به سال ۱۳۳۵ هجری شمسی، از گوشه‌های حجرات حوزه علمیة زنجان، به سرزمین دانش و تقوا، قم، هجرت کردند ـ سرزمینی که آشنایی با بزرگان عرصه علم و اجتهاد و فلسفه و عرفان واستفاده از آنان از مهمترین برکات آن بود. در همانجا رسایل آموخت و رسالت علم‌اندوزی را به کمال رساند. مکاسب فرا گرفت و تقوا و دانش کسب کرد و کفایه را در خود به کفایت به اندکی از زندگی دنیا بدل ساخت. آنگاه از درواز‌های متون نوشته شده خارج گردید و خود را به باب شهر درس خارج از اصول فقه فقیهی اصولی و عارفی فیلسوف، حضرت امام خمینی (ره)، رساند تا او را به اصولی‌ترین مبانی علم اصول فقه رهنمون گرداند و هم فروع را نزد وی روشن و آشکار سازد.
 
همزمان، تلمند در محضر فقهی حضرت آیت الله العظمی محقق داماد (ره) و شرکت در درس خارج فقه ایشان راه استنباط احکام شرعی و اجتهاد را برای او هموار نمود.
 
علاوه بر این بهره‌های مقطعی ایشان از درسهای خارج فقه و اصول برخی از آیات عظام چون ابرهای عابر بهاری او را نه سیراب، بلکه غرق در فراوانی فهم نمود.
 
اما بهره‌هایی که از مائده آسمانی حضرت علامه طباطبایی (ره) بر گرفت، غذای روح سالیان او را رقم زد و او را به شاگرد ممتاز و مخصوص علامة طباطبایی رضوان اله علیه بدل ساخت. آموختن فلسفه، شفا یافتن از حکمت الهی سینوی در درس شفا و سفر از خویش به خدا، همراه با خلق، در درس اسفار صد را با حضور در کلاسهای درس عمومی، و بهره‌مندیاز خلوت آکنده از اسرار درس‌های خصوصی حضرت علامه (ره) گوشه‌هایی از این خوشه‌چینی معنوی از بوستان علم و حکمت بود.
 
ارتباط علمی و معنوی تنگاتنگ میان استادی علامه و شاگردی عالم، او را در شمار نزدیکان حضرت طباطبایی در آورده بود تا آنجا که همة رساله‌های دست‌نویس علامه را که مزین به دستخط نورانی ایشان بود و استنساخ آنها را به بعضی از شاگردانشان اجازه می‌دادند، استنساخ نمود و این افتخار را هم نصیب خود داشت.
 
به هر حال، بهره‌مندی استاد حضرت آیت الله شجاعی از سایة پرمهر و پرخیز استادی وارسته و واصل چون حضرت علامه طباطبایی حقیقتی است که آثار و برکات آن همچنان در دل و جان ایشان جاری است.
 
گواه ارادت و لطف متقابل او و علامه (ره) همین بس زمانی، با درگذشت پدربزرگوار استاد (آیت الله شجاعی) که علامه طباطبایی به منظور مسافرت تابستانی به زنجان عزیمت نموده و ایامی را در این شهر اقامت می‌کنند، از درگذشت پدر ایشان مطلع می‌کردند، و به دیدار و تسلیت شاگردی می‌شتابند و منزل پدری ایشان را به نور حضور خویش منور می‌نمایند. به همین دلیل، سالها بعد که قرار بود منزل پدری حضرت آیت الله شجاعی برای مرمت و بازسازی تخریب گردد، به یمن همین خاطرة تابناک و ارزشمند، با اکراه تمام، تخریب آن اتاق نورانی را به اطرافیان اجازت فرمودند.
 
زی طلبگی از ارزشمندترین دستاویزهایی است که تمام عالمان ربانی، به ویژه در دوران جوانی، خود را به زیور آن آراسته‌اند. ایشان نیز در دوران جوانی، طلبگی را با مرام سادگی عجین ساختند.
 
در نز د خدا، شکم پر مبغوض است و از مبغوض حکیم، حکمت بر نمی‌آید. این است که خالی نگه داشتن اندرون از طعام، سر اولیای خداست در وصول به حکمت‌های ناب آسمانی.
 
اندرون از طعام خالی دار     تا در آن نور کبریا بینی حضرت آیت الله شجاعی نیز در زمرة پارسایانی بود که فقر شدید دوران جوان نه تنها مخل علم آموزی و تهذیب او نگردید، بلکه ارادة او را در طی طریق تقوی و دانش صد چندان نمود. او، که گاه از شدت فقر، استطاعت خرید حتی یک قرص نان سنگک ۴ ریالی را هم نداشت و سه سال تمام در نهایت فقر، از نان سیر نگشت، با تمامی این مشقات لحظه‌ای از آموختن نیاسود.
 
او هر روز پس از نماز صبح تا ساعت ۱۲ شب به جز یک ساعت در ظهر، به قصد ادای فریضه و تناول غذایی مختصر، به سختی به درس و مطالعه می‌پرداخت. با اینهمه سخت‌کوشی، ایشان در بیاناتشان با تواضعی ستودنی از اینکه در مقاطع مختلف عمر خویش اوقاتی را بیهوده ضایع کرده است تاسف دایم دارند.
 
در آن زمان که به دلیل کمبود بعضی از کتابهای درسی و عدم گسترش صنعت چاپ، طلاب پرتلاش ناچار به استنساخ بعضی از کتابها بودند، گاه، نوبت استنساخ ایشان به دیر هنگام می‌افتاد و دشواری دیگری بر مشقات ایشان می‌افزود. برای مثال تنها وقتی که برای استنساخ کتاب شفا (که فقط پنج نسخه در کلاس درس موجود بود) در اختیار استاد قرار داشت، ۱۱ تا ۱۲ هر شب در آن زمان بوده است. دراین ساعت هر شب می‌رفتند و کتاب را از صاحب آن می‌گرفتند و درس فردا را استنساخ می‌نمودند و کتاب را بر می‌گرداندند. امان این صفرا، در کام علم خواه او انگبین فزود.
 
شاید درک این ماجرا دشوار باشد، اما گواه گویایی است بر جدیت ایشان در علم آموزی در کنار تمام مرارت هایش. ایشان بعد از تاهل در محله‌های فقیرنشین قم با اجاره کردن یک و گاهی دو اتاق کوچک به تحصیل ادامه می‌دادند. در آن روزگار در بعضی از این محله‌ها فقط یک روز در میان امکان استفاده از برق را داشتند، آنهم تنها استفاده از یک لامپ ۲۵ واتی، لاجرم، شبهایی که برق در اختیار نبود، با بازکردن در چراغ والور به نور کمرنگ شعله بسنده می‌کردند و به مطالعه و نوشتن می‌پرداختند و از لحظه‌لحظه عمر برای دانستن و فهمیدن بهره‌ می‌بردند.
 
در سال ۱۳۴۶ هجری شمسی، باگذشت چهارسال از تبعید حضرت امام خمینی (ره)، پس از وقایع خرداد ۱۳۴۲ و تعطیلی دروس ایشان و همچنین درگذشت حضرت آیت الله محقق داماد و نیز درس حضرت علامه به منظور ادامة تالیف و تکمیل اثرعظیم‌القدر خود، المیزان، استاد شجاعی، که هر تابستان در زنجان اقامت می‌کردند و در آغاز سال تحصیلی هر سال مجددا به قم باز می‌گشتند، در این سال (۱۳۴۶ هجری شمسی) با تعطیلشدن تمام درسهایشان در قم، دیگر به قم باز نمی‌گردند این واقعه اگرچه برای استاد غم انگیز و سنگین بود، امام آثار مبارکی داشت و منشا برکات و سرآغاز تشکیل جلسات و مباحث معارفی و تهذیب نفس و تفسیر حضرت آیت الله شجاعی در زنجان گردید.
 
این عالم فرزانه از زمرة اوتادی است که به عینه علم را با عمل و جهاد را با اجتهاد در آمیخت. او که فضای فاسد رژیم ستم‌شاهی را مخل مبانی شریعت و معاند با احکام نورانی اسلام می‌دید، براساس آنچه از تفکر ناب محمدی (ص) حضرت امام (ره) آموخته بود، در اوج خفقان رژیم طاغوت، در خلال مباحث اخلاقی و دینی خود به طرح اعتراضات سیاسی نیز می‌پرداخت و به همین دلیل توسط ساواک زنجان مکرر مورد مؤاخذه و سؤال و جواب و تهدید قرار می‌گرفت ولیکن به کار خود ادامه می‌داد. تا اینکه در سال ۱۳۵۱ هجری شمسی توسط مامورانی که از ساواک تهران آمده بودند با کمک ساواک زنجان دستگیر و دو شبانه روز به دست ماموران اعزامی از تهران در شهر بانی زنجان مورد آزار و شکنجه بسیار سخت قرار گرفت و سپس، بعد از دو روز، به ساواک تهران منتقل گردید و دو ماه در کمیتة ضد خرابکاری که کمیتة مشترک ساواک و شهربانی بود به جهت فعالیتهای گوناگون بر علیه رژیم، به صورت شد ید و خطرناکی آزار و شکنجه شد.
 
او دراین ایام مصداق کریمة ”واوذوافی سبیلی...“ بود.
 
بعد از آن ۸ ماه دیگر در زندان قصر تحت مراقبت شدید زندانی بود و تنها با توکل کامل به خدای متعال و انقطاع از ما سوی الله و توسل به حضرات معصومین سلام الله علیهم اجمعین خصوصا در آویختن دامان حضرت ثامن الحج، علی بن موسی الرضا، صلوات الله و سلامه علیه، توانست از مهلکة رژیم طاغوت جان به سلامت به در برد و سایة پر بار خود را بر سر مشتاقان توحید و حکمت و تهذیب حفظ نماید. ادامة راه جهاد و اجتهاد و دغدغة اصلاح جامعه، بعد از مدتی مجددا او را در چنگال خون آلود ساواک انداخت و بار دیگر فصلی از شکنجه‌های طاقت فرسا را بر جسم مهذب او روا داشت. اما پس از زمان کوتاهی باز با عنایات خاصة ربوبی و توجهات مخصوص حضرات معصومین صلوات الله علیهم اجمعین از زندان رژیم آزاد گردید.
 
با به ثمر نشستن نهال انقلاب اسلامی ایران، حضرت استاد، که عرصة سیاست هم برای او میدان عبودیت و بندگی خدا و خدمت به خلق بود، نمایندگی مردم زنجان را با اصرار زیاد خود مردم آن دیار در دورة اول مجلس شورای اسلامی پذیرفتند، اما چندی نگذشت که به دلیل شدت کسالات به جا مانده از دوران زندان، از این سمت استعفا نموده و از آن پس، با اقامت در تهران، با تشکیل جلسات درس و بحث در باب تزکیه و خودسازی، تفسیر و معارف قرآنی دیگر، راه را بر جویندگانی بسیار، هموار ساختند.
 
جلسات عمومی و خصوصی درسها و مباحث عرفانی، تفسیری و معارفی استاد در دو دهة ۴۰ و ۵۰ شمسی در زنجان و دو دهة ۶۰ و ۷۰ شمسی در تهران بی‌شک گواراترین سرچشمه‌های زلال حکمت و عمل را در کام طالبین جویندگان معرفت روا داشته است که ثمرة آن شاگردان و بهره‌مندان زیاد از این محافل است.
 
ابداعات و ابتکارات زیبا و مؤثر عرفانی و معارفی همراه با استدلالات و براهین قوی و تحلیل‌های مخصوص در استفاده از آیات قرآن کریم و روایات و ادعیة معصومین، سلام الله علیهم اجمعین، در مباحث خودسازی و تزکیة النفس، تفسیر و معارف جقة الهیه، شیوة منحصر به فرد این استاد عالیقدر است. جالب آنکه سلیقة عرفانی و ذوقی استاد و علاقة ایشان به ارباب معرفت، از جمله مولوی و حافظ، بر زیبایی کلام و اندیشة ایشان، صورتی دیگر بخشیده و جامه‌ای زربفت از لطایف پوشانده است.
 
آنچه درشرح زندگانی ایشان نباید مغفول بماند، این است که ایشان نیز درست مانند استاد خود، حضرت علامه طباطبایی، در تمام پیشرفت‌های علمی و عرفانی، خود را مرهون فداکاریها و زحمات همسر فداکار خود می‌‌دانند و وجود چنین همسری را از تفضلات حضرت حق بر می‌شمرند.
 
حاصل عمر با برکت ایشان در عرصة علم و عمل تاکنون آثار ارزشمندی را به جانهاده که مشتاقان حقایق الهی را از زخارف دیگر بی‌نیاز می‌کند.
 
این گنجینة گرانبها شامل آثار زیر است:
 
ـ کتاب معاد یا بازگشت به سوی خدا در دو جلد چاپ شرکت انتشارـ کتاب مقالات دربارة تزکیه و خودسازی در سه جلد انتشارات سروش ـ انسان و خلافت الهی ـ ۶ جلد کتاب برگرفته از برخی از مباحث استاد در جلساتشان درخصوص معاد در خصوص خواب با تنظیم حجة الاسلام کاشفی، چاپ کانون اندیشة جوان با عناوین:
 
بازگشت به هستی، عروج روح، قیام قیامت، تجسم عمل شفاعت، مواقف حشر، و نشانه‌های خواب مجموعه آثار آیت الله محمد شجاعی:
 
۱- مقالات، سه جلد، چاپ از انتشارات سروش ۲- معاد یا بازگشت به سوی خدا، دو جلد، چاپ شرکت انتشار.
 
۳- انسان و خلافت الهی، یک جلد ۴- اسماء حسنی، یک جلد، چاپ دوم از انتشارات سروش ۵- پنج رساله، یک جلد، چاپ اول از مرکز مطالعات بنیادین خاورمیانه ۶- ملائکه، یک جلد، چاپ دوم ۷- بقیة الله ...، یک جلد، چاپ اول ۸- خواب و نشان‌های آن، یک جلد، چاپ سوم ۹- بازگشت به هستی، یک جلد، چاپ دوم ۱۰- عروج روح، یک جلد، چاپ دوم ۱۱- قیام قیامت، یک جلد، چاپ دوم ۱۲- مواقف حشر، یک جلد، چاپ دوم ۱۳- تجسم عمل و شفاعت، یک جلد، چاپ دوم ۱۴- مرگ تا قیامت، یک جلد، چاپ دوم   منتشر می‌شودِ:
 
  ۱- خواب و نشان‌های آن، چاپ چهارم.
 
۲- دروس تزکیه، در چند جلد، چاپ اول.
 
ـ آرشیو نوار بزرگی شامل مباحث ارزشمند ایشان دربارة خودسازی و تزکیه، تفسیر، و معارف مختلف.
 
نکتة دیگری که شایان ذکر است آنکه مباحث گرانمایة این استاد فرزانه در باب تزکیه و خودسازی با عنوان برنامة” کیمیای وصال“ از سال ۷۹ تا کنون از رادیو قرآن برای علاقمندان پخش شده است. بی‌شک کیمیای کلام و اندیشة این عالم ربانی مس وجود را به طلای ناب بدل می‌کند:
 
دست از مس وجود چون مردان ره بشوی     تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی همچنین مباحث تفسیری استاد با عنوان برنامة ” در مکتب وحی“ از سال ۸۱ تا کنون تشنگان معارف و ذخایر آیات نورانی قرآن کریم را جرعه نوش کرده است.
 
لیست سوره های تفسیر شده در این برنامه:
 
سوره حدید،حجرات،ق، نباء،هود،نازعات.
 
    این بود اشاره‌ای کوتاه به بسیاری ناگفتنی‌ها. تنها برگهایی از کتابی قطور که با انگشتان ناتوان بازخوانی نمی‌توان به عمق سطرسطر آن دست یافت، بلکه باید شاگردی درسش را به جان خرید و خالصانه آن را در مکتب ارادت به درس شست.
 
کلام را با دعا برای سلامت و طول عمر این استاد معظم به پایان می‌رسانیم:
 
تنت به نار طیبان نیازمند مباد     وجود نازکت آزردة گزند مباد سلامت همه آفاق در سلامت تست     به هیچ عارضه شخص تو درمند مباد
 
==== 26. *حضرت آیت الله حاج شیخ عبدالکریم خوئینى زنجانى(ره) - آل اسحاق(1291 - ====
تولد
 
مرحوم آیت اللّه آقا شیخ عبدالکریم خوئینى زنجانى که فقیهى بزرگ و پارسائى پرهیزگار و متخلق به اخلاق الهى بود، در حدود سال ۱۲۹۱قمرى در شهر خوئین که در ۸فرسخى زنجان مى‏باشد، در خانواده‏اى روحانى به دنیا آمد و در سنین کودکى پا به مکتب گذاشت و تحصیلات ابتدایى را آنگونه که در قدیم متداول بود در مکتبخانه به پایان رساند.(۱) خود آن مرحوم در این باره مى‏فرماید:
 
« درس مکتبخانه را که تمام کردم، پدرم مرا کنار گذاشت تا به کارهاى زندگى خانواده‏ام برسم و برادران دیگرم شیخ اسحاق و شیخ ابراهیم و شیخ مصطفى را به درس فرستاد. تا اینکه یک روز که با مادرم به حمام رفته بودیم، در حمام دیدم که دو پسر بچه که پدرشان کشاورز بود دارند بحث علمى مى‏کنند، خیلى ناراحت شدم و با گریه به مادرم گفتم: بچه‏هاى کشاورزها دارند درس مى‏خوانند، ولى پدرم نمى‏گذارد من درس بخوانم. مادرم هم ناراحت شد. اما قول داد که دور از چشم پدرم به من درس بدهد. مادرم خودش مجتهده بود. مدتى پیش او درس خواندم تا اینکه یک روز پدرم خواست از پسرانش درس تحویل بگیرد. من هم در آنجا حضور یافتم. پدرم بعد از پرسش چند سؤال، سؤالى پرسید که برادرانم نتوانستند جواب بدهند. زود با اشاره مادرم به آن سؤال جواب دادم و پدرم متعجبانه قیافه مرا زیر نگاهش گرفت و بعد پرسید: تو درس نخوانده‏اى از کجا فهمیدى؟ با خنده جواب دادم: خوب اگر تو به من درس ندهى مجبورم که بروم پیش مادرم درس بخوانم. پدرم نیز خندید و خوشحال شد و بدین ترتیب مرا هم فرستاد که بروم قزوین و در قزوین درس بخوانم‏(۲).»
 
 
خاندان آن مرحوم
 
پدر آن مرحوم، حجةالاسلام شیخ ملاابراهیم بن اسحق بن عمران از شاگردان شیخ انصارى و مادرش مجتهده مطهره، صبیه آیت اللّه آقا شیخ عبدالکریم روغنى قزوینى مى‏باشد. آن بانوى بزرگوار علاوه بر اینکه دختر مجتهد بود، خود نیز تحصیلات عالیه داشت و آن گونه که نقل شده، در درس خارج پدرش در پس پرده حاضر مى‏شد و استفاده مى‏کرد. ایشان در نجف اشرف ازدواج کردند و آنگاه به قزوین مراجعت نموده، بعد از آن هم به خوئین رفته در همانجا رحلت کرده است. خلاصه اینکه زن پارسایى بود و علاقه زیادى به روحانیت داشت، به گونه‏اى که حاضر نمى‏شد، هیچ یک از فرزندانش غیر روحانى باشند.(۳)
 
 
تحصیلات مقدماتى
 
آن مرحوم تحصیلات مقدماتى و سطح خودش را در حوزه علمیه قزوین در مدرسه علمیه مبارکه‏اى به نام معصوميّه گذراند، که همیشه مشمول عنایات خاصه حضرت ولى عصر( ارواحنا له الفداء) بود. مرحوم آیت اللّه آقا شیخ عبدالکریم خوئینى زنجانى در نقل خاطره‏اى به فرزندانش مى‏فرماید:
 
« شبى در حجره خوابیده بودیم که با سر و صداى طلبه‏اى از خواب پریدیم و همگى ریختیم به حیاط، دیدیم شیخ حسین یکى از طلاب قدیمى مدرسه بلند بلند گریه مى‏کند و به سر و سینه خودش مى‏زند و مى‏گوید: مش باقر رفت، مش باقر رفت! طلبه‏ها او را گرفتند و نگذاشتند به سر و صورتش بزند و او را آوردند به حجره خودش. همه فکر کردیم مریض شده است. به وى آب دادیم و دلداریش دادیم و رفتیم حجره‏هاى خودمان. چند روز بعد که حال او خوب شده بود چند نفر رفتیم پیشش و جریان را پرسیدیم. گفت: یک شب که اتفاقى از خواب بیدار شدم و به حیاط رفتم دیدم حجره مش باقر خادم فوق العاده نورانى است. مثل اینکه چراغ زنبورى در حجره‏اش روشن بود. تعجب کردم و با عجله خودم را به جلوى حجره رساندم. دیدم مش باقر دو زانو مقابل آقایى نشسته و دنبال هم مى‏گوید: بله آقا، بله آقا! چشم آقا!... نتوانستم تحمل کنم. در حالى که دست و پایم به شدت مى‏لرزید، خودم را از حجره مش باقر دور کردم و به حجره خودم رفتم. بى‏قرارى شدیدى به سراغم آمده بود. هى از پنجره حجره بلند مى‏شدم و به حجره مش باقر نگاه مى‏کردم و مى‏دیدم باز هم روشن است. تا اینکه یک بار دیگر که نگاه کردم دیدم دیگر روشن نیست. زود خودم را به حجره مش باقر رساندم و در حجره را زدم. دیدم جواب نمى‏دهد. گفتم:
 
- مش باقر در را باز کن، من دیدم چه کسى اینجا آمده بود، خودت را به خواب نزن!
 
مش باقر با شنیدن این حرف بلند شد و آمد در را باز کرد و گفت:
 
- تو از کجا فهمیدى؟
 
گفتم:
 
- من بیدار بودم! از بیرون داشتم توى حجره را مى‏پاییدم!
 
مش باقر گفت:
 
- پس تو را به خدا سوگند این ماجرا به کسى نقل نکن تا من از اینجا بروم.
 
من قول دادم که تو تا اینجا هستى به کسى نقل نخواهم کرد و او دوباره شروع به شرح ماجرا کرد:
 
- راستش آقا امام زمان گاهگاهى به ما سر مى‏زند و مى‏آید کارهایى به ما مى‏سپارد و الان ایشان تشریف آورده بودند...
 
بعد از مدتها امشب مش باقر آمد پیش من و گفت:
 
- فلانى، من دارم مى‏روم، آقا فرموده‏اند که دیگر اینجا نمانم.
 
و رفتند. به این خاطر بود که من ناراحت شدم و گریستم.(۴)»
 
مرحوم آقا شیخ عبدالکریم همیشه از مش باقر و شیخ حسین به نیکى یاد مى‏کرد و مى‏گفت:
 
- مش باقر به طلبه‏ها واقعا به دیده سربازى امام زمان( عج) نگاه مى‏کرد و به آن اعتقاد شدیدى داشتم. به مشکلات طلاب رسیدگى مى‏کرد و همواره در احترام آن کوشا بود.
 
 
هجرت به نجف
 
آن مرحوم پس از اتمام تحصیلات مقدماتى و سطح جهت ادامه تحصیل و کسب فیض از حضور علماى بزرگ آن زمان عازم نجف مى‏شود و سالها در کنار حرم مولا امیرالمؤمنین به تحصیل علم و تهذیب نفس مى‏پردازد و بعد از اتمام و اکمال تحصیلات دینى خود به زادگاه خویش مراجعت مى‏کند.
 
 
اساتید آن مرحوم در نجف
 
-۱حضرت آیت اللّه آقا سید محمدکاظم یزدى، صاحب عروه
 
-۲حضرت آیت اللّه شیخ الشریعه اصفهانى
 
-۳حضرت آیت اللّه شیخ محمدکاظم خراسانى، صاحب کفایه
 
-۴حضرت آیت اللّه میرزا محمدتقى شیرازى‏(۵)
 
 
عده‏اى از همدرسان آن مرحوم در نجف
 
-۱حضرت آیت اللّه سید محمد حجت کوه کمره‏اى
 
-۲حضرت آیت اللّه آقا سید محمد حسین بروجردى
 
-۳حضرت آیت اللّه آقا بزرگ طهرانى
 
 
ازدواج آن مرحوم در نجف
 
آقا شیخ على آل اسحق درباره چگونگى ازدواج عبدالکریم مى‏گوید:
 
برادر بزرگ آقا شیخ عبدالکریم، شیخ اسحاق که فوت مى‏کند، ایشان با زن آقا شیخ اسحاق ازدواج مى‏کنند و از او دخترى به دنیا مى‏آید که در آنجا ازدواج مى‏کند و صاحب فرزندانى مى‏شود که الان بعضى از آنها در نجف از آیات عظام هستند و بعضى از فرزندانشان در زنجان هستند که به انوارى معروف هستند. آقا شیخ حسن انوار از شاگردان آیت اللّه خوئى است که الان هم از علماى به نام حوزه نجف هستند.(۶)
 
 
مراجعت به زنجان
 
مرحوم آیت اللّه آقا شیخ عبدالکریم خوئینى در حدود سال ۱۳۲۶قمرى به زنجان مراجعت مى‏کند و مشغول ترویج دین و رسیدگى به امور مسلمین و تربیت شاگردان علوم دینى مى‏شود.(۷) از جمله شاگردانى که آن مرحوم در زنجان تربیت کرد، عبارت بودند از:
 
-۱آیت اللّه آقا میرزا باقر زنجانى که از مدرسین شهیر و نمونه در علم و تقوى بوده است.
 
-۲آیت اللّه آقا سید احمد زنجانى که از اعاظم و علماى طراز اول قم در زمان آقاى بروجردى بود.(۸)
 
و به حق افتخارات بزرگى براى آن مرحوم محسوب مى‏شدند. گفتنى است که آقا شیخ عبدالکریم در این مدت که همزمان با رخدادهاى سیاسى از جمله مشروطیت بود، از طرف مرحوم آخوند خراسانى مأموریت داشت که مسائل را زیر نظر داشته باشند و به مرحوم آخوند گزارش نماید. از این رو روزنامه باختر را هر روز مى‏خریدند و به دقت مطالعه مى‏کردند.(۹)
 
 
فعالیتهاى اجتماعى آن مرحوم در زنجان
 
آقا شیخ على اسحاق مى‏گوید:
 
آن مرحوم علاوه بر تدریس در حوزه علمیه زنجان در مشکل گشایى کار مردم کوشا و به نیکى و خیراندیشى مشهور بودند. مردم در تمام کارها با او مشورت مى‏کردند و او را دخالت مى‏دادند. اگر ازدواجى در کار بود، از زنجان و حتى اطراف زنجان به خدمتش مى‏رسیدند و او را براى خواندن عقد نکاح مى‏بردند.اگر شخصى فوت مى‏کرد او را جهت دفن و کفن دعوت مى‏کردند خلاصه همیشه در کنار مردم و با مردم بود. اسبى داشت که در ماه محرم بر آن سوار مى‏شد و جهت تبلیغ در دهه‏هاى آخر محرم به شهرها و روستاهاى اطراف از جمله بیجار و نقده مى‏رفت. امّا دهه اول را در زنجان مشغول مى‏شد. به هر حال آدم مردم دارى بودند و در حل مشکلات مردم همیشه پیشقدم.(۱۰)
 
 
هجرت به قم
 
آیة اللّه آقا شیخ عبدالکریم خوئینى بعد از سالهاى متمادى خدمات ارزنده مذهبى و اجتماعى و علمى در شهرستان زنجان، جهت اقامت دائمى به قم مقدسه هجرت کرد. تاریخ ۱۳۲۶شمسى بود که آن عالم ربانى همراه عائله‏اش به شهر علم و اجتهاد قدم نهادند و در کوچه آبشار معروف مسکن گزیدند. آن مرحوم بلافاصله بعد از رسیدن به قم درس خارج خود را در منزل شروع کرد و روز به روز به تعداد شاگردانش افزوده شد.
 
از جمله شاگردان آن مرحوم که در جلسه درس خارج ( کفایه) حاضر مى‏شدند عبارت بودند از:
 
-۱آیت اللّه جوادى آملى
 
-۲آیت اللّه ملکوتى
 
-۳آیت اللّه سید قوام زنجانى
 
-۴آیت اللّه امینى نجف آبادى
 
-۵آقا موسى زنجانى (۱۱)
 
 
ویژگیهاى اخلاقى
 
-۱اخلاص
 
از جمله خصایص آن عالم عامل اخلاص بود. آقا هاشم آل اسحق مى‏گوید: یادم مى‏آید در زمستان یکى از سالها طلبه سعد آبادى بر اثر استنشاق دود زغال در فیضیه فوت کرده بود. تشییع جنازه آن طلبه در حرم بود. مرحوم آیت اللّه آقا سید احمد زنجانى که علاقه خاصى به پدرم داشتند و همیشه احترام زیادى به او قایل بودند او را به اصرار به جلو کشیدند تا نماز ميّت بخواند. من که در صفهاى عقب بودم سر و صدا افتاد که ایشان کیست. بعد افرادى که او را مى‏شناختند گفتند که فلانى است و از شاگردان مرحوم آخوند خراسانى. این جریان تمام شد و ما که در محله ابرقو کوچه زینال فعلى مى‏نشستیم سه چهار برادر به همراه پدرمان جهت فاتحه به قبرستان نو آمدیم به پل آهنچى رسیده بودیم که پدرمان برگشتند. آقا شیخ محمد گفتند: آقا چیزى نمانده الان مى‏رسیم. گفت: « نه دیگر، هر چه قدر کردم نتوانستم نیتم را خالص کنم. الان مى‏رویم آنجا باز آقا سید احمد به ما احترام مى‏کنند و آقا بفرمایید مى‏گویند و مسئله قاتى مى‏شود.» برگشتند و ما هر چه کردیم گوش نداد. از همانجا همگى برگشتیم و با پاى پیاده که ایشان جوراب هم نداشت راه خانه را در پیش گرفتیم.
 
-۲دعا براى روحانى ماندن: یک وقتى مرا خواستند و فرمودند: تو که الحمد اللّه طلبه شده‏اى دعایى رایت یاد مى‏دهم که انشاء اللّه همیشه بعد از نمازها بخوانى و روحانى بمانى و به درد دین بخورى. آن دعا این بود:
 
« سبحان من لا یعتدى على اهل مملکته، سبحان من لا یأخذ اهل الارض بالوان العذاب، سبحان الرئوف الرحیم، اللهم اجعل لى فى قلبى نورا و بصرا و فهما و علما انّک على کل شى‏ء قدیر.» مى‏گفت که این دعا را مرحوم پدرم به من یاد داده است.
 
-۳اهتمام به نماز شب: ایشان تا آنجایى که یاد ما مى‏آید نماز شب را اقامه مى‏نمودند. یک وقت خاص و منظم به نماز شب گذاشته بود. درست یک ساعت به اذان صبح مانده به نماز مى‏ایستادند و نوافل شب را به نماز صبح پیوند مى‏دادند.
 
-۴پرهیز از شهرت: در نزدیکیهاى ما یزدى‏ها مسجدى ساخته بودند، به کرّات از آن مرحوم درخواست کردند که برود در آنجا امام جماعت بشود قبول نکرد و مى‏فرمود: الحمداللّه در قم عالم زیاد است. لذا نماز جماعت کوچکى در خانه خود بر پا مى‏داشتند و خانوداه خود که آن روزها به بیست و چند نفرى مى‏رسیدند و عده‏اى از همسایه‏ها و رهگذران به ایشان اقتدا مى‏کردند.
 
-۵تقيّد به زیارت کریمه اهل بیت: ایشان علاقه زیادى به حضرت معصومه داشتند و برنامه خاصى براى زیارت گذاشته بودند که جزو برنامه زندگانى شان شده بود. حداقل در هفته چند بار به زیارت مشرف مى‏شدند و از نزدیک به آن آستان ابراز ارادت مى‏کردند.
 
-۶احترام به علماى دین و پرهیز از حسادت: مرحوم آقا میرزا باقر زنجانى نقل مى‏کردند که من صبح روز عیدى به دیدن ایشان رفتم که دیدم کرکى به تن کرده‏اند و آماده هستند که بیرون بیایند. تبریک گفتم و بعد پرسیدم. آقا کجا تشریف مى‏برید؟ فرمودند: این آقا شیخ حسین، روحانى رسمى شهر است، احترام او واجب و به نفع دین است، تا مردم نیامده‏اند برویم آنجا که مردم هم به آنجا بیایند. رفتیم خانه آقا شیخ حسین دیدیم که او هم خودش را آماده ساخته است تا به منزل آقا شیخ عبدالکریم بیاید. تا همدیگر را دیدند شیخ حسین گله کرد و با شوخى گفت: خیلى زرنگى، من فکر مى‏کردم الان تو خواب هستى!
 
-۷شخصیت دادن به بچه‏ها: ما هر کداممان که به سن تکلیف مى‏رسیدیم صدایمان مى‏کرد و مى‏گفت: از امروز دیگر الحمدللّه شما به سن تمیز و تکلیف رسیده‏اید. دیگر خودتان باید مواظب خودتان باشید. بعد با چشمان اشک آلود رو به آسمان مى‏کردند و دعاى عاقبت بخیرى برایما مى‏خواندند.
 
-۸عشق به امام حسین (ع) ایشان خصوصیت بارزى که داشتند عشق و علاقه زیاد به امام حسین (ع)بود، همیشه در آخر منبرهایش با صداى خوبى که داشت روضه مى‏خواند و به زیارت عاشورا اهمیت زیادى قایل بود. البته در روزهاى ماه رمضان روضه نمى‏خواند و علتش آن بود که مى‏گفت: مى‏ترسم دروغى چیزى در روضه باشد و موجب بطلان روزه بگردد.(۱۲)
 
 
ازدواج مجدد
 
وقتى همسر اوّل آن مرحوم از دنیا مى‏رود، همزمان بود با هجرت و مراجعت از نجف به خوئین. قدیم رسم بود که به استقبال مسافر مى‏رفتند و اهالى همه جمع مى‏شدند و شعر مى‏خواندند و صلوات مى‏فرستادند. مادر ما که زن علویه‏اى بوده است در مراسم استقبال بین زنان تعریفهایى از پدر ما مى‏کند و آنجا که زن ساده‏اى بوده سر و صدا راه مى‏اندازد که این دختر مى‏خواهد زن آقا شیخ بشود. همه قضیه را مى‏فهمند و بالاخره کار به جایى مى‏رسد که ناخواسته مراسم خواستگارى و عقد و اینها انجام شده و آن زن علویه مادر ما مى‏شود. البته بنا به رسم خوبى و علاقه زیادى که زنان دیار ما به عالمان دینى داشتند، به دنبال تلاشهاى فداکارانه مادرمان، پدر صاحب زنان دیگرى هم بود. وقتى به قم آمدیم پدرم در خانه چهار همسر داشت که هر کدام براى خودشان فرزندانى داشتند و حیاط آن روز ما شبیه یک مجتمع مسکونى بود تا یک خانه و درآمدشان وابسته به چند گاو بود که در همان حیاط واقع در کوچه آبشار نگهدارى مى‏کردیم و با فروختن شیر آنها امرار معاش مى‏کردیم. (۱۳)
 
 
خصوصیات خوب مادر علویه
 
ایشان بانوى عالمه‏اى بودند و بعضى از کتب دینى را به خوبى پیش اساتید فن خوانده بودن. مخصوصا کتاب منتهى الآمال را چند بار خوانده بودند و هدفشان این بود که زندگى خود را با زندگى معصومین (ع) وفق دهند. از جمله ویژگیهاى بارزى که داشتند این بود که:
 
-۱بسیار بسیار شهادت طلب و شهید دوست بودند. همیشه در نمازها براى خود و براى فرزندان خود از خدا طلب شهادت مى‏کردند. ما موقعى که در نجف بودیم در جواب نامه هایمان همیشه مى‏نوشت که « کى مى‏شود سر یکى از شماها را به من هدیه بفرستند؟!» مى‏گفت: آرزو دارم مثل مادر وهب سر یکى از شما را در راه اسلام به طرف دشمن پرت کنم و در پیشگاه خدا روسفید بشوم. متاسفانه نه عمر او این اجازه را داد و نه توفیق شهادتى به سراغ ما آمد، لکن دعاى او در مورد نواده هایش مستجاب شد و چهار تا از نوه‏هاى مخلص و خوبشان در دفاع مقدس به شهادت رسیدند.
 
-۲تسلیم در برابر خدا. براى او فقط رضاى خدا مهم بود. مى‏گفت هر چه خدا مى‏گوید من هم همان را انجام مى‏دهم و تحمل زندگى با هووهاى خود نمونه بارز این تسلیم و رضاى او بود.
 
-۳کمک به فقرا و مستمندان: پخش و فروش شیر در خانه به عهده او بود. پدرم با اینکه انتظار زیادى از درآمد شیرها داشت، ولى مادرم خیلى از وقتها از فقیران و افراد کم درآمد محلّ پول نمى‏گرفتند و به خاطر خوبیهاى آن دو بود که خدا برکت و روزى اش را به آن خانواده روز به روز افزون‏تر مى‏کرد.(۱۴)
 
 
فرزندان آقا شیخ عبدالکریم
 
ایشان ۹پسر داشتند و ۶دختر. امّا پسرهاى آن مرحوم عبارت بودند از:
 
-۱شیخ احمد آل اسحاق: روحانى بودند که امسال فوت کردند( ) ۱۳۷۶و کتابدار کتابخانه مسجد اعظم بودند.
 
-۲آیت اللّه محمد آل اسحق از روحانیون مبارز و انقلابى و ساکن محله زاویه قم هستند.
 
-۳آقا شیخ عبدالرحیم آل اسحق روحانى بودند و مدتها قبل فوت کردند.
 
-۴آقا شیخ هادى آل اسحق ( روحانى هستند و ساکن محله نیروگاه قم) .
 
-۵شیخ اسماعیل آل اسحق ساکن صفا شهر قم.
 
-۶آقا شیخ على خوئینى آل اسحق از روحانیون مبارز و انقلابى و رزمنده و شهید داده و ساکن خیابان آذر.
 
-۷مهدى آل اسحق بازارى بود و فوت کرده است.
 
-۸محمود آل اسحاق( شخصى زاهد و درویش مانند ساکن قم و تنها زندگى مى‏کند) .
 
-۹شیخ على اصغر آل اسحق روحانى و نماینده ولى فقیه در دانشگاه امام حسین .(ع)ب
 
 
اجازات آن مرحوم
 
آیت اللّه آقا شیخ عبدالکریم خوئینى صاحب اجازاتى از مرحوم میرزا محمد تقى شیرازى و مرحوم آخوند خراسانى و شیخ الشریعه اصفهانى بوده‏اند.(۱۵)
 
 
تالیفات آن مرحوم
 
-۱شرح کفایه که معروف به خودآموز کفایه و در ۲مجلّد بود که به فارسى نوشته شده بود و قابل استفاده همه طلاب، به طورى که تا به حال ۳۰بار به زیر چاپ رفته است. -۲حاشیه عروة الوثقى که با رحلت آن مرحوم ناقص ماند.
 
-۳فوائد که داراى مطالب متفرقه است و چاپ نشده است.
 
-۴رساله علمیه. (۱۶)
 
 
رحلت
 
سرانجام آن عالم بارع و فقیه وارع (۱۷) در ۲۸صفر سال ۱۳۱۷هجرى قمرى در سال روز وفات پیغمبر گرامى و امام صادق (ع)در شهر مقدس قم به رحمت ایزدى پیوست و در قبرستان نو مدفون گردید.(۱۸)
 
27.  *حاج آقا عزالدین حسینی (آیت الله)(امام جمعه سابق زنگان)1338 -
 
آیة الله آقا عزّالدین بن آیة الله حاج سید محمود امام جمعه‌ی زنگان از علماء بزرگوار و دانشمندان عالی مقدار معاصر و مقیم مقدس می‌باشد.
 
وی در سال ۱۳۳۸ ه.ق در شهر زنگان متولد شد و بعد از فرا گرفتن دروس و تعلیمات ابتدایی، مقدمات علوم دینی و ادبیات عرب «یعنی: سیوطی و جامی، مغنی و مطول» را در نزد اساتید ادبیات آن دوره بالاخص مرحوم مبرور آقا میرزا علی اصغر فصاحتی (طاب ثراه) معروف به «مطول گو» شرح شمسیه‌ی منطق را که از حاشیه ملا عبدالله نافع تر می‌دانستند نزدیکی از افاضل زنگان خوانده و به همراه مرحوم دانشمند متقی آقای رضا روزبه، منطق حکمت الاشراق سهروردی و معیار العلم غزالی را نزد مرحوم والدش تحصیل نمود و پس از اتمام کتاب مبدأ و معاد، مقدار کمی از اسفار صدرالمتألّهین را هم که شبها بعد از فراغت از نماز جماعت تدریس می‌فرمودند؛ فرا می‌گرفت.
 
کتاب‌های سطح عالی مانند: رسائل و مکاسب را از محضر حاج شیخ حسین دینمحمدی و کفایه الاصول را در خدمت مرحوم آیة الله حاج شیخ عبدالکریم خوئینی زنگانی تحصیل کرد. بعد در درس خارج اصول (تقریرات مرحوم کاظمینی) مرحوم والدش حاضر شد. تا شهریور بیست شمسی برای تکمیل تحصیلات به قم مشرف گشت و به درس خارج فقه و اصول مرحوم آیة الله حجت حاضر گردید.
 
چون علامه آیة الله حاج سید محمد حسین طباطبایی (صاحب تفسیر المیزان) به قم مشرف شدند. مجدداً اسفار را با معیت بعضی از آقایان از آن جناب بهره مند شد تا این که آیة الله بروجردی به قم آمدند و در درس فقه و اصول ایشان حاضر گردید و تقریرات معظم له را به رشته‌ی تحریر آورده آنگاه مسافرت به نجف اشرف نمود و در درس آیة الله حکیم و آقا سید عبدالهادی طاب ثراه حاضر گشت.
 
ولی به مناسبت کسالت شدید مزاج به امر والدش به ایران مراجعت کرد و به زنگان برگشت و از آن تاریخ به خدمات دینی از قبیل بحث و تدریس و اقامه نماز جماعت و نماز جمعه و تبلیغ احکام و نشر معارف اسلامی پرداخت.
 
حاج آقا عزالدین آثار باقیات الصالحاتی از درآمد اوقاف و اشخاص خیر وارد که ذیلاً ذکر می‌شود:
 
۱- تأسیس کتابخانه‌ی به سبک معماری جدید موسوم به کتابخانه‌ی حسینی در مدخل جلوخان مسجد سلطانی (مسجد جامع و مدرسه معروف به سید) که سالهاست مورد استفاده‌ی محصلین علوم دینی و غیره می‌باشد و بالغ بر ۸ هزار جلد کتاب در فنون مختلف دارد. و قسمتی از آن کتب مربوط به دانشمند مرحوم محترم، استاد دانشگاه تهران، آقای محمد نجمی است که حسب الوصیه او تمام کتب وی رابه کتابخانه‌ی مزبور وقف نمودند.
 
متأسفانه جز اندک زمانی که گنجینه کتابخانه مفتوح بود، تا کنون (۱۳۷۶ ه.ق.) همچنان بسته است و کتابها بلااستفاده مانده اند. خواهران و برادران جوان از کتابها و مجله‌ها و نشریات روز که متصدی سالن مطالعه از طرف اداره کل ارشاد اسلامی زنگان در اختیارشان می‌گذارد استفاده می‌نمایند.
 
۲- احداث ساختمان مساجد متعدد، در شهر و قراء اطراف مانند مسجد قمر بنی هاشم در جنب انبار غلّه و نان شهر زنگان.
 
۳- تشکیل انجمن‌های تبلیغی بخصوص علیه فرقه‌ی ضالّه‌ی بهائی‌ها (خذلهم الله) با همکاری عده‌ای از دانشمندان فعال و جوانان که موجب برگشتن عده‌ای از آنها شدند و بالاخص درقریه‌ی «یدی بلاغ» که مرکز تبلیغات آن فرقه بود بحمدالله ریشه کن شدند و در همان قریه مسجد بسیار قشنگی به سبک جدید بنا نمودند.
 
اما تألیفات و آثار قلمی ایشان:
 
۱- تقریرات اصول آیة الله بروجردی. ۲- حواشی متفرقه در منظومه حکمت. ۳- شرح قسمت مهمی از وسیله که در ضمن تدریس خارج فقه تألیف نموده اند. ۴- شرح خطبه‌ی حضرت زهرا(س) در دو جلد، مطبوع ۵- رساله‌ی عملیه به نام توضیح المسائل، مطبوع. ۶- شرح بر زیارت عاشورا ۷- رساله‌ای در ایمان به فارسی ۸- شروح متفرقه بر مثنوی چاپ نشده. ۹- مطارحات حول معیارالشرک فی القرآن عربی که در بیروت چاپ شده است.
 
علامه آیة الله حاج سید محمد حسین حسینی طهرانی می‌نویسند:« ایشان از مبرزترین قدماء شاگردان علامه طباطبایی رحمه الله می‌باشد که سالیانی به دروس اسفار و شفای آن مرحوم حضور یافته. مردی است جامع بین علم و عمل و بین معقول و منقول، مفسر قرآن کریم، وارد در ابحاث علمیه، فلسفیه، متعبد به عبودیت الهیه و متخلق به اخلاق حسنه می‌باشند. و حقاً می‌توان ایشان را یکی از نمونه‌های بارز مفاخر اسلام شمرد».
 
مرحوم شیخ موسی در کتاب الفهرست او را مفید، مدرس، فاضل محقق، خوش خلق و خوش تقریر معاصر دانسته است.
 
لغو سمت امام جمعگی حاج آقا عزالدّین حسینی
 
رئیس سازمان امنیت وقت زنگان در پاسخ رئیس سازمان اطلاعات و امنیت استان یکم طی شماره ........ می‌نویسد:
 
شخص فوق الذکر (سید عزّالدین الحسینی الموسوی فرزند سید محمود) بعد از فوت پدرش که امام جماعت این شهرستان بود در حدود یازده ماه قبل بجانشینی وی به سمت امام جمعه زنجان با تصویب وزارت دربار شاهنشاهی منصوب گردیده است.
 
طبق نامه شماره ....... سازمان اوقاف دفتر ریاست به مصطفی هدایتی استاندار محترم زنجان و تیمسار ریاست ساواک مدیر کل اداره سوم ۳۱۲ به ساواک استان زنجان، می‌نویسد: در اجرای اوامر صادره و بنا به مصالح مملکتی آقای عزالدین حسینی الموسوی(مجتهد) امام جمعه شهرستان زنجان از سمت خود برکنار شده است.
 
خواهشمند است مقرر فرمایند با نامبرده به عنوان امام جمعه زنجان تماس برقرار نشود... از طریق استانداری به تمام ادارات زنجان ابلاغ گردید.
 
اَیه الله زنگانی روی جهاتی از تاریخ ۱۳۵۱ به مشهد مقدس مهاجرت کرده و با علماء و فضلاء بزرگ بحث دارند. و در سطح عالی در فقه و اصول و تفسیر برای طلاب حوزه، در مکتب امام صادق(ع)، تدریس می‌نمایند. و فرزندشان سید محمد در زنگان به تدریس و ترویج و اقامه نماز جماعت و رسیدگی به اوقاف مسجد سلطانی مشغول است.
 
'''28. *آخوند ملا علی قارپوز آبادی زنگانی(1209 – 1290  ق)'''
 
شیخ ملا علی قارپوز آبادی در سال ۱۲۰۹هـ.ق ، در روستای قارپوزآباد قزوین به دنیا آمد. پس از تکمیل مقدمات و علوم عربی ، سطوح خود را نزد افاضل حوزه قزوین فراگرفت و محضر درس بزرگان قزوین را درک نمود. بعد از مدتی عازم اصفهان شد و تحصیلات خود را در حوزه علمیه این شهر پی گرفت. شیخ ملا علی قارپوز آبادی در اصفهان توسط شیخ محمدتقی اصفهانی اجازه اجتهاد دریافت نمود و از آنجا عازم قزوین شد و در این شهر شروع به تدریس نمود ، اما بنا به شرایط زمانه ، به کربلا مهاجرت کرد و در آنجا به تدریس و خطابه و وعظ پرداخت. بعد از آن در سال ۱۲۶۷ ق به امر استادش برغانی به قزوین بازگشت و پس از مدتی زنجان را مسکن دائمی خود قرار داد و در آنجا به تدریس و فتوا و مرجعیت اشتغال یافت. وی سرانجام روز شنبه هشتم ماه محرم سال ۱۲۹۰هـ.ق در زنجان فوت کرد.
 
گروه : علوم انسانی رشته : علوم اسلامی
 
والدین و انساب : شیخ ملا علی قارپوز آبادی فرزند گلف محمدبن علی محمد قارپوزآبادی قزوینی از مراجع تقلید و متکلمان و مجتهدان عصر خود در قزوین بود.
 
اوضاع اجتماعی و شرایط زندگی : شیخ ملاعلی در قارپوز آبادی ، روستایی در نزدیکی قزوین به دنیا آمد و در قزوین نشو و نما یافت.
 
تحصیلات رسمی و حرفه‌ای : شیخ ملا علی قارپوز آبادی پس از تکمیل مقدمات و علوم عربی ، سطوح خود را نزد افاضل حوزه قزوین فراگرفت و محضر درس بزرگان قزوین را درک نمود. بعد از مدتی عازم اصفهان شد و تحصیلات خود را در حوزه علمیه این شهر پی گرفت. وی پس از آنکه از استادان و علمای اصفهان بهره لازم را برد به قزوین بازگشت و بعد از مدتی توقف عزم کربلا نمود. استادان و مربیان : شیخ ملا علی قارپوز آبادی پس از فراگیری مقدمات ، به حوزه درس شهید ثالث (م۱۲۶۳ق) و شیخ محمد صالح برغانی حائری (م۱۲۷۱ق) ملحق گردید. بعد از مدتی راهی اصفهان شد و در محضر درس شیخ محمدتقی اصفهانی صاحب حاشیه معالم (م۱۲۴۸ق) و غیره بهرمند گردید. وی مجدداً به زادگاه خویش بازگشت و به حوزه دو استاد شهید ثالث و شیخ محمدصالح ملحق گردید. قارپوز آبادی ، ملا عبدالکریم ایروانی را درک نموده که در علم اصول شهرت فراوان دارد و مدت زیادی از او درس آموخته است . ایروانی به او اجازه اجتهاد داد و به صلاحیت او تصریح نمود.
 
وقایع میانسالی : شیخ ملاعلی قارپوز آبادی پس از آنکه در اصفهان به درجه اجتهاد رسید ، به قزوین بازگشت و در ذی القعده سال ۱۲۶۳ که فتنه شیخیه و بابیه و شهادت استادش شهید ثالث روی داد ، به همراه دیگر استادش شیخ محمد صالح حائری به کربلا هجرت نمود.
 
زمان و علت فوت : شیخ ملا علی قارپوزآبادی روز شنبه هشتم ماه محرم سال ۱۲۹۰هـ.ق در زنجان فوت کرد و در بقعه‌ای که خود در امامزاده ابراهیم بنا کرده بود ، به خاک سپرده شد. فعالیتهای آموزشی : شیخ ملا علی قارپوز آبادی در اصفهان توسط شیخ محمدتقی اصفهانی اجازه اجتهاد دریافت نمود و از آنجا عازم قزوین شد و در این شهر شروع به تدریس نمود ، اما بنا به شرایط زمانه ، به کربلا مهاجرت کرد و در آنجا به تدریس و خطابه و وعظ پرداخت. بعد از آن در سال ۱۲۶۷ ق به امر استادش برغانی به قزوین بازگشت و پس از مدتی زنجان را مسکن دائمی خود قرار داد و در آنجا به تدریس و فتوا و مرجعیت اشتغال یافت.
 
مراکزی که فرد از بانیان آن به شمار می‌آید : شیخ ملا علی قارپوز آبادی در سال ۱۲۸۴ق در زنجان مدرسه و مسجدی بنا نمود و به تدریس در آن اشتغال یافت. سایر فعالیتها و برنامه‌های روزمره : شیخ ملا علی قارپوز آبادی پس از آنکه در زنجان اسکان یافت ، به آموزش مردم و تبلیغ و هدایت آنان مشغول شد و کار تدریس و نویسندگی کتاب را به فعالیت‌های خود اضافه نمود. طولی نکشید شهرتش افزوده و ریاستش فراگیر شد و گروههای بسیار زیادی از مردم و اهالی آذربایجان قفقاز ، همدان ، قزوین و زنجان از او تقلید کرده و به فتوایش عمل می‌نمودند.
 
شاگردان : شیخ آقا بزرگ تهرانی که مولفات شیخ ملا علی قارپوز آبادی را در الذریعه ضبط کرده است ، می‌نویسد میرزا حبیب الله رشتی در اوائل عمر خود ،نزد وی در قزوین درس خوانده است.
 
آرا و گرایشهای خاص : میرزا محمدحسن خان اعتماد السلطنه در کتاب خویش المآثر و الآثار در خصوص شیخ ملا علی قارپوزآبادی می‌نویسد: «... از متکلمین و مجتهدین بود و در اصول و فقه کتابهای با تحقیق نگاشته و یادگار گذاشته... »
 
 
آثار : ۱ تفسیر قرآن مجید ویژگی اثر : این تفسیر از سوره یس تا آخر قرآن می‌باشد. ۲ جوامع الاصول ویژگی اثر : در سه جلد است ۳ رساله‌ای در احکام صید و ذباحه به فارسی ۴ رساله‌ای در احکام متاجره ۵ رساله‌ای در صیغ العقور و الابقاعات ۶ رساله‌ای در عقائد وسیله النجات در عقاید و فروع دین ۷ معدن الاسرا ر ویژگی اثر : معدن الاسرار پنج جلد بوده و در مواعظ می‌باشد. قارپوزآبادی در خصوص تالیف این کتاب چنین می‌گوید: « من با تحریض و تشویق جمعی از برادران ایمانی در سال ۱۲۴۹ در دارالسلطنه قزوین مشغول تبلیغ و وعظ منبر شدم که بسیار مورد استقبال قرار گرفته و سودمند افتاد. آن گاه برادران گفتند این خطا به ما و موعظه ما را بنویسیم تا برای همگان مفید باشد. در نتیجه من نیز با توجه به اینکه ما لایدرک کله لا یترک کله ( آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید) مشغول نوشتن و ضبط کردن آن مطالب گردیدم که حاصل آن پنچ مجلد کتاب شد و من آن را معدن الاسرار نامیدم و این در سال ۱۲۵۳ واقع شد. » ۸ نظام الفرائدی فی شرح القوائد للعلامه ویژگی اثر : این کتاب در هفت جلد می‌باشد و یک جلد آن ( طهارت و صلات ) به چاپ رسیده است. ۹ نوامیس الاصول ویژگی اثر : دردو جلد است.
 
==== 29. *آخوند ملا قربانعلی (حجت الاسلام) زنجانی(1235 - ====
علم الأعلم ، المحقق النحریر ، قدوه اهل العلم ، قطب دائره التحقیق و المحققین ، آیة الله فی العالمین ، مرشد الروضتین ، مفتی المسلمین ، المرجع الأعلی ، مولی قربانعلی زنجانی ، که زمانی به حجة الاسلام و دیگر زمان به آخوند زنجانی شهره گشته بود در سال ۱۲۴۸ یا ۱۲۳۵ در یکی از قرای زنجان به نام آربون یا آرغون پا به عرصه وجود نهاد و پدرشان علی عسکر نام بوده است . ایشان بعد از مسافرت به زنجان و توقف در آن به عزم نجف بار بسته‌اند و ترک این دیار نمودند . در آنجا از افاضل تلامذه علامه شیخ مرتضی انصاری قدس سره الشریف و شیخ راضی نجفی گشتند . شهرت ایشان در بزرگی و بزرگواری اجل از آن است که ذکر شود و به زیب و زیور وصف درآید.
 
آن عزیز بسیار خوش خلق ، کریم النفس ، قوی القلب ، وجیدالبطش ، زاهد ، عابد و صاحب ورع بوده‌اند به همان سان که اشارت رفت از دهی به نام آربون زرند نزدیک سجاس بود .
 
در تاریخ جغرافیای رزم آرا چنین می‌نگارد : ارغین دهی است جزو دهستان سجاس رود از بخش قیدار ِ شهرستان زنجان ، ۶ کیلومتری شمال باختری قیدار پیغمبر و در کوهپایه‌ای سردسیر که سکنه آن از ۶۱۷ نفر تجاوز نمی‌نماید . همه اهالی شیعه مذهب ، ترک زبان ، چشمه ساره ، غلات انگور میوه ، شغل زراعت و قالیچه بافی .
 
و آنطوری که رد کتاب الکلام یجرٌالکلام تألیف حضرت آیت الله العظمی حاج سید احمد زنجانی (ره) نقل کرده تاریخ ولادتش معلوم نیست . سنش حدود هشتاد سال بلکه بیشتر به نظر میآید بدین حساب در حدود سنه ۱۲۴۶ و بعضی گفته‌اند در تاریخ ۱۲۳۴ متولد شده و ۶۴ سال عمر کرده در ایام توقف در زنجان به مدرسه نصرالله خان سابق درآمد و در آنجا مقدمات علوم عربیه را آموخته و قلیل مدت نیز از محضر ملا علی قزوینی که ساکن زنجان بوده استقاده نمود تا آنکه در غوغای محمدعلی باب و بهائیت در سنه ۱۲۶۶ قمری چنانچه ناسخ التواریخ نوشته از زنجان عازم عتبات عالیات گردید . و لکن راه عراق و عربستان بسته بوده و چند ماه در بروجرد توقف نموده و از اساتید آن دیار دیدار و استفاده برده تا آنکه مانع برطرف شده که آن سال مهاجرت نمودند و از آقای آقا شیخ ممقانی نقل کرده‌اند که آخوند از آیت الله حاج سید حسین کوه کمره‌ای عموی والد مرحوم آیت الله سید محمد حجت تلمذ نموده‌اند و حاصل اینکه ۱۲ سال از محضر مرحمو شیخ انصاری فیض برده تا اینکه به رتبه عالیه اجتهاد نائل آمده و به افتائ مرجعیت قدم نهاده‌اند . بعد از رحلت شیخ قدس سره در سنه ۱۲۸۱ به زنجان مراجعت نموده و مرجعیت تقلید و تدریس و قضاوت و سایر امور اجتماعی را عهده دار گشته و در زنجان تأسیس حوزه علمیه نموده به گاه آن از اردبیل ، قفقاز ، بادکوبه ، قزوین ، میانه ، طارم ، خلخال و اطراف استان زنجان به قصد تحصیل و استفاده از درس ایشان به این شهر می‌آمدند و ایشان به آنان مباحثی در علم اصول و فقه و ... القا می‌کرده و آنان را به زیور علم الهی می‌آراسته .
 
حجه السلام مرحوم حافظه قوی داشتند به طوری که هر استفتائی و از هر بابی از ابواب که از ایشان می‌شد بدون مراجعه به مدرک جواب می‌فرموده‌اند و اگر از مدرک سوال میشد فورا ً بیان میکردند.
 
بعد از ارتحال میرزا محمد حسن شیرازی ، مجدد بزرگ اکثر اهالی قفقاز و ترکمنستان و آذربایجان و سایر بلاد روس در مسئله مرجعیت و تقلید به ایشان رجوع نمودند ، تازه :
 
این هنوز اول نوروز جان افروز است
 
باش تا خیمه زند دوست نیستان را یار
 
چرا که آن عزیز در امر به معروف و نهی از منکر بسیار بسط ید داشته و در اقامه حدود شرعیه بسیار چست کار و باریک بین بوده‌اند .
 
و حضرتشان جندان جنان بودهاند تا اینکه انقلابات سیاسی در اوضاع آشفته حال ایران رخ مینماید مسئله دائر بین مشروطیت و استبداد می‌شود گروهی به این سو و گروهی به آن سو روانه می‌شوند و در انجام ، نظام قدیم به نظام دستوری جدید منقلب می‌شود و آن یگانه عصر نه به دستگاه زورمند جدید باورمند می‌شوند و به از واژگان دلفریب قدیم او را فرا می‌گیرد ، بلکه بسی استوارتر از دیروز طرحی نو در می‌اندازد با تمایلی تمام شیعی در عصری که از انقلاب اسلامی حتی نامی در اذهان نبود ، پی ریخت این سیستم تفکر تشیع را عملا ً در خود و اطرافیان با کار و پیکاری توانفرسا به اجرا در می‌آورد و پس از آن به سبب رخدادهای سیاسی افراطی آهنگ عتبات عالیات می‌کند والحاصل در کاظمین قریب به سه سال توقف می‌کند .
 
در منتخب‌التواریخ نگاشته شیخ هاشم خراسانی (قده) آمده : از جمله علما که به فیض عظمای شهادت دست یازید در قتنه مشروطه ایران ، آخوند ملا قربانعلی زنجانی است که مسموم کشته شد در کاظمین و در جائی دیگر می‌فرماید : در اواخر ماه ربیع الاول ۱۳۲۸۹ قمری حیات را بدرود گفته و در رواق مقدسه در صفه‌ای که چسبیده است به مسججدی که در حرم کاظمین علیهما السلام است دفن شده است
 
و اما ازط آثار آن جناب بدست نیآمده جز معدودی مانند : رساله علمیه و بعضی حواشی که بر بعضی کتب فقهی نگاشته به جهت عمل کردن مقلدینش .
 
و من خود از حضرت آیت الله سید عزالدین حسینی ساکن شهر مقدس مشهد شنیدم که فرمود : شخصی نزد پدرم آیت الله سید محمود حسینی آمد در حالی که کتابی در حالات علما گذشته نگاشته بود . سوال کرد از حالات حضرتشان و حالات آخوند خارق العاده بوده ولکن از توضیح این مطلف استنکاف کردند ، من ( سید عزالدین ) گمان می‌کنم به خاطر عدم فهم ان شخص از معنی خارق العاده یا عدم تحلیل او از آن حالات بود که حضرت ابوی از توضیح ان حالات ابا داشتند چرا که از انبیاء عظام علیهم‌السلام صادر می‌شود.
 
باری ، چنین نقل کرده‌اند که جناب شیخ اسدالله فرزند جعفر زنجانی نزدیکترین اشخاص بود نسبت به آیت الله اصفهانی و او نقل کرد از موذن شیخ انصاری که اخیراً ساکن مکه معظمه شده بود و او (موذن) آخوند ملا قربانعلی را می‌شناخت می‌گفت : بعضی از شب‌ها می‌دیدم مشرف به مکه میشوند از ایشان درخواست کردم یک شب در خدمتشان باشم . فرمودند : مأذون نیستم .
 
شگفتا این مرد سترگ تا کجا خویشتن را بیاراسته ، آه بر پوشال گرایان که رد اینان دقیق نمیشوند تا متأثر شوند . سوگند که آخوند را مقامات عالیع سلوک عرفانی بوده و بی شک از اولیاء الله بوده‌اند .
 
خداوند تمامی موجودات را برای بندگان مسخر ساخته و ما چون در پابند شهوات دنیویه هستیم به نظر ما بعید می‌آید . و چه دقدق فرموده جناب سعدی علیه الرحمه :
 
طیران مرغ دیدی تو زپای بند شهوت / بدرآی تا ببینی طیران آدمیت / رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند / بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت
 
و به همین جهت بود که آیت الله سید احمد زنجانی درباره آن عزیز سروده :
 
شب به فکر بودم در فوت شیخ مرحوم / هاتف ز غیب گفتا " فی الکاظمین مسموم
 
==== 30. آیت الله سید مجتبی حسینی میرصادقی زنجانی ====
آثارچاپ شده حضرت آیت الله سید مجتبی حسینی میرصادقی زنجانی(حفظه الله تعالی)
 
۱ – در ثمین و ماء معین
 
۲ – دیوان مراثی اهلبیت علیهم السلام
 
۳ – راهنمای حقیقت یا شیعه چیست و کیست ؟
 
۴ – سجادیه زنجانی
 
۵ – تزکیه نفس و ذخیره رمس
 
۶ – نخبه الخبار تحفه الاحیار(تخلیه از رذائل و تحلیه با فضائل)
 
<nowiki>**</nowiki>
 
پدر ایشان یکی از مراجع عصر بنام آیت‌الله العظمی سید سیف الدین دیزجی (ره) بود که صاحب رساله عملیه و کشف و کرامات عدیده‌ای بود و با انفاس قدسی خود به شفای مرضا و دستگیری از نیازمندان می‌پرداخت ایشان دروس مقدمات و سطوح را از محضر حضرت آیت‌الله العظمی بروجردی و نیز والد بزرگوارشان فرا گرفته و در سال ۱۳۲۶ هـ.ش جهت ادامه تحصیلات عازم مشهد مقدس شده و از محضر آیت‌الله سید یونس اردبیلی و آیت‌الله میلانی کسب فیض نمود و سپس در سال ۱۳۲۹ هـ.ش عازم نجف اشرف شده و در محضر بارگاه امیرالمومنین حضرت علی بن ابیطالب (ع) کسب فیوضات نموده و در محضر آیت‌الله سید مهدی شیرازی به کسب معارف و علوم الهی پرداخت.
 
آن مرحوم ارادت و محبت خاصی به امام عصر(عج) داشت و نیز عاشق اباعبدالله الحسین(ع) بود و در عزای آن حضرت و در مجالس روضه اشک و ناله فراوان می‌کرد. وی تقید جدی به مستحبات و ادعیه بخصوص نماز شب و زیارت امین‌الله و زیارت عاشورا داشت.
 
آن عالم فقید که اکثر عمر مبارک خود را در محضر بارگاه امام رضا(ع) گذراند و علاقه ویژه‌ای به امام رضا(ع) داشت و در اواخر عمر، با وجود کهولت سن و سختی و مشقت زیارت، مقید به زیارت آن حضرت بود و حتی در وصیت خود فرموده بود در صورت نبود معذورات در حرم امام رضا(ع) دفن گردد و مقام معظم رهبری به آیت‌الله طبسی فرموده بودند که پیکر ایشان در حرم دفن شود ولی بخاطر اصرار مردم و ارادتمندان، ایشان در زنجان به خاک سپرده شد.
 
فعالیت‌های زنده یاد آیت‌الله حسینی میر صادقی زنجانی(ره) قبل از انقلاب
 
<nowiki>*</nowiki> اعتراض علیه کشف حجاب رضاخان و هجرت به روستا دیزج آباد
 
<nowiki>*</nowiki> مبارزه با رژیم توده و صدور حکم ارتداد برای اعضاء حزب توده در سال ۱۳۲۶
 
<nowiki>*</nowiki> تحریم شرکت در رفراندم ۶ بهمن و روشن گری مردم بر عدم شرکت در رفراندوم
 
<nowiki>*</nowiki> صدور بیانیه و چاپ اطلاعیه علیه رژیم منحوس پهلوی
 
<nowiki>*</nowiki> تبلیغات علیه رژیم شاه در منابر و مساجد
 
<nowiki>*</nowiki> شهادت فرزندش در راه پاسداری از انقلاب اسلامی در دوران رژیم شاهنشاهی بدست عوامل ساواک فعالیت‌های بعد از انقلاب
 
<nowiki>*</nowiki> کمک به رزمندگان دفاع مقدس و جمع‌آوری کمک‌های مردمی و ارسال آن به جبهه‌های نبرد حق علیه باطل
 
<nowiki>*</nowiki> تبلیغ و ترویج دین مقدس اسلام در فرصت‌های موجود در ایام تبلیغی در شهر زنجان، مشهد، روستاهای رامین و دیزج‌آباد
 
<nowiki>*</nowiki> ارشاد و راهنمایی مردم و پاسخگویی به سئوالات شرعی و اعتقادی مردم
 
==== 31. *آیت‌الله محمد اسماعیل صائنی (1311 – 1377 ش) ====
علامه محمد اسماعیل صائنی (فروردین ۱۳۱۱ - زنجان، ۱۵ تیر ۱۳۷۷ - زنجان) از روحانیون شیعه بود. پدر او شیخ اسحق صائنی از علمای زنجان بود. اجداد پدری او نیز عموماً از سلسله روحانیون بودند و جد مادری او آخوند شیخ محمد کهریزی از علمای معروف آن زمان به شمار می‌رفت.
 
تحصیلات در زنجان
 
آیت‌الله صائنی تحصیلات اولیهٔ خود را در شهر زنجان با حضور در مدارس جدید آن زمان آغاز نمود و پس از اتمام دوره ابتدایی وارد دبیرستان گردید و در این زمان به طور همزمان تحصیلات خود را در مدرسه و حوزه ادامه داد. او موفق شد در اندک زمانی با استفاده از پدر خود و سایر اساتید حوزوی زنجان، علومی مانند ادبیات عرب، منطق، فقه، اصول و غیره را فرا گیرد. او فلسفه و فقه عالی را نیز در همانجا فرا گرفت.
 
شروع تحصیلات درقم
 
آیت‌الله صائنی در سال ۱۳۲۹ به دستور پدرش جهت ادامه تحصیل وارد حوزه علمیه قم شد. مقدمات بیتوته صائنی جوان در مدرسه حجتیه فراهم شد اما جوان بودن او و عدم احراز شرایط اقامت در مدرسه موجب شد تا این اقامت با یک سال تاخیر یعنی از نیمهٔ دوم سال ۱۳۳۰ آغاز گردد. او آن یک سال را در منزل استیجاری واقع در خیابان تهران به سر برد. او پس از ورود به مدرسه حجتیه و اقامت در حجره ۱۱۶ این مدرسه نزدیک به پانزده سال از عمر خود را وقف تحصیل و تدریس و مطالعه در حوزهٔ علمیه نمود.
 
ادامهٔ تحصیلات در قم
 
آیت‌الله صائنی سطوح عالی تحصیلات خود را از اساتید معروف حوزهٔ علمیه فرا گرفت. او ابتدا رسائل و مکاسب شیخ انصاری و کفایه الاصول آخوند را نزد آیت‌الله مجاهدی، درس خارج و فقه و اصول را نزد آیت‌الله سلطانی و شیخ عبدالجواد اصفهانی، جلد دوم کفایه درس خارج را نزد آیت‌الله خمینی وعمده درس خارج را از آیت‌الله محقق داماد که از مدرسین معروف حوزهٔ علمیه بود فراگرفت. علاوه بر آن، مدتی در درس خارج آیت‌الله بروجردی نیز شرکت کرد وهیأت و ریاضیات را نزد شیخ محمد علی اردبیلی و سفر نفس اسفار را از سید ابوالحسن قزوینی فرا گرفت. او در یک دوره درس خارج عروه که علامه طباطبایی به طور خصوصی با تعداد محدودی از فراگیران در منزل درس میداد شرکت نمود و درایه، هیئت، نجوم، عمده علوم عقلی، منظومه الهیات شفاء، یک دوره کامل اسفار، و درعرفان نظری، فصوص الحکم محی الدین عربی و مصباح الانس ابن فناری را در نزد علامه طباطبایی خواند. او درعرفان عملی شاگرد علامه طباطبایی و برادر او سید حسن الهی بود. همچنین جلساتی در منزل علامه طباطبایی تشکیل میشد که دربارهٔ مسائل فلسفی و اعتقادی بود و ادارهٔ آنها از نظر تعیین وقت بر عهده آیت‌الله صائنی بود که نتیجه آن جلسات کتابهای روش رئالیسم و کتاب بدایه الحکمه و نهایه الحکمه، اثر علامه طباطبایی گردید. او در قم به کار تدریس نیز مشغول شد و اولین جلسهٔ جامعه مدرسین قم در حجره او تشکیل شد. آیت‌الله صائنی در علوم غریبیه نیز مطالعاتی داشته و از صاحبان فن آنها در زنجان و قم بهره برده است.[۱]
 
بازگشت به زنجان
 
آیت‌الله صائنی در سال ۱۳۴۴ به درخواست مردم زنجان و فتوای آیت‌الله میلانی مبنی بر ماندن در زنجان بر خلاف میل خود و آیت‌الله خمینی و علامه طباطبایی وآیت‌الله محقق داماد در زنجان اقامت گزید. او در طول این مدت چند دورهٔ کامل تفسیر، فقه، اصول، یک دورهٔ نهج البلاغه و یک دورهٔ توحید صدوق را تدریس نمود. آیت‌الله صائنی در ۱۵ تیر ۱۳۷۷ در شهر زنجان درگذشت.[۲] از آثار او کتاب محبت الهی[۳] که در باره رسیدن به خدا و قطع علائق دنیوی است و همچنین شرح دعای کمیل در ۴۰ قسمت در روزنامهٔ بهار زنجان به چاپ رسیده است.[۴]
 
==== 32. آقا سید محمد فاطمی ابهری ====
حضرت آیت الله سید محمد فاطمی ابهری در تاریخ ۱۳۴۶ ق مصادف با ۱۳۰۶ ش در شهر ابهر از توابع استان زنجان به دنیا آمد. پدر وی سید حسین فاطمی ابهری از فضلا و مدرسین حوزه علمیه‌ی ابهر بود. بعد از تحصیلات ابتدایی و راهنمایی در سال ۱۳۲۱ ش وارد حوزه‌ی علمیه‌ی ابهر شد و مقدمات را نزد والد ارجمند خود و شیخ حبیب الله مهدوی فرا گرفت. یک سال بعد رهسپار حوزه‌ی علمیه‌ی قم شد و از محضر این اساتید کسب فیض کرد : شیخ احمد رضوانی زنجانی در منطق، شیخ صادق فراهی خوئی در مغنی و مطول و شرح لمعه، شیخ اسحاق آستارایی در مکاسب و میرزا محمد مجاهدی تبریزی در کفایه و علامه طباطبایی در فلسفه و تفسیر. آیت الله فاطمی ابهری در سال ۱۳۲۷ در امتحان کفایه شرکت نمود و با رتبه‌ی عالی مورد تشویق آیت الله بروجردی قرار گرفت. در درس خارج معظم له حاضر شد ، سپس در درس خارج اصول شیخ عبدالنبی اراکی و خارج فقه حضرت امام خمینی و دروس خارج حضرات آیات سید شهاب الدین مرعشی نجفی و گلپایگانی شرکت کرد. وی سال‌ها جزء هیأت استفتای آیت الله مرعشی نجی بود و از حضرات آیات شیخ عبد النبی اراکی، شیخ عبدالکریم زنجانی، سید شهاب الدین مرعشی نجفی و سید کاظم شریعتمداری اجازه‌ی اجتهاد اخذ نمود. از جمله آثار او بشمارند:
 
۱. رساله توضیح المسائل ( سرزمین ما ، قم ، ۱۳۷۸)؛
 
۲. حاشیة علی عروة الوثقی ، معاملات ( نشر اسلام ، قم، ۱۳۷۲)؛
 
۳. مختصر الاحکام ( نشر اسلام، قم ، ۱۳۷۲)؛
 
۴. مناسک حج ( نشر اسلام ، قم ، ۱۳۷۴)؛
 
۵. منتخب الاحکام ( نشر اسلام ، قم ، ۱۳۷۴)؛
 
۶. قاعده‌ی لاضرر ( مخطوط) ؛
 
۷. تقریرات مکاسب ( درس خارج فقه امام خمینی)، مخطوط؛
 
۸. تقریرات مکاسب (درس خارج فقه آیت الله مجاهدی تبریزی ) ، مخطوط؛
 
۹.رسالة الغرابیه ( در حرمت غراب)، مخطوط ؛
 
۱۰. استفتائات قضائی ( در پاسخ مرکز فقهی قوه‌ی قضائیه ) ، مخطوط .
 
وی پس از چهل سال تدریس فقه و اصول و فلسفه در نوزدهم آذرماه ۸۳ در ایام شهادت امام جعفر صادق (ع) فوت کرد. پیکر مطهر ایشان پس از تشییع با شکوه و نماز آیت الله شبیری زنجانی بر وی در صحن مطهر حضرت معصومه(س) و در مقبره‌ی شهید مفتح به خاک سپرده شد.
 
==== 33. *آیت الله مقیم زنجانی ====
(دو مسافر)حکایت دو مردی است که نه در زمان خود گنجیدند ونه در زمین خویش! حکایت فقیه صاحب کرامت، آیة الله حاج شیخ مقیم زنجانی – رضوان الله علیه – و عارف سترگ، بابا رکن الدین مسعود شیرازی.
 
از آنجا که از عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است. به آب و رنگ و خال و خط ، چه حاجت روی زیبا را از عبارت پردازی و واژه‌سازی می‌گریزیم و کوتاه می‌کنم که:
 
روح حاج شیخ مقیم، در زنجان نگنجید به نجف اشرف رفت. سالها دانش اندوخت و به خود پرداخت و به مقامات بلند معنوی رسید. پس از آن برای دستگیری از بندگان خدا، به روستایی در همدان رفت و پس از سالها تدریس و تبلیغ و هدایت، در اواخر عمر، باز به دامان شاه ولایت علیه السلام بازگشت و در صحن آن حضرت آرمید.
 
بابا رکن الدین نیز در شهر خویش، بیضاء(نزدیک شیراز)آرام نیافت. او که از کودکی دغدغه‌ی توحید داشت، پس از مسافرتها و شاگردی بزرگان عرفان نظری و عملی، توانست به جایگاهی بلند دست یابد و سر انجام پس از عمری سلوک علمی و معنوی و جغرافیائی، درتخت فولاد اصفهان به خاک پیوست.
 
...و اگر ( فلا تزکوا أنفسکم)[۱]نبود، درباره‌ی این دو شرح حال می‌گفتم:
 
روغنی در شیشه بینی صاف و روشن ریخته غافلی بر سه چه آمد، کنجد و باداام را! سید علی تهرانی قم- ۱۳/ خرداد/ ۱۳۸۲
 
ابوذر زمان خویش شرح حال فقیه صاحب کرامت حضرت آیة الله حاج شیخ مقیم زنجانی – رضوان الله علیه – ( درگذشته‌ی ۱۳۶۵ ق)هدیه‌ی أمیر المؤمنین علیه السلام به روستای فارسجین بنده‌ی صالح و مصلح خدا، حضرت آیة الله حاج شیخ مقیم زنجانی – رضوان الله علیه – هدیه‌ای بود که خداوند به روستای کهن ( فارسجین[۲]) – درشهرستان رزن، استان همدان- عنایت فرمود و صد البته پرتو آفتاب وجودش به همه‌ی مناطق اطراف رسید.
 
داستان از آنجا آغاز شد که ( حاج علی مراد یمین نظام) ، که از اربابان انگشت شماری بود که به امور شرعی ساکنان آبادی‌های خود، اهتمام داشت ، روزی با خوداندیشید که (روستاهای من همه چیز دارد به جز یک فقیه و مجتهد!) این بود که وقتی به زیارت مشاهد عراق مشرف شد، در نجف اشرف به حضور فقیه مجاهد، آیة الله میرزا محمد تقی شیرازی ، رحمة الله علیه- رسید و از ایشان درخواست کرد که اهل علمی ( در حداجتهاد) به روستا و اقلیم وی گسیل دارد.
 
مرحوم شیرازی می‌فرماید( مجتهد اگر به چنان جایی بیاید، رفت و آمد و مهمان ومراجعات خواهد داشت و هزینه و مخارج زندگی‌اش زیاد خواهد شد.) یمین نظام عرض می‌کند : ( همه‌ی هزینه هایش بر عهده‌ی من .) سپس مرحوم شیرازی می‌فرماید: (پس مهلت بده تا ببینم کدام یک از آٔاین حاضر است به آن منطقه بیاید.) و مدتی بعد به یمین نظام می‌فرماید: ( جناب شیخ مقیم زنجانی که همزبان شماست وشهر او با شهر شما فاصله‌ی چندانی ندارد، پذیرفتند.) و انی گونه بود که مرحوم آیة الله شیخ مقیم – که اجتهادش به تأیید آیة الله محمد تقی شیرازی رسیده بود – همراه خانواده‌ی خویش، برای تبلیغ احکام و معارف اسلام و تدریس در فارسجین ، رهسپار آن سامان شد و وطلاب آن مناطق ، گرد خورشید وجودش جمع شدند و منظومه‌ای از معرفت آفریدند.[۳] اما نیک بختی مردم آن اقلیم بیش از این بود! عالمی به جمعشان وارد شده، و در میانشان مقیم گشته بود، که نه تنها در علوم رسمی فقه وفلسفه تبحر داشت، بلکه مرواریدی بود که در صدف دامان حضرت أمیر المؤمنین علیه السلام پرورش یافته و همت مولی علیه اسلام در کمالات معنوی نیز به مقامات بالایی دست یافته بود و اینک آمده بود تا عطر روح انگیز معنویت و نورانیت را به مشام جان دور افتادگان برساند و مردم آن قلمرو را بار دیگر تا ابد سپاسگزار مولی الموحدین علیه السلام کند.
 
سیره و حالات حاج شیخ نمی‌دانم آیا نیازی به بازگو کردن سیره و حالات پرورش یافته‌ی دامان امیرالمؤمنین علیه السلام هست یا نه؟! کیست که نداند زندگی همه‌ی آنان، سرشار از صبر و استقامت و ایثار و دیگر صفاتعالی است و ترجیع‌بند همه‌ی آنها، بی‌اعتنایی به زر و زیور دنیا؟! با این حال، از آنجا که ریشه‌ی این همه،( عشق به مولا) است، به چند نمونه از آن اشاره کنیم که:
 
یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب کز هر زبان که می‌شنوم، نا مکرر است باری، مرحوم حاج شیخ مقیم ، علاقه‌ای به دنیا نداشت .[۴] همه‌ی اثاثش را که جمع کرده بودند، یک ماشین وانت را هم پر نمی‌کرد. زاهد و وارسته بود. گاهی برای پذیرایی از مهمانهایش، حتی استکان چای را هم از همسایه می‌گرفت.[۵] با اینکه پول فراوانی هم به عنوان وجوه شرعی به دستش می‌رسید. [ و می‌توانست از آنها به اندازه‌ی متعارف برای زندگی خود مصرف کند ] اما نوعا تا غروب در دستش دوام می‌آورد و برای نان شبش چیزی نداشت! یا به مستمندان می‌بخشید، یا به نجفاشرف می‌فرستاد و گاهی لباس تنش را هم به نیازمندان می‌داد.[۶] در روستای فارسجین نماز جماعت برگزار می‌کرد و منبر می‌رفت، و خمس و زکات روستاهای اطراف را جمع می‌نمود وهمان ساعت، همه را به مصرفش می‌رساند وچیزی برای خود برنمی‌داشت.
 
مرحوم لطف علی یعقوبی( که بی چشمداشتی، سالها حاج شیخ را خدمت کرد) به ایشان می‌گفت: ( جناب شیخ!‍ چیزی که برای خودت برنمی‌داری؟!) مرحوم شیخ می‌فرمود: ( لطف علی! عقیده‌ات را پاک کن! خدا کریم است!) و همان ساعت، دوباره پول به دستش می‌رسید.[۷] خرسندی سید، افتخار من است.
 
روزی یهودی‌ای که در اثر فضایل اخلاقی حاج شیخ از مریدان ایسشان گشته بود، پارچه‌ای فاستونی واعلی، برای ایشان به ارمغان آورده بود. حضرت شیخ خمان دم شخصی را به سراغ سیدی فرستاد. وقتی سید آمد، آن را با خوشحالی به وی بخشید و یهودی عرض کرد: ( آقا! این را برای شما آورده بودم!) شیخ فرمود: ( می‌دانم من هم اتخار می‌کنم که یکی از فرزندان حضرت فاطمه زهرا علیها السلام را خوشحال کنم..)[۸] احسان بی‌درنگ و مکرر اواخر عمر آیة الله علی ثابتی همدانی خدمتشان رسیده و درباره‌ی مرحوم شیخ مقیم از ایشان پرسیدم، فرمود:( بنده در جوانی ایشان را دیده بودم. یک بار به منزل ما آمده بود اما زیر قبایش، پیراهنی نداشت و قبا را با دست جمع کرده بود، وقتی سبب آن را پرسیدیم، فرمود: شخصی در میان راه جلو مرا گرفت و اظهار نیاز کرد، من هم آن را به وی دادم.
 
روز دیگری هم کسی آمد و به جناب شیخ عرض کرد: ( پیراهن ندارم. ) و مرحوم حاج شیخ، عمامه‌اش را در آورده و به وی داد و گفت: ( ببر و از این ، دو پیراهن برای خود تهیه کن.) آن شخص عرض کرد: ( آقا! شما خودتان عمامه نداشته باشید؟! ) شیخ فرمود: ( من کلاه بر سر می‌گذارم.)[۹] و محال بود سائلی را محروم کند.[۱۰] حضرت امام خمینی –رضوان الله علیه – نیز در نامه‌ای به مرحوم حاج احمد آقا شبیه همین ایثار و انفاق را از شیخی دیگر چنین می‌نویسند: ( در آن روزهایی که در زمان رضاخان پهلوی و فشار طاقت فرسا برای تغییر لباس بود و روحانیون و حوزه‌های دینی) شیخ نسبة وارسته‌ای را نزدیک دکان نانوایی که قطعه نانی را خالی می‌خورد، پیراهن برای خودش بدوزد. الان هم نانم را خوردم و سیر شدم، تا شب هم خدا بزرگ است. پسرم! من چنین حالثی را اگر بگویم به همه‌ی مقامات دنیوی می‌دهم، باور کن.)[۱۱] چشمش آن را گرفت! حسن خان، مالک روستای سوزن ( واقع در شهرستان قروه‌ی در جزین) برای مدتی جناب حاج شیخ را به روستا وخانه‌ی خود دعوت کرده بود و همان روزها پیراهنی به ایشان هدیه کرد.
 
وقتی جناب شیخ برای کاری از خانه‌ی میزبان خارج شده بود، مردی مقابل شیخ آمد و کمکی از او طلبید و گویا به همان پیراهن ایشان اشاره داشت. جناب شیخ مقیم هم- که فهمیده بود او به لباس تازه نظر دارد- همان جا پیراهن را به وی داد و باز، دو طرف قبای خود را با دست به هم رساند و به کار خود رسید.
 
هنگامی که به منزل ( حسن خان) بازگشت و میزبان از جریان آگاه شد، پیراهن دیگری برای ایشان دوخت و البته این بار شرط نمود که جناب شیخ آن را به کسی نبخشد![۱۲] تو که به نیتت رسیدی! شخصی می‌گفت‌: «روزی به محضر جناب حاج شیخ رسیدم و پوسینی را که از مشهد برای ایشان سوغات آورده بودم، تقدیم کردم.فرمود: «بسیار خوب! به دوشم بینداز!»
 
اواخر همان مجلس، کسی آمد و از اوضاع نابسامان خود گله کرد- مرحوم شیخ مقیم پوسینش را به وی داد (تا مثلا بفروشد و گشایشی در وضعش باشد‌).
 
آورنده‌ای ارمغان گفت: «جناب شیخ! آن را برای خود شما آورده بودم که بپوشید!»حاج شیخ فرموده بود: «خوب؛ دیدی که پوشیدم».و منظورش این بود که با پوشیدن آن ازسوی من، در یک مجلس و چند ساعت هم، به نیت خود رسیدی!![۱۳] من از بینوائی نی‌ام روی زرد گاهی گوسفندی به جناب شیخ هدیه می‌دادند و اوهمان ساعت دستور ذبح آن را می‌داد و آن را میان مردم پخش می‌کرد و برای خود نمی‌اندوخت.
 
یک بار در دکان رفیقش در فارسجین نشسته بود که ناگهان از حال رفت و بی‌هوش شد.وقتی به هوش آمد و دوستش سبب بی‌رمقی وی را پرسید و دانست که از شدت گرسنگی است، به او گفت: «چرا به من نمی‌گویی و از من چیزی نمی‌خواهی؟!» مرحوم شیخ مقیم فرمود: «اگر می‌گفتم و سیر می‌شدم، از یاد گرسنه‌ها غافل می‌ماندم.»[۱۴] من از بینوائی نی‌ام روی زرد غم بینوایان رخم زرد کرد توکل آیة الله زنجانی در سالهای قحطی- که چندین دهه پیش رخ داد- [خانم] نیازمندی به منطل آیة الله مقیم زنجانی رحمة الله آمد وازایشان نان طلبید.
 
همان زمان همسر شیخ، کمی خمیر درست کرده بود و برای پختن آن آماده می‌شد که حضرت شیخ فرمود:«خمیرها را به این خانم بده!» همسر شیخ با دلخوری گفت: «پس خودمان چه؟ با این قحطی و....» مرحوم شیخ فرمود:‌«توکل بر خدا! برای ما خواهدرسید.»یک ساعت نگذشت که یک بار الاغ، آرد برای شیخ فرستاد![۱۵] دیدم گفتم خدا می‌رساند؟! آیة‌الله مقیم زنجانی در اواخر عمر به نجف بازگشت و درهمان جا درگذشت.
 
حجة‌ الاسلام سید ابراهیم حسینی (شاگرد حاج شیخ) از لطف علی یعقوبی- که با مرحوم شیخ به نجف اشرف رفته بود- نقل می‌کرد که مرحوم شیخ مقیم، یک روز پیش از ارتحالش به من فرمود: «مدتی است حمام نرفته‌ام. بروی حمام.» من گفتم: «پول حمام را نداریم.» حاج شیخ فرمود: « توکل می‌کنیم بر خدا! حضرت ولی عصر- عجل الله تعالی فرجه الشریف- به ما توجه دارند.»
 
ده- پانزده قدم از محل اقامتمان دور نشده بودیم که عربی آمد واز من پرسید:
 
«شیخ مقیم زنجانی ایشان است؟» گفتم: « بله». آنگاه یک تومان- که پول حمام ما می‌شد- به مرحوم شیخ داد و گفت: «این برای شما» و رفت.مرحوم حاج شیخ همان دم، آن پول را به من داد و فرمود: « بیا لطف علی!دیدی گفتم خدا می‌رساند؟! این پول را به حمامی بده».
 
دلبرا! بنده نوازیت که آموخت؟ بگو مرحوم حسینی همچنین می‌فرمود: لطف علی پس از بازگشت از نجف اشرف می‌گفت: جناب حاج شیخ مقیم، یک روز پیش از ارتحالش، مقداری پول با برکت به من داد و فرمود:
 
«سه روز پس از درگذشتم به ایران برگرد و با این پول مغازه‌ای در فارسجین باز کرده و کاسبی کن که مخارج زندگی تورا خواهد داد و از درآمدت هم ماهانه‌ای به خانواده‌ی من بپردازد.از این همه زحمتی که بی‌مزد و بی چشمداشت برایم کشیدی، بسیار سپاسگذارم.»
 
یادآور مهمانی مولی الموحدین علیه السلام مرحوم سید ابراهیم حسینی خاطره‌ی دیگری را از حضرت آیة الله مقیم زنجانی به یادمی‌‌آورد، که یادآور مهمانی آخر أمیرالمؤمنین علیه السلام است.
 
می‌فرمود: «روزی من و آقا مصطفی(فرزند شیخ) در خانه‌ای ایشان بودیم. آن روز جناب شیخ چند مهمان هم داشت. هنگام ناهار برای ایشان سرکه( یا ترشی) و نمک آوردند.
 
استاد فرمود: «یکی از این خورشتها را بردارید و ببرید و برای شام بیاورید؛ من فردای قیامت نمی‌توانم جواب اینها را بدهم.»
 
محبت وعلاقه به آل‌الله علیه السلام محبت و علاقه‌ی حضرت آیة الله مقیم زنجانی- عطره‌الله مرقده- به خاندان پاک حضرت رسول صلی الله علیه وآله زبانزد همگان بود. جناب شیخ در هلاک قاتل حضرت فاطمه زهرا علیه السلام بسیار شادمانی می‌نمود؛ و در شب هلاک ابن ملجم- لعنة‌الله علیه-تا صبح نمی‌خوابید و مجلس شادی و شیرینی خوری برپا می‌کرد.[۱۶] از آیة الله حسین نوری نیز شنیدم که ((مرحوم شیخ مقیم در روز عاشورا، پابرهنه می‌شد و خود در جلو دستجات عزاداری، در حالی که گل بر سر مالیده بو، حرکت می‌کرد.)) حضرت شیخ بسیار از همدان به قم و زیارت حضرت فاطمه معصومه علیه السلام مشرف می‌شد.[۱۷]ازمرحوم آیة‌الله علی ثابتی نیز شندیم که فرمود: ((مرحوم شیخ مقیم یکبار هنگام زیارت حضرت معصومه علیه السلام خیلی بیمار بود و بدنش درد می‌کرد.در حین زیارت به خانم عرض می‌کرد: "خانم جان! اگر به این سمت بنشینم، به محضر شما بی‌ ادبی می‌شود؛ اگر به این شکل بنشینم، می‌ترسم به پیشگاهتان جسارت شود و ..."زیارتش که تمام شد، با بدن سالم و صحیح و بی درد از حرم بانو خارج شد!)) والبته این هم افتخاری برای جناب شیخ است که مورد عنایت ویژه و سریع آن حضرت قرار گرفت.
 
درمجالس مرثیه و تعزیه‌ای که درمیدان مقابل منزلش، در روستای فارسجین برگزار می‌شد، خود اولی کسی بود که وارد مجلس می‌شد و آخرین فردی بود که پس از همه، مجلس مرثیه را ترک می‌کرد و گاهی خود نیز به مرثیه‌خوانی برای اهل بیت علیه السلام مشغول ومفتخر می‌شد.
 
اما دراین میان، به دختر چهار ساله‌ی حضرت سیدالشهدا علیه السلام ( مشهور به حضرت رقیه )، علاقه‌ای ویژه و بسیار داشت. به فرزند خود، آقا مصطفی سفارش کرده بود که هرکجا، حتی در آبادی‌های دور هم، مجلس عزایی برای آن حضرت علیه السلام برگزار شد، ایشان را خبر کند و مقید بود که درآن مجلس شرکت نماید[۱۸].
 
حضرت حاج شیخ قدس سره اشعاری نیز در مدح و رثای خاندان عصمت و عطوفت سروده‌اند.
 
محبت مرحوم شیخ به حضرات معصوم علیه السلام به ذریه‌ی ایشان نیز سرایت کرده بود و سادات، مورد احترام و تکریم و علاقه‌ی شیخ بودند. یکی از بستگان حاج شیخ که از سادات خوی بود، گاهی جناب شیخ را اذیت می‌کرد اما آیة الله زنجانی دراحترام به وی کوتاهی نمی‌کرد و می‌فرمود: (( من ازاینکه حضرت فاطمه زهرا علیه السلام در روز قیامت به من بفرمایند:"شیخ !نتوانستی فرزند مارا تحمل کنی؟!" شرم می‌کنم.))[۱۹] تشرفات از مسجد سهله تا نجف اشرف حضرت آیة‌الله حاج شیخ مقیم- سقی الله تربته- می‌فرمود: زمانی که در نجف سرگرم تحصیل بودم، شبهای سشنبه به مسجد سهله می‌رفتم و صبح سه‌شنبه به نجف باز می‌گشتم.
 
یک بار چهلمین شب یک دوره رفتنم به آن مسجد بود اما همسرم که در ساعات آخر بارداریش بود، گفت: (( شما امشب به مسجد سهله نرو؛ تا با این وضع تنها نباشم.)) من گفتم: (( علویه خانم! اگر شما اذن می‌فرمایی، چون امشب، شب چهلم است، من بروم اما قول می‌دهم که- بر خلاف هفته‌های گذشته- تا صبح نمانم و همین شب، بازگردم.)) شاید پنجاه یا صدم قدم از مسجد دور شده بودم که در آن تاریکی، از سمت چپم صوتی شنیدم که می‌فرمود: (( آ شیخ مقیم! آ شیخ مقیم! کجا تشریف می‌برید؟ به نجف؟ من هم به نجف می‌روم؛ بیا با هم همراه شویم.)) صاحب صوت با گفتن این جملات به من نزدیک شد واز وقتی با او همگام شدم، تا نجف اشرف بیش از دو- سه دقیقه نشد! در راه به من فرمود: (( نگهبان شهر، منتظر توست؛ برو تا او هم، در و حصار شهر را ببندد و به کارش برسد. ضمنا امشب خداوند فرزندی به تو خواهد داد؛ نامش را مصطفی بگذار.)) به حصار شهر نجف که رسیدیم، ازهم جدا شدیم و وقتی من وارد شهر شدم، ناگهان به ذهنم رسید که این مسافت طولانی مسجد سهله تا نجف، چه زود طی شد! راستی آن آقا از کجا نام مرا می‌دانست؟+ و از کجا اطلاع داشت که همسرمن باردار است وامشب وضع حمل خواهد کرد؟+ از کجا می‌داند که فرزندم پسر خواهد شد که می‌گوید نامش را مصطفی بگذار؟+ از کجا می‌دانست که دربان شهر منتظر من است؟+ همین که این پرسشها به ذهنم رسید، زود برگشتم و در را گشودم اما کسی را ندیدم! و [بعدها] دانستم که در همراهی حضرت ولی عصر علیه السلام بودم و مسافت را هم به قدرت ایشان طی الأرض کردیم.[۲۰] اگر بخواهیم می‌دهند اما...
 
چشمان جناب شیخ دراواخر عمر بسیار کم‌سو شده بود.روزی اطرافیان که دانسته بودند تشرفاتی به محضر امام زمان علیه السلام برای حاج شیخ دست می‌دهد،به ایشان گفتند: ((چرا شفای چشمانتان را از حضرت ولی عصر علیه السلام نمی‌خواهدی؟)) شیخ فرمود: (( اگر بخواهم، می‌دهند وهربا، نیت م‌کنم که وقتی به حضورشان مشرف شدم، این حاجت را بخواهم اما هنگامی که به خدمتشان می‌رسم، ذهنم به کلی ازاین مسأله منصرف می‌شود واز یادم می‌رود. البته زمانی که در حضور مبارک ایشان هستم، چشمانم خوب می‌بیند و ستاره‌های آسمان را هم خوب می‌بینم اما پس از زیارت ایشان، باز به همین حالت باز می‌گردم.))[۲۱] با این نقل، باید چنین نتیجه گرفت که گرفتاری مرحوم شیخ، قطعا سبب علو مقام او و نشان محبت حضرت دوست به وی بود.[۲۲] به روی چشم!قربان شما! آقا مصطفی (فرزند حاج شیخ) می‌گفت: بارها اتفاق می‌افتاد که وقتی به سمت اتاق مرحوم پدرم می‌رفتم، می شنیدم که ایشان، مؤدبانه و به زبان ترکی به کسی خطاب می‌کنند: ((بر روی چشم! قربان شما! متشکرم...)) من صبر می‌کردم و صبحتهای ایشان که تمام می‌شد، با سرفه‌ای مثلا، حضور خود را اعلام می‌کردم ودر این هنگام پدرم ( که معلوم بود دست به سینه نهاده و ایستاده بودند) می‌فرمودند: ((که هستی؟)) می‌گفتم: (( مصطفی)) آنگاه با ناراحتی می‌گفتند: (( برای چه آمده‌ای؟! چه کسی گفت به اینجا بیایی؟!)) پاسخ می‌دادم: (( آمده‌آم حالتان را بپرسم؛ ببینم چیزی لازم ندارید؟!)) می‌فرمودند: ((نه؛ من چیزی لازم ندارم؛ چرا آمدید و خلوت مرا بهم زدید؟!)) و من می‌پرسیدم: ((حاج آقا! با چه کسی سخن می‌گفتید؟)) می‌فرمودند: (( شما کسی را دیدید؟)) می‌گفتم: ((نه؛ کسی را ندیدم.)) و پدرم می‌فرمودند: (( حضرت أمیرالمؤمنین علیه السلام تشریف آورده بودند و داشتم با حضرت ایشان صحبت می‌کردم.)) و مانند این اتفاق، بارها تکرار شد که می‌دیدم مرحوم حاج شیخ در خلوت، کسی را خطاب می‌کنند و در برابر او اظهار خضوع و خشوع می‌کنند و خود ار فدوی او می‌شمرند[۲۳].
 
امامان علیه السلام در محضر یعسوب المتقین علیه السلام بودند اواخر عمر که مرحوم حاج شیخ به نجف اشرف بازگشته بود، وقتی به حرم أمیرالمؤمنین علیه السلام رسید.به ملازم خود (لطف‌علی) فرمود: (( تو برو زیارت کن؛من درهمین آستانه می‌نشینم.)) و در عتبه نشست.لطف‌علی می‌گفت: ((من وقتی از زیارت بازگشتم، به حاج‌آقا عرض کردم: (( من رفتمو زیارت کردم اما شما هنوز این جا نشسته‌اید؟!)) حاج شیخ رحمه‌الله فرمود: ((من همه امامان علیه السلام را زیارت کردم. همه در محضر یعسوب‌الأولیاء‌ قرآن میخواندند.به من اذن ورود ندادند؛ اما توخوب کردی رفتی.)) درنقل دیگری مرحوم شیخ فرمود: (( امامان علیهم السلام در محضر أمیرالمؤمنین علیه السلام قرآن مقابله می‌کردند و تا آنان علیهم السلام درآنجا باشند، من اذن ورود ندارم.))[۲۴] یافتن راز اینکه چرا تاهنگامی که ائمه علیهم السلام درمحضر مولی علی علیه السلام بودند، به مرحوم شیخ اذن ورود داده نشد، برعهده‌ی اهل لطافت و ادب؛ اما مناسب است اضافه کنیم که شبیه همین مسأله برای حسین‌بن أبی حمزة نیز دخ داد.
 
وی می‌گوید:در اوخر دوران بنوامیه به زیارت مرقد حضرت امام حسین علیه السلام رفتم. به غاضریه که رسیدم، منتظر ماندم تا مردم بخوابند. سپس غسل کردم و به سوی قبر شریف امام علیه السلام رفتم. به باب الحیر[=الحائر] که رسیدم، مردی زیبا و خوشبو، با لباسی بسیار سفید به طرفم آمدو گفت: ((بازگرد که[ به قبر] نمی‌رسی.)) به ساحل فرات بازگشتم و در پایان شب، باز غسل کردم و به سمت مرقد شریف سیدالشهداء علیه السلام رفتم. به در حائر که رسیدم، همان مرد به سویم آمد و گفت: ((آی تو![در این زمانه به زیارت] نخواهی رسید.)) گفتم: چرا نتوانم به زیارت فرزند رسول‌الله و سرور جوانان بهشتی برسم؟! من از کوفه پیاده آمده‌ام و امشب هم، شب جمعه‌ است و می‌ترسم که صبح شود و سیاست بنوامیه[۲۵]مرا بکشد.
 
آن شخص باز گفت: (( برگرد که نخواهی رسد.))گفتم :چرا؟! گفت: (( حضرت موسی‌بن عمران از پروردگارش برای زیارت قبر امام حسین اذن گرفته، و خدا هم اذن داده است و اینک موسی با هفتاد هزار فرشته به زیارت امام حسین علیه السلام آمده است.وقتی آنان به آسمان بازگشتند، بیا.)) من بازگشتم و نزد رودخانه‌ی فرات رفتم. صبح که شد غسل کردم و آمدم و دیگر، این بار کسی را ندیدم. نماز صبح خواندم و به کوفه بازگشتم.[۲۶] کرامات گرچه بزرگترین کرامت حضرت آیة‌الله مقیم زنجانی- رضوان‌الله علیه- همانا دوام مراقبه و حفظ تقوی در عمر طولانی خویش بود، اما نقل چند کرامت دیگر از حضرت ایشان نیز، از آن جهت که مای‌ی دلگرمی سالکان و تشویق سایران و اشاره‌هایی برای اهل معرفت است، بجا و مناسب می‌نماید. چند نمونه از آنها را بخوانیم:
 
فروش خانه‌ای از بهشت جالب‌ترین کرامتی که از حاج شیخ رحمه‌الله صادر شد و هنوز هم نقل ونقل محافل فارسجین و ارادتمندان شیخ است، داستان متواتر فروش خانه‌آی از بهشت، بوسیه‌ی حضرت ایشان می‌باشد! در سالهای قحطی- که چندین دهه پیش رخ داد- گویا وضع روستای فارسجین چندان بد نبوده؛ و از روستاهای دیگر گاهی برای تهیه‌ی آزوغه( آذوقه) به آنجا می‌رفتند و صد البته دست نیاز به جانب جناب حاج شیخ مقیم نیز دراز می‌کردند.
 
یک بار مرحوم آیة‌الله زنجانی به مالک روستا می‌گوید: ((چهار خروار گندم در اختیار من بگذار تا در میان تهیدستان که به من مراجعه می‌کنند، پخش کنم و شرمنده‌ی آنان نشوم؛ بنده هم در برابرآن، خانه‌ای از بهشت به تون می‌فروشم که همسایه‌هایت از آل عباء علیهم السلام باشند.)) مالک آبادی پاسخ می‌دهد: (( من دراینجا آبرو دارم و افزون بر آبروداری خودم، حفظ رعیتم نیز واجب‌تر است.)) و بدین ترتیب از درخواست حاج شیخ سرباز می‌زند.
 
اما همسر او که از این گفتگو آگاه می‌شود، به جناب حاج شیخ اطلاع می‌دهد که ((من حاضرم این اندازه گندم را از اموال شخصی خودم به شما بدهم و دربرابر، آن خانه‌ی بهشتی رابه من بفروشید.)) وحاج شیخ هم می‌پذیرد و قولنامه‌ی آن را بر کاغذی می‌نویسد! همان شب، ارباب روستا درخواب می‌بیند که خانه‌ی با شکوهی در بهشت ومقابل اوست.به گمان اینکه مال خودش است، می‌خواهد وارد آن شود که نگهبانان و فرشته‌ها، جلو وی را می‌گیرند و می‌گویند: ((این خانه را جناب شیخ نبه همسر شما فروخته ایت؛ نه به شما!)) و ارباب می‌گوید : ((این خانه را جناب شیخ به ههمسر شما فروخته است ؛ نه به شما!))و ارباب می‌گوید : (ـ(خوب، همسر من است؛می‌توانم داخل شوم!)) اما نگهبانان می‌گویند : (( ما چنین اذن و دستوری نداریم!)) وقتی از خواب برمی‌خیزد، شتابان نزد حضرت شیخ می‌رود تا داد وستدا پیشنهادی ایشان را بپذیرد اما هنگام مواجهه با شیخ؛ مرحوم آیة الله مقیم می‌فرماید:
 
(تمام شد!تمامشد! دیرآمذی؛معامله‌ای بود که کردیم و بهر‌ه‌ای به تو نمی‌رسد.))سپس افزود: (( من بهشت فروش نیستم اما باید ندیده،راضی به معامله می‌شدی.))[۲۷] برای زدودن انکار و غرابت، از این کرامت، لازم است توضیح دهیم که بهشت، بنابر صریح آیات قرآن، جزء دارائی‌هایی گروهی از اهل بهشت است.مثلا درآیه‌ی هفتاد و دوم از سوره‌ی زخرف، بهشت ((ارث)) بهشتیان شمرده شده اس و روشن است که انسان می‌تواند در اموال خویش تصرف کند! افزون براین، باید گفت این کرامت تنها از مرحوم آیة الله زنجانی روی نداده است.بلکه نخستین بار ازمولای وی، حضرت امام صادق علیه السلام سرزده است و آن حضرت علیه السلام نیزخانه‌ای از ((فردوس برین)) را به یکی از مریدان خودشانفروختند که مناسب است با نقل داستان روح‌نواز آن، متبرک شویم:
 
روزی مردی از ساکنان کوه، با ده هزار درهم نزد امام صادق علیه السلام آمده وعرض کرد: ((لطفا با این پول خانه‌ای[ درمدینه] برای من بخرید تا هرگاه با عیالم [به این جا] آمدم،وارد آن شویم.))سپس خود به مکه رفت.
 
وقتی حج خود را بجا آورد و بازگشت، حضرت امام جعفر صادق علیه السلام او را به خانه‌ی خود برده و پذیرایی کردند و فرمودند: ((برایت خانه‌ای در فردوس برین خردیم که از یک سو به رسول‌الله و از دیگر سو به علی وازجهت سوم به حسن و از جهتی دیگر به حسین علیهم السلام می‌رسد و قولنامه‌ای هم برای آن نوشتم.)) آن مرد با شنیدن این فرمایش، گفت: ((به این معامله راضی شدم)) پس از راضی شدن وی، امام صادق علیه السلام آن پولها را میان فرزندان [مستمند] امام حسن و امام حسین علیهما السلام تقسیم کردند و آن مرد کوهستانی هم به دیار خود بازگشت.
 
وقتی به خانه‌اش رسید، دچار بیماری‌ای شد که به مرگش انجامید. درهمان لحظات پایانی عمر، اهل بیت خویش را گرد آورد و آنان را سوگند داد که آن قولنامه را با وی در قبرش قرار دهند. آنها هم به وصیت او عمل کردند.
 
صبح روز بعد که بر سر قبرش حاضر شدند، قولنامه را روی قبر یافتند که بر پشتش نوشته شده بود: ((ولی خدا، جعفربن محمد علیه السلام به آنچه به من وعده داده بود، وفا کرد.))[۲۸] حتی مشابه همین کرامت را برای ابوالحسن علی بن سهل(بن محمد) بن‌ازهر صوفی اصفهانی( درگذشته‌ی ۲۸۰ق) نیز بدین گونه نوشته‌اند:
 
شیخ علی بن سهل به تهیدستان و صوفیان انفاق و کمک می‌کرد.روزی گروهی از آنان نزد وی آمدند اما چیزی برای کمک کردن، پیش علی بن سهل نبود؛ به همین جهت به یکی از دوستان خود مراجعه کرد و چیزی از وی برای مستمندان طلبید. آن دوست چند درهمی به شیخ داد و از کمی آن، پوزش خواست و گفت: ((من سرگرم ساخت خانه‌ای هستم که برای آن، نیاز به خرج زیادی دارم.پوزشم را بپذیر)) شیخ علی بن سهل از او پرسید: ((خرج این خانه‌ات [که مشغول ساخت آنی] چه اندازه می‌‌شود؟)) گفت: ((شاید به پانصد درهم برسد.)) شیخ گفت: ((آن پول را به من بده تا به تهیدستان ببخشم و من [درعوض] خانه‌ای در بهشت به تو خواهم داد و حکم واگذاری آن را برایت خواهم نوشت و دست نوشته‌ی خود راهم به تو می‌دهم.)) مرد با شنیدن این کلام گفت: ((ای أباالحسن!من هرگز از تو دروغ و خلافی نشنیده‌ام؛ بنابراین اگرضامن آنچه می‌گویی شوی، من هم آن پولها را خواهم داد.)) شیخ علی پاسخ داد: ((ضامن می‌شوم))؛ و ضمان‌نامه‌ای هم برای وی نوشت که ضامن خانه‌ای برای او در بهشت باشد و آن را به دوست خود داد .آن دوست نیز پانصد درهم را به وی داد و نوشته‌ای که به خط خود شیخ بود، گرفت و وصیت کرد که هرگاه مرد، آن نوشته در کفنش قرار داده شود.
 
[از قضاء] درهمان سال درگذشت و به وصیتش هم عمل شد روز[پس از مرگ وی،] شیخ علی برای نماز صبح وارد مسجدش شد و آن نوشته‌ی خود را در محراب یافت[ و دید که] پشت آن، با رنگ سبز نوشته شده: ((ما آن خانه را در بهشت به دوستت واگذار کردیم و تو را از ضمانی که کرده بودی، خارج [و بریءالذمة ] نمودیم.)) آن نوشته مدتها نزد شیخ بود و بیماران از آن نوشته شفاء می‌جستند و میان کتابهای شیخ قرار داشت، تا آن که صندوق کتابهایش دزدیده و آن نوشته هم با کتابها ربوده شد.[۲۹] و اما اینکه گفتیم ((بهشت از اموال برخی از ساکنان آن است؛ نه همه‌ی بهشتیان))، برگرفته از حدیث لطیفی از حضرت امام صادق علیه السلام می‌باشد که فرمودند:
 
((هرکس مرقد حضرت سیدالشهداء علیه السلام را زیارت نکند، گرچه[گناهی هم نکرده باشد و] وارد بهشت گردد اما از مهمانان اهل بهشت خواهد بود[ نه از مالکان بهشت.]))![۳۰] با این توضیحات ،باور کردن کرامت آیة‌الله مقیم زنجانی بسیار آسان می‌نماید.
 
طی‌ الأرض، تا کربلا و نجف خادم حاج شیخ مقیم شاهد بود که جناب ایشان، شبهای جمعه، قبا وعبا و عمامه‌ی خود را می‌پوشد و گویی به جای مهم و محترمی می‌رود. از خانه خارج می‌گردد و صبح باز می‌گردد. پس از مدتی کنجکاو می‌شود که بداند جناب حاج شیخ، چند ساعت از شب جمعه گذشته، به کجا می‌رود؟ تا اینکه شب جمعه‌ای پس از بیرون رفتن شیخ، درتاریکی و پنهانی به دنبال ایشان حرکت می‌کند؛ از روستای فارسجین که خارج می‌شوند، هنوز چند گامی برنداشته بودند که خود را پشت سر شیخ و مقابل ضریح و حرم حضرت سید‌الشهداء علیه السلام می‌یابد.
 
با مرحوم شیخ زیارت می‌کند و باز چند قدم از حرم شاه شهید علیه السلام دور نشده بودند که می‌بیند پشت سر شیخ و برابر حرم و ضریح أمیرالمؤمنین علیه السلام است.
 
شاه ولایت علیه السلام را هم زیارت می‌کنند و باز، چندگامی دنبال مرحوم شیخ مقیم نرفته بود که خود را در نزدیکی روستای فارسجین می‌یابد! درهمان تاریکی با سرعت خود را به خانه می‌رساند. وقتی جناب شیخ به خانه وارد می‌شود، از خادم می‌پرسد: ((چرا نفس نفس می‌زنی؟!)) و او انگیزه‌ی خود را از تعقیب شیخ،‌وهرچه آن شب دیده بود، باز می‌گوید. آنگاه جناب حاج شیخ می‌فرماید: ((تا زنده‌ام، نباید مشاهدات امشب را جایی بیان کنی.))[۳۱] بیفزاییم که عده‌ای از اولیاء خدا، تنها خود می‌توانند طی‌الأرض کنند و گروهی دیگرـ که مقامی بالاتر دارند – قادرند دیگران را هم همراه خود به مکانی دیگر ببرند.
 
نکته‌ی دیگر اینکه به ظاهر مرحوم حاج شیخ- رضوان الله علیه- درفکر و ذهن خادم خویش تصرف کرده بود و او زمانی که به حرم آن دو معصوم علیهما اسلام رسیده بود، اصلا در این اندیشه نبود که چگونه درچند لحظه، از همدان به کربلا و از آنجا به نجف آمده‌اند و باز به همدان باز گشته‌اند؟!همه‌ی اینها برای حضرت ولی عصر- عجل الله فرجه- است.
 
زمانی جناب آیة الله مقیم زنجانی با شاگرد خود، مرحوم میرزا حیدر سوزنی، در اطراف روستای زنگ تپه- درشهرستان قروه‌ی در جزین- بودند. حاج شیخ به شاگرد خود می‌فرماید: ((چه می‌بینی؟)) میرزا حیدر می‌گوید: ((دفینه‌های طلا و جواهرات و...))شیخ می‌فرماید: ((خوب است؛ پس تو هم می‌بینی!))شاگرد می‌پرسد: ((می‌توانیم از ا ینها برداریم؟))جناب استاد می‌فرماید: ((نه؛ همه‌ی اینها برای حضرت ولی عصر- عجل الله فرجه- است و کسی به اینها دسترسی ندارد تا خود حضرت تشریف بیاورند و جای اینها را نشان داده و بردارند.))[۳۲] ناگفته نماند که جمعی از متدینان، شاید درگذشته بنابر فتاوای [۳۳]سهم امام علیه السلام را به امید دسترسی حضرت حجت- که بر همه چیز آگاهند- در زمین دفن می‌کردند تا حضرت ایشان علیه السلام در زمان ظهور، درآنها تصرف فرمایند. و احتمالا مرحوم شیخ مقیم به این مطلب نظر داشتند و می‌دانستند که آن اموال سهم امام علیه السلام است.
 
او را به سیادتش ببخشای! ((سهل علی)) می‌گفت: روزی مرحوم شیخ مقیم زنجانی به من فرمود: ((نزد سید حمزه برو و بگو زود به این جا بیاید.)) من رفتم وسید حمزه را خواندم و خود نیز همراه او وارد خانه‌ی حاج شیخ شدم و دیدم ماری در نزدیکی شیخ آرام گرفته است.جناب شیخ به سید‌حمزه فرمود: ((گویا تو ماری را در صحرا دیده و آن را کشته‌ای؟!)) سید گفت: ((بله؛‌از ترس جانم آن را کشتم.))شیخ فرمود: ((این مار، جفت آن ماری است که کشته‌ای؛ شکایت تورا نزد من آورده است!)) سید، همان لحظه از مرحوم شیخ مقیم خواست تا از مار بخواهد که وی را ببخشاید و جناب شیخ هم به مار خطاب کرد: ((این سید ازترس جانش جفتت را کشته؛ تو اورا به سیادتش ببخشای!)) در این هنگام دیدم مار به جناب شیخ نزدیک شد و با ادب از گرد او راهش را کشید و رفت و آسیبی هم به سید‌حمزه نرساند![۳۴] من تنها همین یک پسر را دارم! روزی مرحوم آقا مصطفی( پسر جناب شیخ) در بیت‌الخلاء‌ ماری را با زدن آفتابه، کشت و وقتی به اتاق آمد، به پدر گفت که ماری را درآنجا دیده و کشته است.جناب شیخ فرمود: ((چرا آن را کشتی؟! حالا اگر بستگان آن مار بیایند،من چه جوابی به آنها بدهم؟!)) مدتی بعد، از لوله‌ی بخاری، خاکی ریخته شد و در پی آن، ماری از آن پایین آمدو به خانه‌ی شیخ وارد شد.جناب شیخ خطاب به مار فرمود: (( بله؛ آن پسرم جفتت را کشته است؛ اما من تنها همین یک پسر را دارم.)) مار پس از درنگی راه خود را گرفت و رفت؛ و گویی به حرمت حاج شیخ- نورالله مضجعه- آسیبی به فرزندش نرساند.[۳۵] شاید حاج شیخ....
 
جناب شیخ گاهی از مهمانان خود با شیر برنج پذیرایی می‌کرد. مقدار کمی از آن درست نموده و جلو مهمانان می‌نهاد و همه از آن می‌خوردند و سیر می‌شدند و به مزاح( یا نادانی) می‌گفتند: ((شاید حاج شیخ شعبده باز است که با این شیربرنج کمش، آدم سیر می‌شود!))[۳۶] نانهای تازه مرحوم حجة الاسلام سید ابراهیم حسینی می‌فرمود:روزی عده‌ای از راه دور برای مسائل شرعی و پرداخت خمس و زکات آمده بودند منزل حضرت استاد مقیم زنجانی.
 
آن روز من نیز آنجا بودم و درگوشه‌ای با آقا مصطفی (فرزند حاج شیخ) صحبت می‌کردم.لحظاتی از ظهر گذشته بود که مهمانها گفتند: ((جناب شیخ! به ما ناهار نمی‌دهید؟!)) مرحوم شیخ از عیال خود خواست که چیزی برای مهمانها بیاورد، اما علویه خانم پاسخ داد ((چیزی درخانه نیست)).
 
مدتی بعد، باز مهمانها گفتند : ((جناب شیخ! ما دیگر طاقت نداریم؛ اجازه می‌دهید خودمان برویم و چیزی از بیرون تهیه کنیم؟)) مرحوم شیخ باز از علویه خانم خواست کمی نان بیاورد. یکی از مهمانها گفت: ((علویه خانم، چند لحظه پیش از خانه خارج شد.)) در این هنگام شیخ فرمود: ((من هم گرسنه‌ام. برو درآن مخزن را بردار)).
 
مهمان رفت و درآن را برداشت و مشاهده کرد که چندین قرص نان تازه در آن است.
 
آنها را آورد و روی چادرشبی، مقابل شیخ و دیگران گذاشت و گفت: ((این همه نان این جاست و علویه خانم چیزی به ما نمی‌داد!)) حاج شیخ فرمود: ((درخانه‌ی ما چیزییافت نمی‌شود. بیایید این تحفه‌ی الهی، یا هرچه هست را بخوریم)).
 
و سپس فرمود: ((من از وجوه شرعی نمی‌توانم شما را پذیرایی کنم؛ یا خود گوشت و شوربا بخورم در حالی که طلاب نجف گرسنه بمانند.)) آوردند؛ دم در است! برخی از طلابی که برای تحصیل به محضر شیخ و مدرسه‌ی ایشان می‌آمدند، از روستاهای دور از محل اقامت شیخ بودند و نوعا ناهار را هم در همان مدرسه می‌ماندند و می‌خوردند و مرحوم شیخ نیز ازآنها پذیرایی می‌کردند.
 
روزی جناب شیخ از علویه خانم می‌خواهد که چیزی برای ناهار طلاب فراهم کند اما همسر ایشان می‌گوید: ((چیزی در خانه نداریم)). حاج آقا می‌فرماید: ((آوردند؛ دم در است؛ بروید و بگیرید)). همان لحظه سه بار الاغ، نان و گوشت و روغن و رشته برای شیخ آورده بودند و گفتند: ((این‌ها را فلان، از روستای سوزن ((هدیة)) برای حضرت شیخ فرستاده است.)) با حالی که به ظاهر مرحوم شیخ خبر نداشت چنین هدیه‌ای برای ایشان در راه است![۳۷] سیدی خواهد آمد یکی از رفقای مرحوم شیخ مقیم، فردی به نام ((حسین‌آقا)) بود که در روستا دکانی داشت و مرحوم شیخ گاهی به مغازه‌ی او رفته و باهم به صحبت و گفتگو می‌نشستند.
 
حسین آقا می‌گفت: ((روزی از جناب شیخ پرسیدم:«این حکومت ودولت، آخرش چه‌گونه خواهد شد و چه سرانجامی می‌یابد؟» فرمود:«سیدی خواهد آمد و بساط این حکومت را برخواهد چید؛ اما خیلی خون‌ریزی خواهد شد.»))[۳۸] پیداست که نظر شیخ به حضرت امام خمینی قدس سره و خونهای پاک شهیدان انقلاب اسلامی بوده است.
 
<nowiki>*</nowiki>یکی- دو کرامت مرحوم شیخ نیز، در فصل ((بازگشت به دامان أمیرالمؤمنین علیه السلام و عروج)) ذکر خواهد شد.
 
در دیده‌ی آیة‌الله عبدالکریم حائری و دیگران مؤسس حوزه‌ی نظام‌دار علمیه‌ی قم، حضرت آیة الله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی قدس سره مرحوم حاج شیخ مقیم زنجانی را از دوران نجف اشرف و ایام تحصیل در آنجا می‌شناخت وپس از هجرت هر دو به ایران نیز، احترام و تأیید آیة الله حائری از ایشان ادامه داشت؛ حتی آن دو مرجع دینی با هم مرتبط بوده و مکاتبه داشتند.
 
درنوشته‌ای که به امضاء‌و مهر حضرت ایة‌الله شیخ ابوالقاسم کبیر قمی، آیة‌الله عبدالکریم حائری و آیة‌الله محمد بن علی اکبر- رضوان الله – رسیده است، پس از تممجید از مقام معنوی و علمی حاج شیخ مقیم و اشاره به جامعیت ایشان در علوم عقلی ونقلی، وصول ایشان به مرتبه‌ای از اجتهاد مورد تأیید قرار گرفته است.
 
همچنین یکی از ساکنان منطقه‌ی نظام آباد، وقتی به قم رفته بود، برای استفتایی خدمت آیة الله عبدالکریم حائری رسید. اما مرحوم حائری در جواب فرمودند: ((مگر شما با جناب شیخ مقیم چه اندازه فاصله دارید؟)) گفت‌: ((کمتر از یک فرسخ)).
 
آنگاه مرحوم شیخ عبدالکریم فرمودند: ((چرا نرفتی از او بپرسی؟! برو واز او استفتاء کن.)) و همچنین فرمودند: (( ما درعراق باهم درس می‌خواندیم و من می‌دانم او چه مقامی دارد. ظرف من کوچک بود؛ نتوانستم خود را ضبط کنم و آمدم این جا؛ اما او ظرفش بزرگ است! قوی است و خود را کنترل کرده است و الا شایستگی افتاء دارد.))[۳۹] مرحوم حجة‌الاسلام موسی [عباسی] زنجانی که از ندزیک حاج شیخ مقیم را می‌شناخت، درباره‌ی ایشان نگاشته است: ((عالم فاضل، ثقه‌ی جامع، حاج شیخ مقیم...، جایگاه وی در فضل وعلم و ورع، مشهور‌تر از آن است که ذکر شود... او را زیاد درقم ملاقات کردم.))[۴۰] از آیة‌الله حسین نوری نیز شنیدم که ((مرحوم حاج شیخ مقیم در زهد و تقوی ممتاز بود و با پدر من رفیق۴ بود و خیلی با او نشست و برخاست داشت و از این رو به بنده هم لطف داشت. در سال ۱۳۶۲ق [سه سال پیش از ارتحال شیخ] که تازه به قم آمده بودم، ایشان را که برای زیارت به قم آمده بود، زیارت کردم و جنابشان پرسشی از کتاب ((معالم الدین))- بحث امر به شیء، آیا از ضد آن هم نهی می‌کند یا نه- ازمن پرسید و جواب دادم و مرا تشویق کرد.)) با این حال، جناب شیخ مقیم، خود راچیزی نمی‌دانست. یک بار که در محضرش سخن از مقام علمی دانشمندان معاصرش شد، حضار از خود ایشان درباره‌ی سطح علم او پرسیدند، فرمود: (( شیخ مقیم که سودای ندارد!)) باز پرسیدند و همان پاسخ را شندند. و وقتی اصرار کردند، فرمود: (( همین اندازه بدانید که سالهای طولانی در ایوان و صحن حرم حضرت أمیرالمؤمنین علیه السلام مشغول درس و بحث بوده‌ام.))[۴۱] دو فتوی از آیة‌الله مقیم زنجانی نقل شده که جناب حاج شیخ، از میوه و دیگر خوردنیهایی که با آهن بریده می‌شد، بنابر احتیاط واجب، پرهیز می‌کرد. مرحوم [عباسی] زنجانی پس از نقل این نظر شیخ، می‌افزاید: (( میان من و شیخ مقیم، در نجس بود آهن، بحبث علمی (و فقهی) روی داد که بیان آن در این تندنوشت، جای نمی‌گیرد.))[۴۲] درتوضیح این دیدگاه فقهی باید گفت: روایاتی از حضرات معصوم علیهم السلام نقل شده که آهن را نجس شمرده‌اند.[۴۳] گرچه صاحب جواهر الکلام می‌نگارد: ((آهن بنابر اجماع محصل و منقول، بلکه بنا بر نص[ روایات] پاک است و بلکه پاک بودن آن، تقریبا از ضروریات است.)) و یکی از سه پاسخی که به روایات مورد استشهاد می‌دهد، این است که ((نجسات بیان شده درآن روایات، غیر از معنای متعارف از نجاست است.))[۴۴]ولی مناسب است در تقویت این دیدگاه که (( نوعی آلودگی و مانعیت و ضرر و خطر، درآهن هست)) به آیه‌ای از قرآن نیز اشاره شود:
 
در آیه‌ی بیست و پنج از سوره‌ی حدید می‌خوانیم: (( وأنزلنا الحدید؛ فیه بأس شدید و منافع للناس)). نزدیک به شصت تفسیری که این جانب درباره‌ی این آیه دیدم، ((بأس)) را به معنای((شدت درتأثیر، مخصوصا در دفاع و کشتار))، یا((نیروی شدید)) و ((سختی)) و ((ستیز)) و معانی‌ای مانند اینها گرفته‌اند و آیه را هم کم و بیش اینگونه فهمیده‌اند که ((ما آهن را که در آن تأثیر و نیروی شدید و سودهای برای مردم است، آفریدیم.)) اما به نظر می‌رسد – والحمدلله علی ما ألهم ـ که کلمه‌ی ((بأس)) را در این جا به قرینه‌ی ((تقابل)) با واژه‌ی ((منافع)) باید به معنای((ضرر)) یا ((خطر)) گرفت؛ همچنان که از دیرباز تا کنون در همین معنی هم به کار رفته است.[۴۵]نه به معنای ((مایه‌ی قوت و سختی)) یا ((مایه‌ی ستیز و صلابت))؛ چرا که همه‌ی اینها در معنای ((منافع)) داخل می‌شوند.
 
برای زدودن استیحاش از اینکه ((بأس)) را باید درمقابل((منافع)) دید، خوب است به آیه‌ی دویست و نوزده از سوره‌ی بقره توجه کنیم که می‌فرماید: ((یسئلونک عن الخمر والمیسر؛قل فیهما إثم کبیر و منافع للناس و إثمهما أکبر من نفعهما)) ودرتفسیر این آیه، مفسران، ((اثم)) را در مقابل((منافع)) می‌دانند.
 
خلاصه اینکه آیه‌ی حدید را باید چنین معنی کرد: ((و آهن را که در آن برای مردم ضرر(یا منع، یاخطر)ی بسیار و سودهایی است، پدید آوردیم.)) برای تأکید این ترجمه، بیافزایم که برگردان چهار مترجم از میان ترجمه‌های بسیاری که از این آیه دیدم، کم وبیش با ترجمه‌ی بنده همخوان است.
 
لطیفه‌ی دیگر که به تفسیر ما از آیه کمک می‌کند،‌خود معنای(( حدید)) است که اساسس به معنای(( مانع و دافع)) یا((ابزار منع)) ا ست؛‌ و ((چشم‌ تیزبین ودقیق)) را هم از آن جهت حدید خوانده‌اند (چون آیه‌ی فبصرک الیوم حدید[۴۶]) که از پنهان شدن چیزها، منع می‌کند؛ و((زبان گویا وسخن گو)) را هم از آن رو حدید گفته‌اند( مانند آیه‌ی بألسنة حداد[۴۷])که از آدمی دفاع می‌کند و از مغلوب شدن در گفتگو مانع می‌شود.[۴۸] و سرانجام دانستن اینکه ((قسمت مرکزی گلبولهای قرمز خون،(یا یونهای موجود درهموگلبین آن؟) آهن است))، برای ابرام مدعی بی تأثیر نیست.
 
باری؛چکیده‌ی سخن اینکه ((نوع آلودگی و مانعیت و ضرر درآهن است که با لطافت و نرمی نمی‌خواند.)) و به ظاهر رازاینکه در ساختمانهایی که آهن در آن به کار نرفته، حال خودش و معنوی بیشتر، و عبادت در آنها لذیذتر است، همین می‌باشد.( دقت با شما!) دیگر اینکه نوشته‌اند حضرت حاج شیخ مقیم، جمع نمودن میان تسبیح کوتاه و بلند را در رکوع و سجود نمازها،‌جایز نمی‌دانست؛[۴۹]اما عمده‌ی فقیهان، جمع میان این دو را روا می‌دانند.[۵۰] مجالس حاج شیخ مجالسی که استادان و اولیاء خدا،‌جدا از درس و بحثهای رسمی، درآن شرکت می‌کنند، و گفتگو‌های خارج از متن درس، گاهی مهمتر از اصل متن می‌شود؛ بلکه خود متن می‌گردد و درسهای کلاس، همه حاشیه! دانه‌های جداگانه را،‌نخ تسبیح کنار هم قرار داده و (( جهت)) می‌دهد و بدون آن نخ و ریسمان، به ((ماهیت بی وجود))می‌مانند! جناب آیة‌الله حاج شیخ مقیم- عطرالله مرقده ـ نیز با اطرافیان خود، ازشاگردان رسمی گرفته تا اهالی ساده آبادی‌ها، مجالست داشت و چه نکته‌های روح‌انگیزی که جرعه- جرعه به کام آنان می‌ریخت و دلها را صیقل می‌داد و انحرافها و اشتباه‌ها را اصلاح می‌کرد! گاهی با یادآوری فضایل و معجزات اهل البیت علیهم السلام دلها رانورانی وسرشار از شوق می‌کرد و زمانی با بیت و کلمه‌ی حکمتی، تنبهی ایجاد می‌نمود و دیگر وقت، آتش((مشتاقی و معجوری)) از اعماق وجودش، زبانه می‌کشید و با بیتی مناسب، حال خود را بیان می‌کرد یا کمی خود را تسلی می‌داد.
 
مانیز در این جا در چند مجلسش حاضر می‌شویم و به روانش درود می‌فرستیم:
 
۱. مرحوم حجةالسلام موسی[ عباسی] زنجانی می‌نویسد: ((روزی مرحوم شیخ مقیم، از کرامتهایی که از قبور امامان- صلوات‌الله علیهم – نقل می‌شود، برایم می‌گفت که به وی گفتم: ((ای شیخ! از معجزاتی که خود به چشم خویش از امامان علیهم السلام دیده‌ی و خود شاهد آن بوده‌ای، برایم بگو!)) فرمود: ((به چشم!)) و افزود: ((روزی در صحن حضرت امام هادی و امام عسکری – علیهماالسلام – بودم که ناگهان گروهی از زائران آذربایجانی، درحالی که شخصی را بر دوشهای خود حمل می‌کردند، وارد حرم شدند.از وضع و حال آن شخص پرسیدیم و پاسخ دادندئ که اواز روی اسب افتاده و استخوان پا ودستش شکسته و طبیبان بغداد هم از درمانش، درمانده‌اند.)) سپس او را درحرم آن دو امام رها کردند... تا آنکه ((فردا)) همان شخص را با چشم خود دیدم که شفا یافته بود و گویی هیچ آسیبی به او نرسیده!! از چگونگی درمانش پرسیدم و او گفت: هنگامی که نزدیک ضریح مطهر شدم، همان جا ماندم[ و به آن چسبیدم] و در حال گریستن بودم و شفایم را با اصرار از آنان [علیهماالسلام] می‌خواستم که ناگهان متوجه انسانی شدم که از پشت سرم، مرا می‌خواند.[ابتدا]گمان کردم یکی از خادم حرم است و می‌خواهد مرا از آن جا بیرون کند تا در حرم را ببندند.از او خواهش و التماس کردم و خواستم که مرا به حال خود رها کند تا شاید خداوند به برکت معصومان علیهماالسلام، شفا و عافیتم دهد.او گفت: ((برخیز!هیچ بیماری‌ای نداری!))[‌همان دم] حرکت کردم؛ برخاستم و صحیح و سالم از حرم خارج شدم و آن کسی هم که مرا می‌خواند از نظرم پنهان شده بود.[ و معلوم نشد چه کسی بود].[۵۱] ۱. همچنین نگاشته‌اند که جناب شیخ مقیم فرمود: در نجف اشرف غالبا زنی فلج را می‌دیدم که توانیی حرکت و راه رفتن نداشت. تا آنکه بستگانش او را (به یادم نیست فرمود در شب یا روز) به حرم مولانا أمیرالمؤمنین علیه السلام بردند و از حرم مولی علیه السلام سالم وصحیح خارج شد.و پس ا ز آن نیز آن زن را بارها در صحت و سلامت دیدم.[۵۲] ۱. آیة الله حسین نوری پس از نقل داستانی ازحاج شیخ، توضیح دادند که مرحوم شیخ مقیم، اطرافیان به را به (( حمل بر صحت کردن)) کار و کردار مؤمن سفارش می‌کرد.
 
۱. یک بار عده‌ای از روستاهای اطراف فارسجین ، نزد ایشان آمدندو پرسیندند:
 
((آیا کسی که خمس و زکات نمی‌پردازد،‌صدقه و خیرات دادنش، ثوابی دارد و مقبول درگاه خداست؟)) مرحوم شیخ فرمود: ((بله؛ می‌تواند خیرات کند.)) پس از آن، اطرافیان به جناب شیخ گفته بودند: ((کسی که وجوه شرعی خود را نمی‌پردازد، چگونه می‌تواند خیرات کند؟! مثلا خمس برای امام علیه السلام و سادات ا ست و این شخص حق تصرف درآن را ندارد و...)) و مرحوم شیخ فرموده بودند: ((ما که نمی‌توانیم به اجبار وجوه شرعی را از آنها بگیریم؛ آنها هم که به هیچ‌وجه خودشان نمی‌پردازند.شما می‌گویید ازهمین خیرات هم– که گره نیازمندان را می‌گشای- منعشان کنیم؟!))[۵۳] ۵- مرحوم حجة‌ السلام سید ابراهیم حسینی از مرحوم لطف‌علی نقل کرد: یک روز پیش ازوفات حاج شیخ، درنجف‌اشرف با هم به حمام رفتیم. پیش از داخل شدن به حمام، جناب شیخ یک تومان به من داده بود که به حمامی بدهم.
 
داخل حمام، هنگام شست و شو، ناگهان دستم را به شدت گرفت و گفت: ((آن یک تومانی که به تو دادم، به من برگردان!)) گفتم: ((شیخ! مزاح کردنت گرفته؟!)) حاج شیخ فرمود: ((نه!))‌ گفتم: ((پس وقتی بیرون رفتیم،‌می‌دهم؛ دستم را راها کن.)) شیخ ادامه داد: ((نه!همین حالا می‌خواهم.)) شگفت زده گفتم: ((این جا که ندارم. در جیب لباسم است؛ وقتی بیرون رفتیم، می‌دهم.)) در این هنگام حاج شیخ[دستم را رها کرد و] فرمود: ((خودم می‌دانم که آن پول را باید به حمامی بدهیم. دستت را این‌گونه محکم گرفتم تا این سفارشم از یادت نرود که هیچ‌گاه مدیون و بدهکار کسی نباش؛ که اگر حلال نکند، در‌آن دنیا سخت تورا می‌گیرند و آنجا اگر چیزی برای پرداخت نداشته باشی، از بدنت می‌کنند و به بستانکار می‌دهند.)) ۶- روزی جناب آیة‌الله مقیم زنجانی، در جمع عده‌ای، ازاینکه در قیامت ،‌انسانها با صورتها و شکلهای گوناگون وارد بهشت و جهنم می‌شوند، سخن می‌گفت.
 
یکی از حاظران پرسید: ((حاج آقا! ما چه‌گونه‌ایم؟ به چه شکلی وارد می‌شویم؟)) حاج شیخ فرمود: ((با چهاردست و پا!)) آن سایل ادامه داد: ((یعنی مانند الاغ؟)) شیخ- که تکه کلامش هم ببه (واژه‌ای ترکی، به معنای پسرک) بود- فرمود: ((ببه! خیر؛ مانند سگ!))[۵۴] ۷- یکبار به لطف‌علی فرمود:‌این بیت را بنویس:
 
عصمتیان را زمقام جلال جلوه حرام است مگر با حلال و زمانی پاره‌ای ابیات حکیمانه‌ی گلستان سعدی را می‌خواند و گاهی این بیت را معمایی را:
 
بنه به کله‌ی عثمان سر معاویه را بزن به ... ابوبکر تا عمر زاید! زمانی هم از سر درد و آرزوی جوانی می‌خواند:
 
جوانلیخدا گل گلچیردخ دورانی قوجالو خدا دوران بیزه یار الماز یعنی: بیا در جوانی بهره از عمر گیریم وخوشی کنیم که در پیری، زمانه با ما یاری نخواهد کرد و نخواهد ساخت.
 
و باز می‌خواند:
 
پائیز گجه‌سینده گیریم بویونا بهاری فصلینده آیانوم اصلدی و می‌افزود: (( شاعر راست گفته است؛ همه چیز درشب پاییز است!)) و اطرافیان – دانسته و ندانسته- می‌گفتند؛((جناب حاج شیخ، سر پیری، عاشق شده است!))[۵۵] همچنین این بیت زیبا را هم که بر پاره‌ای سنگ قبرها دیده بود،[ و بیان حال خودش بود،] بسیار می‌خواند:
 
و کنا فی اجتماع کالثریا و صیرنا الزمان بنات نعش[۵۶] یعنی: در جمعی مانند مجموعه‌ ستاره‌های ثریا( که ستاره‌هایش بسیار به هم نزدیک است،) بودیم اما دست روزگار ما را چون مجموعه‌ ستاره‌ی بنات نعش( که ستاره‌هایش بسیار از هم دورند،‌) دور از هم و پراکنده کرد.
 
اشعار آیة‌الله مقیم زنجانی مرحوم شیخ مقیم نیز چون همه‌ی اهل معرفت، اهل شعر بود؛ بلکه خود نیز شعر می‌سرود؛ آن هم به زبانهای فارسی و عربی وترکی و در اشهار خویش به((واثق)) تخلص می‌نمود؛ (همچنانکه نقش مهر ایشان ((الواثق بالله)) بود.) سروده‌های ایشان در قالب و مضمون، متنوع است؛ از مدح شاه ولایت علیه السلام گرفته تا مدح حضرت فاطمه زهراء و نوحه‌هایی در مصائب حضرت زینت و رقیه و اشعاری در مدح امام ضامن- علیهم السلام- ،و عاشقانه‌هایی که مرهم آتشفشان درونشان بود،در قالبهای رباعی و غزل و ترکیب‌بند و.... همچنین تضمین غزلهای حافظ.
 
چند سروده‌ی ایشا، چنین است:
 
زبس ربوده‌ای از نیکوان عالم تاج / رواست این که بگیری ز ماه و خور...[۵۷]باج[۵۸]
 
لب تو قوت روان است و قد موزون، سرو / زشهد و شکر برده است لعل نرخ رواج
 
دو زلفکان تو ماری‌ست گشته در خم و پیچ / دو چشمکان تو بربوده از غزالان ناج
 
دو ابروان تو قوس است،‌همچو قوس فلک / ز موژگان تو خون می‌چکد به وقت دواج
 
بیا، بیا که مرا نیست بی‌ وجود تو جان / بیا، بیا که ببوسیم، گردن چون عاج!
 
هزار جان گرامی فدای لعل و لبت / که برده است زیاقوت و لعل در رواج
 
بکن به واثق بیچاره یک نظر از لطف / که تاکند سرو جان را به خاک پات رواج
 
هم سروده‌اند:
 
شاهنشه بلاد و بیابان کربلاء / تابیده ماه بی سرو سامان کربلاء [۵۹]
 
باب نجات امت و کشتی اهل بیت / بشکسته از حوادث توفان کربلاء
 
وحش و طیور جمله بخوردند آب خوش / دیدند لعل خشک سلیمان کربلاء
 
دربوستان نماد گل غنچه‌دار ریخت / از بس که ریخت غنچه زبستان کربلاء
 
سروان بوستان همه ماندند از خرام / بس سروها که ریخت زبستان کربلاء
 
کردند چون نزول به آن دشت پربلا / معلوم گشت دوست پنهان کربلاء
 
باد بهار دید که عریان،‌شه حجاز / پوشیدنش کفن، زغباران کربلاء
 
این جامه‌ها که بپوشند اهل شهر / پشمینه جامهاش بدامان کربلاء
 
واثق خموش باش از این قصه‌ی عجیب / هستند جملگی به گروگان کربلاء
 
و فرموده‌اند:
 
روی چو ماه خویش، ز زلفت نقاب کن / دلهای عاشقان به تمنی کباب کن[۶۰]
 
چشم سیاه خویش تو بگشا به عشوه‌ای / از این گشوده نرگس عالم پر آب کن
 
بفشان به روی ماه،‌عرق را به طرف باغ / وز این عرق تو دیده‌ی ما پرگلاب کن
 
زلف نگار را بکفت گیر...[۶۱ / بوی بنفشه بشنو وعزم شراب کن
 
عاشق‌کشی که عادت خوبان عالم است / شمشیر ابروان خودت را خضاب کن
 
ما آزموده‌ایم به دوران ز بخت خویش / اما کناره‌جویی و با ما عتاب کن
 
گر وصل یار می‌طلبی واثقا به می / بردار دست خویش و دعا مستجاب کن
 
و باز سروده‌اند:
 
شاهان اگر هزار بود، شاه آن یکی‌ست / امروز پادشاه تمام جهان یکی‌ست
 
عالم به عشق روی تو مست‌اند، ای خوشا / احوال آن که قلب و دلش با زبان یکی‌ست
 
سودا کنندگان جهان را بگو چنین / سرمایه گر زیاد و اگر کم، همان یکی‌ست
 
عاشق اگر هزار و اگر یک، عبث مباش / معشوقه در دو کون نباشد؛ جز‌آن یکی‌ست
 
لب‌تشنه‌ی وصال وی هستی، غمین مباش / آب حیات از لب لعل همان یکی‌ست
 
گر بوسه‌ای به خاک درش می‌زنی بدان / خاک درش فزون زهمه آسمان یکی‌ست
 
واثق اگر بخاک درش بوسه می‌زنی / خوش باش، آسمان به آن آستان یکی‌ست
 
 
استادان مرحوم آیة‌الله شیخ مقم زنجانی نزد استادان گوناگونی درس خوانده بود؛ اما تنها نام یکی از آنان را می‌دانیم و آن، فقیه مجاهد، حضرت آیة‌الله میرزا محمد تقی شیرازی –رضوان الله علیه- است.[۶۲] مرحوم محمد تقی شیرازی در سال ۱۲۷۰ ق در شیراز زاده شد و در کربلاء‌ پرورش یافت نزد مرحوم ملاحسن فاضل اردکانی و مرحوم آیة الله میرزا محمد حسن شیرازی درس خواند [۶۳]و از شاگردان و مریدان دلباخته‌ی فقیه زاهد عابد صاحب کرامت، ملافتح‌علی سلطان آبادی- رضوان‌الله ـ نیز بود[۶۴]و با مرحوم سید محمد طباطبائی فشارکی هم بحث.
 
حضرت آیة‌الله بهجت- مدظله‌العالی ـ از استادان خویش ،‌آیة الله محمد حسین اصفهانی نقل می‌کنند که می‌فرمود: (( ماگاهی مرحوم شیرازی را امتحان طلبگی می‌کردیم؛ به این صورت که یک هفته در نماز( حتی اذان واقامه) ایشان حاضر می‌شدیم؛ در درس او نیز شرکت می‌کردیم ودر درس فعال بودیم؛ در کوچه و بازار به ایشان تعظیم و احترام می‌کردیم و دستش را می‌بوسیدیم. اما یک هفته هم به عکس آن؛ نه به نماز و نه درس وی می‌رفتیم و اگر هم می‌رفتیم، حضور فعالی در کلاس نداشتیم واشکالی بیان نمی‌کردیم ؛ در کوچه اعتنایی به ایشان نمی‌کردیم ؛ اما می‌دیدیم که ایشان در باطن در این دو هفته یک جور است و می‌فهمیدیم که فوق‌العاده ا ست.))[۶۵] آیة‌الله بهجت ادامه می‌دادند: ((مرحوم شیرازی با یکی از شاگردانش کار داشته و پولی برای او به در منزلش آورده بود. نزدیکی‌های مغرب بود؛ منتظر ماند تا خود آن آقا از خانه بیرون آمد، بعد پول را به وی داد.
 
آن آقا به میرزا رحمه الله می‌گوید:«چرا در نزدی؟» میرزا می‌فرماید:«آخر خودتان بیرون می‌آمدید؛‌از این رو نخواستم مزاحمتان شوم.»
 
حاج آقا حسین قمی رحمه الله می‌فرمو:« اگر کسی ادعا کند صاحب‌الزمان هستم، به او می‌گویم برو در اصول فقه با میرزا محمد تقی شیرازی مباحثه کن؛ اگر بر میرزا غالب شد، باور می‌کنم!»
 
نوشته‌های شخصی او براین مطلب دلالت می‌کند.
 
چه طور شد؟! گویی علم از بلاد شیعه کوچ کرد! چرا از عالمان بزرگان خود قدردانی نکردیم و به فقدان نعمت وجود آنان مبتلا گشتیم؟!))[۶۶] همچنین آیة‌الله بهجت در جای دیگر فرموده‌اند: ((در زمان جوانی به عتبات که رفته بودم، از میرزای دوم[= آیة الله محمد تقی شیرازی]نمازی دیدم که از جهتی بسیار فوق‌العاده بود.))[۶۷] آیة‌الله محمد تقی شیرازی ( که او را میرزای دوم هم می‌خوانند،) برادرزاده‌ی شاعر معروف، قاآنی شیرازی بود و خود نیز اشعار خوبی می‌سرود.
 
پس از درگذشت میرزای اول، اداره‌ی حوزه علمیه را در سامراء به عهده گرفت[سپس به کربلاء رفت] و پس از آن به نجف‌اشرف هجرت کردو مرجعیت اکثر شیعیان، به او رو نمود.صادر نمودن فتوایی بر ضد استعمار انگلیس از سوی آن فقیه مجاهد، زمینه‌ی استقلال عراق را فراهم نمود وچهارماه پس از‌آن فتوای انقلابی، یعنی در ذوالحجة‌‌الحرام ۱۳۳۸ ق در نجف درگذشت و جنازه‌ی پاکش را به کربلاء بردند و پس از نمازی که مرحوم شریعت اصفهانی برآن خواند، در یکی از حجره‌های اطراف صحن مقدس حضرت سیدالشهداء علیه السلام به خاک سپرده شد.[و گویا پس ازتوسعه حرم، قبر ایشان در صحن قرار گرفته است.] از تألیفات وی است:
 
۱. شرح و حاشیه بر مکاسب شیخ مرتضی انصاری ۲- شرح منظومه‌ی رضاعیه‌ی سید صدرالدین عاملی ۳- القصائد الفاخرة فی مدح العترة‌الطاهرة [۶۸] ۴- رسالة صلاة الجمعة ۵-رسالة‌الخلل ۶- تعلیقه بر العروة الوثقی ۷- دیوان اشعار فارسی از آنجا که پدر مرحوم حاج شیخمقیم نیز عالم وفاضل بود، [۶۹]می‌توان احتمال دادکه جناب شیخ، نزد پدر خود نیز درس خوانده باشد.
 
حوزه و شاگردان حاج شیخ گفتم که حضرت شیخ با ساخت مسجد و مدرسه‌ی علوم دینی در روستا، به تدریس و تربیت طلاب و ساکنان روستای فارسجین واطراف آ ن پرداخت. مدرسه‌ای که ایشان بنا کرد،[۷۰] چند حجره دشات و بعدها به همت یکی از شاگردان وی، دو طبقه شد و پس از م دتی ، دیوارهای حجرات طبقه‌‌‌‌‌‌‌ی پایین برداشته شد و آن قسمت اکنون- متأسفانه – به سالنی تبدیل شده است.
 
گروهی که شمار آنان تقریبا به سیصد نفر می‌رسد، در محضر مرحوم شیخ، دانش آموزی کردند، که از این عده‌ تقریبا نیمی به شکل رسمی، طلبه و روحانی شدند و نیم دیگر، تنها به فراگیری قرآن و صحیح خوانی آن بسنده کردند.
 
مناسب است در این مقام نام چند تن از شاگردان ایشان را که خود منشأ ایتها وبرکات دیگر شدند، یاد کنیم و به روان همگی آنان دروود بفرستیم:
 
۱.حجة الاسلام سید ابراهیم حسینی:( ولادت: ۱۲۸۷ ش – وفات: ۱۸/۱/۱۳۳۹ ش) ایشان زمانی که می‌خواست همراه پدر خود برای تحصیل به حوزه‌ی علوم دینی قم برود،مرحوم حاج شیخ به آن دو فرمود: ( همین جا بمانید، با هم درس بخوانیم .) و هر دو پذیرفتند.
 
چشم مسافر چو بر جمال تو افتد عزبم رحیلش بدل شود به اقامت مرحوم حسینی – که از نخستین شاگردان شیخ مقیم بود – به سفارش و معرفلی استاد، سالها برای تبلیغ به اطراف زنجان و خمسه و دمق و بیجار می‌ رفت. پس از مدتی زادگاه خود، فارسجین را ترک کرده و برای مدت کوتاهی در روستای قاطر الن اقامت گزید و سراانجام در روستای نیینج رحل اقبامت افکند و همان جا درگذشت و مدفون شد.
 
وی علاوه بر مقام علمی و فقهی وادبی و زیبایی خط، در علوم غریبه ( به ویژه تسخیرات و طلسمات ) بسیار ماهر بود وظاهرا این علوم را از پدر خویش فرا گرفته بود. به یاد می‌آورم که در اوایل انقلاب اسلامی از قول ایشان می‌شنیدم که سالها پیش مدت حکومت حضرت امام خمینی قدس سره و اینکه پس از ایشان ، سیدی از مشهد، جانشین آن جناب خواهد شد و مسائلی از این دست، را خبر داده بود و تا کنون درستی آن پیشگویی‌ها روشن شده واحتمال می‌دهم این مطالب را یا از استاد خود شنیده، یا از همان علوم غریبه به دست آورده بود.
 
باری، آن جناب، پدر بزرگ نگارنده است و نیا نامه‌ی ما چنین:
 
سید علی( ولادت: ۳۰/ صفر / ۱۳۹۵ ق) فرزند سید تقی [۷۱](ولادت: ۱۳۱۵ ش) ، فرزند حجة الاسلام سید ابراهیم حسینی( ولادت: ۱۲۸۷ ش – وفات : ۱۸/۱/۱۳۳۹ ش – مدفن:
 
نیینج) ، فرزند حجة الاسلام سید کاظم حسینی ( وفات :۱۳۲۳ – مدفن: فارسجین) ، فرزند جعفر، فرزند محمد رضا، فرزند حاج حسین، فرزند قاسم ،[ فرزند] مرسل ، فرزند کلان ، [فرزند] حید( یا صدر)، فرزند بابا حسن، فرزند عابدین ، فرزند علی، فرزند محمد شاعر ،[۷۲] فرزند احمد کبیر ، فرزند ابراهیم ، فرزند زید، فرزند محمد، فرزند علی ، فرزند عبدالله، فرزند یحیی، فرزند اسماعیل، فرزند محمد، فرزند احمد، فرزند شاه عبدالله، فرزند جعفر، فرزند محمد ، فرزند ابو العشائر زید قزوینی( راوی بود ) ، فرزند ابوسلیمان محمد قزوینی ( راوی بود –وفات: رمضان سال ۳۶۱ یا ۳۶۵ ق)، فرزند ابو یعلی حمزه اکبر قزوینی ( مرحوم شیخ صدوق ایشان را در قم ملاقات نموده و روایات بسیاری از او نقل کرده است –وفات:
 
۱۵/ رجب /۳۴۶ یا ۳۴۲ – مدفن : قبرستان کهن قزوین) فرزند ابو علی محمد اصغر ، فرزند ابو جعفر نصر الدین احمدسکین زماورد ( وی ده سال در خدمت امام رضا (ع) بود و همراه آن حضرت از مدینه به مرو آمد. امام رضا (ع) کتاب فقه الرضا را برای وی نگاشتند.) فرزند ابو عبدالله جعفر ( معروفبه رئیس شاعر) فرزند ابو جعفر محممد شبیه، فرزند ابو الحسین زید شهید( ولادت: ۷۹ ق- شهادت: ۳/ صفر / ۱۲۱ ق) فرزند حضرت امام سید الساجدین وسند العارفین علی بن الحسین بن امیر المؤمنین علی ۰ع) جز یک نسب که از تو به خود بسته چسیتم؟! من آنچنان که آل علی هست ، نیستم! اما مرا هم ای علی از خود مران که من تا چشم داشتم به حسینت گریستم ۲. حجة الاسلام مصطفی اقالربیگیطبیبی ( مقیمی ): او فرزند جناب شیخ بود و درفصل ( خانواده‌ی حاج شیخ ) درباره‌اش سخن خواهیم گفت.
 
۳. حجة الاسلام حاج غلام حسین جعفری: ( ولادت: ۱۳۲۴ ق – وفات: ۱۴۱۶ ق) وی در روستای شاهنجرین در جزین دیده به جهان گشود. تحصیلات مقدماتی را نزد حاج شیخ مقیم در فارسجین اموخت و در سال ۱۳۴۲ ق به قم رفت. همچنین در محضر آیة الله علی معصومی و آیة الله محمدثابتی ، زانوی شاگردی بر زمین زد. در سال ۱۳۴۵ به نجف اشرف رفته و نزد مرحومان ابو الحسن مشکینی ، آقا ضیاء اراکی، سید ابوالحسن اصفهانی، محمد حسین اصفهانی ، حسین نائینی نیز تتلمذ نمود. حکمت را هم از سید حسن بمبئی آموخت و در سال ۱۳۶۸ با گواهی اجتهاد به تهران آمده و در این شهر ساکن شد . در جریان انقلاب اسلامی بارها بر ضد رژیم پهلوی سخنرانی کرد وزندانی شد که یک بار به توصیه‌ی آیة الله حکیم خلاصی یافت و سرانجام در قبرستان شیخان قم ، چهره در خاک کشیدب.
 
برخی از آثار علمی وی چنین است: ۱. دوره‌ی اصول فقه ۲. کتاب الاجارة ۳. رسالة فی تعاقب الأیادی که همه تقریر درس حاج آقا ضیاء اراکی است. ۴. رسالة فی احکام الحیض که تقریر درس مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی است. [۷۳].
 
۴. حجة الاسلام سید مصطفی هاشمی: ( وفات: ۱۳۶۷ ش)[۷۴]وی حاشیه‌ی ملا عبدالله، النهجة ا لمرضیة و معالم الدین را نزد جناب شیخ آموخت و سپس به مرکز همدان رفت و از محضر آیة الله علی معصومی استفاده کرد.[۷۵]سید موقری بود و مرحوم آخوند همدانی می‌فرمود: (اگر فردا حضرت ولی عصر (ع) از من بپرسند: (ملا علی ! پولهای شرعی را چه کردی؟ ) خواهم گفت : با آنها آقا سید مصطفی تربیت کردم. گو اینکه آن سید [ بعدها] هزینه‌‌ی زندگی خود را از ملک شخصی خویش در اوج فراهم کرد. [۷۶] پس از گذشت آخوند همدانی عهده‌دار تدریس خارج شد و مدتی نیز مدیر مدرسه علمیه زنگنه بود .[۷۷] مرحوم هاشمی اولین کسی بود که در قبرستان بقیع قم دفن شد.[۷۸] ۵.حجة الاسلام سید رضا تفرشی: ( وفات : ۱۳۶۲ ش) مرحوم شیخ مقیم وی را د ر اوایل بلوغش امام جماعت کرد. آن مرحوم از همدان به کرمانشاه رفت و سپس رهسپار نجف اشرف شد و پس از آن به قم بازگشت [ و از محضر آیة الله موسوی گلپایگانی بهره‌مند شد ./[۷۹] و پانزده سال نماینده‌ی آیة الله بروجردی در همان منطقه‌ی فارسجین و اطراف آن شد.
 
در جریان قیام حضرت امام خمینی – رضوان الله تعالی علیه – نیز از فعالان سیاسی بود نامه‌ای از ایشان در این راه ، در مطبوعات آن زمان درج و نشر شد، و سرانجام در باغ بهشت قم آرمید.[۸۰]۶. حجة الاسلام میرزا حید سوزنی: ( وفات: ۲۲/ ۶/۱۳۴۲ ش) وی اهل روستای سوزن ( از روستاهای در جزین) بود. عالمی جلیل و فاضلی کامل و دارای خطی زیبا بوده وجمعی از عالمان محل نزد او شاگردی نموده‌اند. در عین فصل و کمال و مورد علاقه‌ی مردم بودن، شغل آزاد محترمانه‌ای داشت تا نیاز خود به بیت المال و مردم را کم کند. [۸۱]۷. حجة الاسلام علی اکبر پارسا: اهل همان روستای فارسجین بود. سال آخر عمر به تهران آمد و همان جا درگذشت. دیوان شعری از او به جا مانده است.
 
۸. حجة الاسلام فضل الله محمدی: مدفون در روستای وصله ( شهرستان بهار) ۹. حجة الاسلام میرزا بیرام تقوائی: مدفون در شهرستان قروه‌ی در جزین خانواده‌ی حاج شیخ پدر بزرگ جناب حاج شیخ ، ( محمد باقر ) نام داشت و طبیب بود. پدر حاج شیخ نیز عالم فاضل ، ( میرزا صادق) بود که در قزوین نزد دانشمند فاضل ، ( ملا حسن شعبان کردی) درس خوانده بود. [۸۲] روزی اطرافیان حاج شیخ درباره‌ی جایگاه علمی دانشمندان و عالمان می‌پرسند ، تا اینکه از جناب شیخ می‌خواهند در قیاس میان پدر خود و آنان ، چیزی بگوید که مرحوم شیخ می‌فرماید : ( پدرم بالاتر از آنان بود و اصلاً چیز دیگری بود ودر وادی دیگر). [۸۳]و به ظاهر، شیخ این بوده که پدرشان افزون بر مقام علمی ، اهل معرفت هم بود.
 
همسر مرحوم شیخ مقیم(علویه خانم) نیز از سادات خوی بود که با پدر و مادر خویش به زنجان آمده بودند و جناب شیخ در همان جا با آن خانواده وصلت نموده بود.
 
همچنین جناب شیخ ، برادری به نام( هدایة الله) داشت که از او فرزندی به نام ( شیخ موسی ) می شناسیم ، شیخ موسی با جناب شیخ در روستای فارسجین می‌زیست و در زمان عموی خویش بدرود حیات گفت و قببرش نیز در فارسجین معلوم است وگرچه جناب شیخ ، عموی وی بود اما فرزندان شیخ موسی به ( مقیمی پور ) معروفند.
 
اما فرزندان حاج شیخ مقیم ، آن مرحوم دو دختر ویک پسر داشت. یکی از دختران ( به نام حبیبه خانم) به عراق رفت و در همان جا درگذشت و – گویا در وادی السلام –به خاک سپرده شد. دختر دیگر ، فاطمه خانم نام داشت که در ۲/ ۱/ ۱۳۷۱ ش درگذشت ودر بهشت زهرای تهران در خاک خفت.
 
و تنها پسر جناب شیخ، ( آقا مصطفی آقالر بیگی طبیبی)، مشهور به ( شیخ مصطفی مقیمی) بود که در سال ۱۲۸۱ ش در نجف به دنیا آمد و تا بیست وپنج سالگی در آنجا بود واز محضر پدر بزرگوار خویش و عده‌ای دیگر از عالمان ، فیض برد. سپس همراه پدر به همدان آمد و پس از ارتحال جناب شیخ ، ( حدود در سال ۱۳۳۵ ش ) به درخواست گروهی از فارسجینی‌های مقیم تهران ، به این شهر کوچ کرد و مدتی بعد امامت مسجد حائری ( در خیابان هاشمی ) را پذیرفت وسرانجام در ۲۷/۴/۱۳۵۹ ش ( چهارم رمضان ) هیاهوی دنیا را وداع گفت ودر قطعه‌ی ۳۹ بهشت زهرا آرمید.
 
مرحوم آقا شیخ مصطفی روز درگذشت خویش ، پولی همراه خود داشت و آن را برای رانده شدگان از عراق که در ده طرشت بودند ، می‌برد که تصادف نمود . دو تن از آشنایان ، آن پولها را پس از رحلت او به آیة الله مرعشی نجفی در قم می‌رسانند و آیة الله مرعشی نیز مدتی بعد ان را به حاج اکبر تمیمی داده و می‌گوید : ( حاج شیخ مصطفی مقیمی ماده ، آن را در تهران به اهلش برسانید.) و حاج اکبر تمیمی نیز بدون آگاهی از نیت شیخ مصطفی ، آن را به معاودان عراقی در ده طرشت می‌رساند.[۸۴] باری، مرحوم مصطفی طبق اسناد به جا مانده ، از این عالمان در امور حسبیه اجازه‌ی تصرف داشت:
 
سید ابوالحسن اصفهانی ، سید محمد هادی میلانی، سید محمد حسینی حجت کوه کمره‌ای ، سید محمدتقی موسوی خوانساری ، سید ابوالقاسم موسوی خوئی ، سید محمد حسینی شاهرودی، محمد فیض قمی ، فقیه سبزواری ، ابراهیم حسینی شیرازی اصطهباناتی( مشهور به میرزا آقا) ، علی رضا عالمی دامغانی همدانی ، محمد کاظم اسرار، عبدالکریم زنجانی نجفی ، علی اکبر نهاوندی، ابوالحسن قزوینی، محمد نجفی قمی، یحیی مفیدی قزوینی ، فقیه مجاهد سید ابوالقاسم حسینی کاشانی و همچنین از پدر بزرگوار خویش ، جناب شیخ مقیم زنجانی.
 
از آقا شیخ مصطفی نیز یک پسر و یک دختر به جا ماند. دختر او خانم فخر الشریعة نام دارد که با هفت فرزند خود، همگی در تهران می‌زیند.
 
پسر آقا شیخ مصطفی نیز در نوروز ۱۳۲۸ به دینا آمد و ( ابوطالب ) نام گرفت واینک همراه چهار دختر خود، اوراق عمر را در تهران ورق می‌زند.
 
بازگشت به دامان أمیرالمؤمنین علیه السلام و عروج جناب حاج شیخ- رحمةالله‌علیه- ابتدا وصیت کرده بود جسد اورا به قم برده و در آن شهر دفن کنند و اگر امکان آن نبود، پیکرش به طور امانت در امامزاده‌ای در جزین به خاک سپرده شود تا زمانی که امکان نقل آن به خاک پاک قم فراهم گردد.
 
اما فرزند آن فقیه عارف می‌گفت:صبح روزی پدر فرمود: ((مصطفی! وسائل سفرم را آماده کن که می‌خواهم بروم.)) گفتم: ((به کجا؟)) فرمود: ((به نجف‌اشرف)).
 
ضعف شدید بینایی شیخ، عمر بلند وضعف جسمانی او، برف سنگینی که باریده بود و نبود وسیله، تنها بخشی از مشکلات سفرایشان به نجف‌اشرف می‌نمود؛ وقتی اینها را یادآور شدم، فرمود: ( آن که به من فرموده است بیا! ، خودش مرا می‌برد.) من اطاعت کرده و و سایل سفر را آماده می‌کردم و مشهدی لطف علی هم آماده می‌شد که با ایشان برود، اما این جمله درذهنم بود که ( آن که به من فرموده است بیا، خودش مرا می‌برد.) یعنی چه؟ تا آنکه پرسیدم و پدر تبسمی کرده و فرمود: ( حضرت امیر المؤ منین علیه السلام دیشب به خواب من تشریف آورده و فرمودند: اشیخ مقیم ! برخیر وبیا !)[۸۵] مرحوم حجة الاسلام حسینی نیز نقل کرد: جناب شیخ مقیم به لطف علی فرمود: من چندین ماه بعد، از دنیا خواهم رفت، بیا با هم به نجف برویم و مشهدی لطف علی نیز جناب استاد را به منصرف شدن از این سفر دعوت می‌کرد اما ایشان فرمود: ( لطف علی! تو هنوز به باطن من مؤمن و مطمئن نیستی؟!) سپس فرمود: ( اهالی روستا را به خوان تا حلالیت بطلبیم و خداحافظی کنیم.) و مردم گریان و اشک ریزان به سوی شیخ امدند.
 
دیگری نقل می‌کند: حاج شیخ چنان رفتار می‌کرد که همه دانستند این سفر، بی‌بازگشت است و شیخ برای خفتن جاودانه در آستان مولی الموحدین علیه السلام روانه‌ی نجف می‌شود.[۸۶]و هرچه اصرار کردند که شیخ از این سفر رو برتابد، به نتیجه‌ای نرسیدند و حاج شیخ می‌رفت و روستایی را که هجده سال از برکات وجودش بهره‌مندبود، به خدا می‌سپرد.
 
بر زمینی که نشان کف پای تو بود سالها سجده‌ی صاحب نظران خواهد بود عاقبت هر کدام پولی به جناب ایشان هدیه نموده، مسافت زیادی هم ایشان را با پیاده بدرقه کردند واز آبادی‌های اطراف هم عده‌ای به بدقه کنندگان پیوستند و حاج شیخ هر چه می‌فرمود: ( من از شما راضی شدم ، خدا هم از شما راضی باشد،برگردید) ،خلایق توان جدایی در خود نمی‌دیدند تا آنکه جناب شیخ را به مرکز همدان رساندند و دو – سه روز از روستای فارسجین تا آنجا ، در راه بودند.[۸۷] اما خود شیخ مقیم این مسافت را به کالسکه پیمودند! آن هم به این گونه که وقتی از روستا به مرکز رزن رسیدند یکی از خان‌ها با کالسکه‌ی خود از آنجا عبور می‌کرد و وقتی ایشان را دید، از مقصدشان پرسید و سپس گفت ما قصد داشتیم تا قصر شیرین برویم و شما را هم تا انجا خواهیم رساند![۸۸] در مرکز همدان، مرحوم آخوند ملا علی معصومی نیز حاج شیخ را با توجه به وضع جسمانی‌اش به ترک این سفر دعوت کرد، اما شیخ [ از ابراز لطف او تشکر کرده و] با وی نیز خداحافظی نمود.[۸۹] نزدیک مرز،دزدانی همه دارائی‌ها و پولهای آنان را می‌ربایند. همراه شیخ، از مشاهده‌ی ان وضع به گریه می‌افتد اما جناب شیخ او را دلداری داده و می‌فرماید: ( گریه نکن ! ما ناخوانده به این سفر نمی‌رویم، ما را دعوت کرده اند. اکنون کمی آب برای من فراهم کن.) پس از آنجا حاج شیخ وضو ساخته و دو رکعت نماز خواند. به محض تمام شدن نماز، از جاده‌ی خاکی، اتومبیلیی( فرد آلمانی) پیدا می‌شود و آن دو را تا کاظمین برایگان می‌رساند.[۹۰] حکایت جالب دیگری که در این سفر رخ داده و نشان از مقام بلند معنوی شیخ می‌دهد، چگونگی عبور ایشان از مرز است.
 
لطف علی می‌گفت: پس از آن که از قصر شیرین به مرز خسروی رفتیم ، مشاهده کردم که عده‌ای در صف ایستاده و مشغول نشان دادن روادید خود و کارهای مربوطبه آن هستند، اما حاج آقا بی اعتنا به مرزبانان ،به آن سوی مرز رفتند و عجیب آنکه هیچ کدام از آنها متعرض ایشان نشد که روادید تو کو ؟ و که هستی و به کجا می‌روی؟! پس از گذشتن وفاصله گرفتن از من ، به من نیز فرمود : ( لطف علی ! چرا مانده‌ای؟! مگر نمی‌خواستی همراه من بیاییی؟) من هم با ترس از شرطی‌ها حرکت کردم و آنها مانع من نیز شدند! و تقریبا یک سال در عراق اقامت داشتند ودر این مدت فرزند شیخ، وعده‌ای از فارسجینی‌ها به زیارت امامان مدفون در عراق علیه السلام و دیدن جناب شیخ رفتند.[۹۱] بیست – سی روز پیش از ارتحالش ، به لطف علی می‌فرماید : ( دیگر چیزی از عمر من باقی نمانده، از همسایه‌های این جا وفرزندان مراجع واستادانم هم باید حلالیت بطلبیم.) شب ارتحال روحانی‌اش نیز به لطف علی فرمود: ( من امشت خواهم مرد. تو نترس، دو نفر خوا هند آمد ومرا می‌برند وغسل می‌دهند ودفن می‌کنند، تو به آنان می‌کنند، تو به آنان اذن بده و عبایم را بگیر و خبر درگذشتم را برای خانواده‌ام ببر و عبایم را هم به پسرم مصطفی برسان .) همان شب ، دو – سه بار از او می‌خواهد که بیرون رفته و ببیند آیا صبح شده یا نه و بار آخر به او فرمود: ( بله آقاجان! اول وقت است.) حاج شیخ آب خواست، وضو ساخت و نماز خواند و سپس دراز کشید وعبای خود را هم روی خود گسترد و فرمود: ( لطف علی ! این بالش نرم را زیر سر من بردار و آن پاره اجر را زیر سرم بگذار.
 
مولایم حضرت سید الشهدا علیه السلام روی خاک جان داد.) و در ان حال شروع به خواندن سوره‌ی یس – که از حفظ داشت – کرد و شاید هنوز آن سوره را به آخر نرسانده بود که از زحمات لطف علی در طول سالها خدمتش، واپسین تشکر را کرد و پول با برکتی به وی بخشید که سرمایه‌ی کسب قرار دهد. [۹۲] از سوی دیگر، یکی از علماء نجف اشرف، صبح روز درگذشت شیخ، به پیش کار خود می‌گوید : ( برو ببین امروز چه کسی از آقایان از دنیا رفته است. من دیشب در خواب دیدم که حضرت ابوذر رضوان الله علیه – از دنیا رفته است .) خادم آن عالم پس از پیگیری ، می‌بیند شیخ مقیم به دیدار حضرت حق ، عروج کرده است. وقتی خبر می‌برد ، آن عالم برای تشییع جنازه وغسل و کفن و دفن مرحوم شیخ، اقدام می‌کند و خود بر پیکر پاک او نماز می‌گزارد. و او را در سردابی که زیر ضریح قبلة المتقین علیه السلام است، زیر ناودان طلا دفن می‌نماید. [۹۳] هنگامی که برای دفن جناب شیخ مراجعه می‌کنند؛ به لطف علی می‌گویند : ( ابوذر زمان در این جا از دنیا رفته است. به ما اذن بدهید او را ببریم و دفن کنیم .) لطف علی می‌گوید: ( نام تازه در گذشته‌ی ما ابوذر نیست!) اما آنان با مشخصاتی که دادند، معلوم شد که در پی حضرت آیة الله حاج شیخ مقیم زنجانی- سقی الله تربته – هستند. و ادامه می‌دهند: ( فردا به صحن امیرالمؤمنین علیه السلام بیا و نشان قبر و عبای شیخ را بگیر.) پس از رفتن آنان، مشهدی لطف علی از آن وضع و غربت و اینکه نمی‌داند مدفن شیخ کجاست، به گریه می‌افتد و همان روزها میان خواب و بیداری ، حاج شیخ را می‌بیند که او را دلداری می‌دهد و می‌گوید : ( چرا گریه می‌کنی؟! برخیز و به زیارت مولی علیه السلام برو وسپس در صحن ، جوانی را که ایستاده و عبای مرا در دست دارد، ببین و عبا و نشان قبرم را از او بگیر و به ایران برو.) لطف علی می‌رود و همان جوان را می‌بیند و از وی می‌پرسد: ( این دستمال چیست که در دست توست؟ ) پاسخ می‌شنود: ( عبای حاج شیخ مقیم زنجانی است و وآن هم قبر اوست .
 
منتظرم تا نوکر وی بیاید و این را به او بدهم.) ولطف علی هم خود را معرفی می‌کند وعبا را می‌گیرد.[۹۴] باری، سرا نجام در روز شنبه ۲/ ذوالقعدة الحرام/ ۱۳۶۵ برابر با ۶ مهر / مهر /۱۳۲۵ ش از دیده‌ها پنهان می‌‌شود[۹۵] و در جوار یعسوب المتقین و کهف الأولیاء علیه السلام، در [ سرداب] صحن پشت سر، جنب دالان بالای سر ، در میان گروهی دیگر از علماء گذشته ، می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ آرامد. اما آفتاب ،‌آفتاب است اگر چه غروب کند، بلکه هنگام غروب ، غروب ماست که خورشید هماره جهانی را گرم نگاه می‌دارد ونور و نیرو می‌بخشد.
 
خاک کوی تو به صحرای قیامت فردا همه بر فرق سر از بهر مباهات بریم دو چکامه در ستایش حاج شیخ من کجا، شعر از کجا؟! لاکن به من در می‌دمد آن یکی ترکی که آید، گویدم: ( هی! کیم سن؟!) شاید بی اختیار بود که در ۳۰/ جمادی الاولی/ ۱۴۲۲ ق قطعه شعری در ستایش حضرت حاج شیخ مقیم زنجانی قدس سره از زبانم جوشید که در آن به سیره و صفات ، هجرت و نیات ودیگر رویدادهای زندگی ایشان اشاره شده است.
 
آن را به پیشگاه روان پاکش می‌برم و به دعای حضرتش چشم می‌دوزم که در حیات ظاهری خویش نیز، کریم و گره‌‌گشا بود و نیک می‌دانم که تنها دعای مردان خدا کارساز است و بس! شیخ ما آن مقیم زنجانی زاهد و عارف و شکیبا بود هجرتش از غرا بدین قریه قصه‌ی یوسف و زلیخا بود[۹۶] بعدآقایی‌اش به شهر نجف ده گزیدنش چه زیبا بود! تک و تنها وناشناس آمد پی کسب رضا( یکتا) بود بوذر ثانی‌اش چرا خواندند؟ چون چو بوذر غریب و تنها بود مجلس فیض حضرتش – بلا تشبیه!- جایگاه حیریر ودیبا بود سالهای اقامتش به ( رزن) خواب شیرین و همچو رویا بود بعد عمری افاضه ز ان رو که مدفن پاک او نه این جا بود، به اشارت بشد به سوی نجف گاه دیدار عبد و مولا بود![۹۷] گر اقامتگهش نباشد خلد پس چه کس را بهشت مأوا بود؟! [۹۸] شکر ایزد:ستیاشش در شعر از برای ( علی ) مهیا بود این ابیات نیز سروده‌ی شاگرد شیخ ، مرحوم میرزا علی اکبر پارسا فارسجینی است مرا گمان که جهان آسیاست گردانی جهانیان همه چون دان او اگر دانی کجا شدند پس آن اولیای معدن صدق نشانه نیست دگر ز اصدقاء روحانی اگر به چشم بصیر نگه کنی بینی جهان وهرچه در او هست جمله را فانی نزاده بود جهان همچون حاج شیخ مقیم یگانه زاهد با علم و ایمانی ولی دریغ و صد افسوس در مصیبت وی نشاند اهل جهان را جهان بعدوانی بخواست سال وفاتش ، خرد چنین فرمود:
 
(مقیم جنت حق شد مقیم زنجانی) [۹۹] حاج شیخ مقیم در یک نگاه فقیه فیلسوف صاحب کرامت، حضرت آیة الله حاج شیخ مقیم زنجانی – رضوان الله علیه – پس از تأیید اجتهادش از سوی آیة الله محمد تقی شیرازی ، از حوزه‌ی علمیه‌ی نجف اشرف به فارسجین – روستای در همدان – رفت و سالها به تبلیغ و تدریس و اداره‌ی امور شرعی پرداخت. در اواخر عمر دوباره به نجف اشرف بازگشت و تقریبا یک سال بعد درجوار شاه ولایت علیه السلام در گذشت. این زاهد فقیه فیلسوف ، تشرفاتی به محضر امامان علیهم السلام داشت و کراماتی نیز از وی سر زده است.
 
-هجرت از نجف اشرف به فارسجین: ۱۳۰۶ ش - مدت اقامت در فارسجین:۱۸ سال -استادان : آیة الله محمد تقی شیرازی ( و احتمالاً پدر دانشمندش ، میرزا صادق.) -شاگردان: سید ابراهیم حسینی ، مصطفی آقالر بیگی طبیبی، سید رضا تفرشی، سید مصطفی هاشمی ، غلام حسین جعفری.
 
-بازگشت به نجف اشرف : تقریبا در سال ۱۳۶۴ ق - وفات: شنبه ۲/ ذوالقعدة الحرام / ۱۳۶۵=۶/ مهر/ ۱۳۲۵ -مدفن: نجف اشرف، صحن مولی الموحدین علیه السلام ،[سرداب] جنب دالان بالای سر.
 
-فرزندان: حبیه ، فاطمه، مصطفی آقالربیگی طبیبی کتابنامه ۱. ابراهیم انیس ودیگران :المعجم الوسیط، استانبول ، دارالدعوة ؟ ۱۴۱۰ ق.
 
۱. بحرانی-یوسف: الحدائق الناضرة قم ، دفتر انتشارات اسلامی. ۱۳۶۳ ۱. تهرانی- آقا بزرگ : نقباء البشر ، مشهد، دار المرتضی ، چ ۲ ۱۴۰۴ ۱. جوهری – اسماعیل : صحاح اللغه ۱. حسینی- سید صادق و حسین نعمتی : درکوچه‌ی عشق قم مهر خوبان چ اول ۱۳۸۰ ۱. حموی – یاقوت : معجم البلدان ، بیروت دار بیروت ۱. دلاور – مسعود : فیضی از ورای سکوت؟ نور و رنگ ، چ اول ، ۱۳۸۱ ۱. دهخدا- علی اکبر : لغت نامه تهران مؤسسه دهخدا، چ دوم ۱۳۷۷ ۱. راوندی – قطب الدین : الخرائج والجرائح قم مؤسسه‌ی امام مهدی علیه السلام ؟، ۱۴۰۹ ق ۱. رخشاد- محمد حسین : در محضر آیة الله بهجت ، قم ، مؤسسه‌ی فرهنگی سماء ، چ اول ۱۳۸۲ ۱. سمعانی – عبدالکریم :الاقبال ، تهران ، دارالکتب الاسلامیة ۱۳۶۷ ۱. سید بن طاووس : الاقبال تهران دار الکتب الاسلامیة ۱۳۶۷ ۱. شیخ بهایی ( بهاء الدین محمد عاملی ): الکشکول ، قم ، مطبعة الحکمة ۱۳۷۷ ق ۱. شیخ حر عاملی : وسائل الشیعة ، قم ، موسسهی آل البیت علیهم السلام ، چ اول ۱۴۰۹ ۱. صابری – احمد : تاریخ مفصل همدان ، قم ،‌شاکر ، چ اول، ۱۳۸۱ ۱. طباطبائی – سید علی : ریاض المسائل ، دفتر انتشارات اسلامی ، قم ، چ اول ،‌۱۴۱۴ق ۱. طریحی- فخر الدین : مجمع البحرین ، قم مؤسسه‌ی بعثت ع چ اول ، ۱۴۱۴ ق ۱. عباسی زنجانی – موسی : الفهرست لمشاهیر علماء زنجان ، قم کتابفروشی شمس ۱. مجلسی – محمد باقر: بحار الأنوار ،‌بیروت ، دارإحیاء التراث العربی ، چ سوم ، ۱۴۰۳ ق ۱. محمد بن شهر آشوب : مناقب آل ابی طالب ، قم ، علامه ، ۱۳۷۹ ق ۱. مدرس- محمد علی : ریحانة الأدب، تهران ، خیام ، چ چهارم ، ۱۳۷۴.
 
۱. معلوف –لوئیس: المنجد، بیروت ، دار المشرق چ سی و ششم ، ۱۹۹۷ م ۱. مؤسسه‌‌ی تنظیم ونشر آثار امام : وعده‌ی دیدا، تهران ، مؤسسه‌ تنظیم و نشر آثار امام ، چ سوم، ۱۳۷۶ ۱. موسوی صفوی خلخالی زاده- سید فاضل : الشجرة الطیبة ، قم ، مؤلف چ اول ۱۴۱۴ ۱. نجفی – محمد حسن : جواهر الکلام ، بیروت ، دار إحیاء التراث العربی ، چ هفتم ، ۱۹۸۱ م.
 
[۱] سوره‌ی و النجم،بخشی از آیه ی ۳۲.
 
[۲] فارسجین، از روستاهای پیش از هزار سال همدان می‌باشد که در طول این سالها و دگرگونی‌ها، نام ونشان خود را حفظ کرده است و از دیرباز تا کنون، مردم آن را ( فارسین) می‌خوانند. روستایی با همین نام در قزوین نیز هست که نباید این دو را با هم اشتباه کرد.( ر.ک به: معجم ا لبلدان، صص ۲۲۵ و ۲۲۶ و الأنساب، صص ۴۲۳ و ۴۲۴ و لغت نامه، ج ۱۱، صص ۱۶۹۲۷ و ۱۶۹۲۸).
 
همچنین نباید این دو روستا را با همدستان فارسینج در اسد آباد همدان خلط نمود.
 
[۳] ر.ک به: الفهرست لمشاهیر علماء زنجان، ص ۱۲۵ و نیز علی اوسط سلطانی قروه‌ای.
 
[۴] فخر الدین راحمی زنجانی
 
[۵] سید حسین موسوی یکن آبادی
 
[۶] کمال الدین علیرضا رازینی( به نقل از پدرش،حسن رازینی).
 
[۷] یکی از ساکنان فارسجین.
 
[۸] سید حسین موسوی   [۹] فخر الدین راحمی.
 
[۱۰] ابوطالب طبیبی ( نوه‌ی حاج شیخ ) به نقل از پدر خویش.
 
[۱۱] وعده‌ی دیدار، صص ۱۰۵ و ۲۲۵ از جایی شنیدم که آن شخص مورد نظر امام راحل، مرحوم ملا عباس تربتی بود.
 
[۱۲]-علی اوسط سلطانی و یکی دیگر از اهالی قروه.
 
[۱۳]- فخرالدین راحمی.
 
[۱۴]-دو تن از ساکنان فارسجین.
 
[۱۵]- علی اوسط سلطانی.
 
[۱۶]- یکی از اهالی قروه‌ی در جزین.
 
[۱۷]- رک به: الفهرست لمشاهیر علماء زنجان، ص ۱۲۵.
 
[۱۸]- ابوطالب طبیبی (نوه‌ی حاج شیخ مقیم) به نقل از پدر خویش.
 
[۱۹]- راحمی، سلطانی، موسوی، رازینی.
 
[۲۰]- ابوطالب طبیبی( نوه‌ی حاج شیخ) به نقل از پدر خویش.
 
[۲۱]- ابوطالب طبیبی (نوه‌ی حاج شیخ) به نقل از پدر خویش.
 
[۲۲]- دو تن از اهالی فارسجین.
 
[۲۳]- ابوطالب طبیبی (نوه‌ی حاج شیخ).
 
[۲۴]- دو تن از ساکنان فارسجین و قروه.
 
[۲۵]-درنسخه‌ای: سلاح داران بنوامیه.
 
[۲۶]- الإقبال، ۵۶۸.
 
[۲۷]-عده‌ای از ساکنان فارجین وعلی اوسط سلطانی و سید حسین موسوی.
 
[۲۸]- الخرائج و الجرائج، ج ۱، ص ۳۰۳ و مناقب آل أبی طالب، ج۴، ص ۲۳۳.
 
[۲۹]- الکشکول (للشیخ البهائی)، ج۱، ص ۲۴۳.
 
[۳۰]- بحار الأنوار، ج۱۰۱، ص۴،(به نقل از کامل الزیارات).
 
[۳۱]- حسین انصاری شوندی؛ اصل طی الأرض داشتن حاج شیخ را گروهیاز فارسجین‌ها نیز نقل وتأیید می‌کنند.
 
[۳۲]- علی اوسط سلطانی.
 
[۳۳]- ر.ک به: جواهر الکلام، ج۱۶، ص۱۶۷ تا ۱۷۹.
 
[۳۴]- محمد سلطان‌ابادی نیینجی.
 
[۳۵]- اهالی روستای فارسجین.
 
[۳۶]- یکی از ساکنان فارسجین.
 
[۳۷]- ابوطالب طبیبی (نوه‌ی حاج شیخ) به نقل از پدر خویش.
 
[۳۸]- حاج جعفر( ازاهالی فارسجین).
 
[۳۹]- علی اوسط سلطانی و یکی دیگر از اهالی قروه.
 
[۴۰]- الفهرست لمشاهیر علماء زنجان، ص۱۲۵.
 
[۴۱]- یکی از اهالی قروه.
 
[۴۲]- الفهرست لمشاهیر علماء زنجان، ص۱۲۵.
 
[۴۳]- ر. ک به: وسائل الشیعة ،ج۱، ص۲۸۸؛ و ج۳، ص۵۳۰، و ج۴،‌ص۴۱۸.
 
[۴۴]- جواهر الکلام، ج۶، ص۸۴.
 
[۴۵]- ر.ک به: مجمع البحرین( ماده‌ی بأس) که گوید: ((وقد تکرر فی الحدی:«لابأس بذلک» و معناه الاباحة والحواز»و المعجم الوسیط (ماده‌ی بأس) که گوید: ((ویقال لابأس به: لامانع و لابأس فیه‌: لا حرج)) و المنجد(ماده‌ی بأس) که می‌نویسد:
 
((یقال لابأس به:لا مانع و لاضرر)).
 
[۴۶]- سوره‌ی ق،بخشی از آیه‌ی ۲۲.
 
[۴۷]- سوره‌ی احزاب، بخشی ازآیه‌ی ۱۹.
 
[۴۸]- صحاح اللغة، ماده‌ی((حدید)).
 
[۴۹]- الفهرست لمشاهیر علماء زنجان، ص۱۲۵.
 
[۵۰]- برای توضیح بیشتر ر. ک به: الحداثق الناضرة، ج۸، ص ۲۴۸، و ریاض المسائل، ج۳، ص ۴۳۲ وجواهر الکلام، ج۱۰، ص۱۱۲.
 
[۵۱]- الفهرست لمشاهیر علماء زنجان، ص۱۲۶.
 
[۵۲]- همان، ص۱۲۶.
 
[۵۳]- یکی ازاهالی قروه در جزین.
 
[۵۴]- یکی از ساکنان درجزین.
 
[۵۵]- یکی از اهالی قروه.
 
[۵۶]- الفهرست لمشاهیر علماء زنجان، ص ۱۲۵و ۱۲۶.
 
[۵۷]- کلمه‌ای ناخوانا.
 
[۵۸]- استقبال از این غزل حافظ است که گوید:
 
توئی که بر سر خوبان کشوری چون تاج / سزد اگر همه‌ی دلبران دهندت باج...
 
[۵۹]- استقبال از بند دومترکیب‌بند ملهم مرحوم محتشم کاشانی است که فرماید:
 
کشتی شکست خورده زتوفان کربلاء / درخاک وخون تپیده به میدان کربلاء..
 
[۶۰]- استقبال از این غزل جناب حافظ است که گوید:
 
گلبرگ را ز سنبل مشکین نقاب کن / یعنی که رخ بپوش و جهانی خراب کن..
 
[۶۱]- کلمه‌ای ناخوانا.
 
[۶۲]- الفهرست لمشاهیر علماء‌ زنجانی، ص ۱۲۵،‌و حمزه‌علی احدی.
 
[۶۳]- نقباء البشر، ج۱،‌ص۲۶۱ و ریحانة الأدب، ج۶، صص۶۵.
 
[۶۴]- ر.ک به: فیضی از ورای سکوت، صص ۲۱۶تا ۲۲۱.
 
[۶۵]- در محضر آیة الله بهجت، صص۲۳۶ و ۲۳۷.
 
[۶۶]- همان ،صص ۲۶۸ و ۲۶۹/.
 
[۶۷]- در کوچه‌ی عشق، ص۶۶( به نقل از جعفر ناصری).
 
[۶۸]- نقباء البشر، ج ۱،‌ص ۲۶۱ تا ۲۶۳ و ریحانة الأدب، ج ۶ و صص ۶۵ و ۶۶.
 
[۶۹]- الفهرست لمشاهیر علماء زنجانی، صص ۱۱۲۶.
 
[۷۰] در الفهرست لماشهیر علماء زنجان ص ۱۲۵ بنای آن مدرسه به جناب شیخ نسبت داده نشده ، اما ساکنان کهنسال روستا و نوه ی حاج شیخ به صراحت ساخت آن را به دست مبارک شیخ مقیم می دانند.
 
[۷۱] نام خانوادگی ایشان در شناسنامه ، ( به اشتباه) موسوی ثبت شده است.
 
[۷۲] از محمد شاعر تا امام سجاد (ع) در کتاب الشجرة ج ۲ ص ۱۵ نیزذکر شده است.
 
[۷۳] تاریخ مفصل همدان ، جلد۲، ص ۳۲۳
 
[۷۴] همان جض ص ۲۰۸
 
[۷۵] علی اوسط سلطانی.
 
[۷۶] فخر الدین راحمی.
 
[۷۷] تاریخ مفصل همدان ج ۱ ص ۲۰۸ [۷۸] علی اوسط سلطانی.
 
[۷۹] تاریخ مفصل همداان جلد ۱ ص ۳۲۱.
 
[۸۰] سید هادی تفرشی ، و پرپیداست اینکه در تاریج مفصل همدان ، جلد ۱ ص ۳۲۱ تاریخ وفات مرحوم تفرشی را ۱۳۲۶ ش نگاشته ، سهو القلم است.
 
[۸۱] تاریخ مفصل همدان ج ۲ ص ۳۲۳.
 
[۸۲] الفهرست لمشاهیر علماء زنجان، ص ۱۲۵ ، ۱۲۶.
 
[۸۳] یکی از اهالی قروه.
 
[۸۴] ابوطالب طبیبی ( فرزند آقا شیخ مصطفی ) [۸۵] ابوطالب طبیبی.
 
[۸۶] کمال الدین علی رضا رازینی ( به نقل از حسن رازینی ).
 
[۸۷] سید ابراهیم حسینی.
 
[۸۸] ابوطالب طبیبی به نقل از فرزند شیخ مقیم.
 
[۸۹] علی اوسط سلطانی.
 
[۹۰] فخر الدین راحمی به نقل از محسن محققی.
 
[۹۱] ابوطالب طبیبی به نقل از پسر شیخ.
 
[۹۲] سید ابراهیم حسنی به نقل از لطف علی.
 
[۹۳] ابوطالب طبیبی به نقل از پسر شیخ.
 
[۹۴] سید ابراهیم حسینی به نقل از لطف علی.
 
و علی اوسط سلطانی نقل می‌کند: ( خادم یا خادمان حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در خواب می‌بینند که می‌گویند : فردا ابوذر ثانی از دنیا می‌رود. او را در این جا می‌‌‌آورند. در همین مکان دفنش کنید. وقتی شیخ مقیم را به حرم بردند، به استقبال جنازه‌اش آمده و خواب خود را بیان می‌کنند.)
 
[۹۵] تاریخ دقیق وفات مرحوم شیخ همان است که ذکر کردیم واینکه در الفهرست لمشاهیر علماء زنجان ، ص ۱۲۶ ( ماه شوال) ثبت شده، نادرست می‌باشد. همچنانکه در تاریخ مفصل همدان ، ج ۱ ص ۳۲۱ وفات ایشان حدوداً ۱۳۷۰ ق احتمال داده شده است، اما پنج سال دور از واقع است.
 
[۹۶] غرا:غری، نجف اشرف/ قریه: روستا.
 
[۹۷] نمی‌دانم این رؤیا که تا کنون دوبار دیده‌ام در همان روستای فارسجین آرامگاه و مقبره‌ی ممتازی برای جناب حاج شیخ هست وبنده آن را زیارت می‌کنم ، تعریضی به این دو بیت دارد یا نه !
 
[۹۸] خلد: بهشت جاودان/مأوا مأوی ، پناهگاه [۹۹] ماده تاریخی که مرحوم پارسا پرداختند ، سال ۱۳۶۶ را سال وفات حاج شیخ معرفی نموده است. ( یعنی یک سال پس از سال وفات مرحوم شیخ مقیم) این گونه تسامح‌ها در ماده تاریخها فراوان رخ می‌دهد
 
==== 34. سید اسماعیل بیدگینه ای ====
نوه ی مرحوم سید محمد تقی موسوی بیدگینه ای بوده، محقق جلیل القدر و بزرگ منزلت بوده است. در اصفهان نزد علامه ملا حسینعلی بن نوروز و علی تویسرکانی «قدّس سرّه» تحصیل کرده از استادش اجازه به تاریخ ۱۲۷۹ گرفت.
 
==== 35. سید امیر عبادالزنجانی ====
القضاه الشهادات للسيّد الامیر عباد الزّنجانی من تلامیذ الشیخ الانصاری و المتوفی بعد السید الکوه کمره ای فی حیاه الایروانی مذکور فی ۶۷۸:۹
 
==== 36. سید جعفر بن میررضا حسینی سلطانیه ای ====
علامه سید جعفر بن آمیررضا حسینی سلطانیه ای مجتهدی جلیل القدر و کثیرالعلم بود و از معاصران علامه فقید آخوند ملا قربانعلی (ره) بشمار می رفت. تحصیلاتش را در شهرهای زنگان و اصفهان به پایان رسانده بود. از تألیفاتش به این آثار می توان اشاره کرد: ۱- حاشیه بر قوانین ۲- حاشیه بر فصول ۳- حاشیه بر معالم ۴-تعلیقه بر روضه. به تاریخ تولد و وفات او اشاره ای نشده است.
 
  وی فرزند امیر رضا حسینی است،تحصیلات ابتدائی علوم اسلامی را در زنجان واصفهان به پایان برده واو معاصر با جناب ملا قربانعلی (ره) بوده است.صاحب الفهرست کتب زیر را از ایشان می داند:
 
۱-حاشیة علی القوانین
 
۲-حاشیة علی الفصول
 
۳-حاشیة علی المعالم الدین ۴-تعلیقات علی الروضه
 
منبع :‌ کتاب علماء نامداز زنجان / نوشته زین العابدین احمدی / چاپ امیر / سال ۱۳۷۴
 
==== 37. سید عبدالغنی معروف به میرآقا ====
سيّد عبدالغنی معروف به «میرآقا» ابن سيّد افضل بن سيّد عبدالغنی ابهری، در هیدج و قزوین تحصیل کرده بعد به قم رفت و از علامه شیخ عبدالکریم حائری (قدّس سرّه) استفاده نمود و به وطنش برگشت فاضل، متقی، صالح و مروج بود و در حدود سنه ۱۳۵۲ ه.ق وفات یافت.
 
==== 38. سید کمال الدین رضا ابن ابی یزید بن هبه الله الحسنی ابهری ====
السيّد کمال الدّین بن ابی یزید بن هبه الله الحسنی الابهری، نزیل ورامین، صالح عالم واعظ. قاله منتجب الدّین فی الفهرست. شیخ موسی در الفهرست می گوید: منتجب الدّین او را ملقب به سید کرده است.
 
==== 39. سید کمال الدین عبدالعظیم محمد ابهری ====
السيّد کمال الدّین عبدالعظیم بن محمد بن عبدالعظیم الحسنی الابهری، نزیل قوهذ العُلیا، فقیه صالح. قاله منتجب الدّین فی الفهرست. مرحوم شیخ موسی در الفهرست می نویسد: منتجب الدّین او را ملقب به «سید» کرده است.
 
==== 40. *سید محمد باقر موسوی چرزه ای طارمی ( شفتی )(1175 – 1260 ق) ====
مؤلّف «گنجینه ی دانشمندان» شرح حال او را چنین نوشته است:
 
«جناب مستطاب سید الفقهاء و المجتهدین آیة الله العظمی فی العالمین العلامه الکبری حجة الاسلام علی الاطّلاق السید محمد باقر بن سید محمد تقی بن سید محمد زکی بن محمد تقی بن شاه قاسم بن امیر اشرف بن شاه قاسم بن شاه هدایت بن امیر هاشم ابن سلطان سید علی قاضی بن سید علی بن محمد بن علی بن محمد بن موسی بن جعفر اسماعیل بن احمد بن محمد بن احمد بن محمد بن ابی القاسم بن حمزه بن الامام موسی الکاظم (ع) از فحول علماء امامیه فقیه اصولی، ادیب نحوی، رجالی و ریاضی در قرن دوازدهم هجری بوده است.
 
تولد آن بزرگوار در سال ۱۱۷۵ ه.ق در روستای چرزه از روستاهای دهستان گیلوان طارم علیا واقع در ۱۰۷ کیلومتری شمال شرقی زنگان و ۵/۱۶ کیلومتری شمال غربی گیلوان و ده فرسخی شفت، صورت گرفت.
 
در هفت سالگی، به شفت منتقل شد وپس از ده سال در سن ۱۷ سالگی (۱۱۹۲ه.ق) به کشور فعلی عراق مهاجرت نمود و در کربلا از درس وحید علی الاطلاق و استاد الاکبر علامه محمد باقر بهبهانی و پس از آن از علامه سید علی صاحب ریاض المسائل استفاده کرد و بعد به نجف مشرف شد و از محضر علامه بزرگ سید مهدی بحرالعلوم و علامه شیخ جعفر کاشف الغطاء بهره مند گردید و مسافرتی به کاظمین نمود و از حضرت علامه سید محسن کاظمی اعرجی مستفیض گشت و پس از هشت سال توقف در عراق در سال ۱۲۰۰ ه.ق به ایران برگشت و در قم از محضر محقق بزرگوار میرزا ابوالقاسم قمی صاحب «قوانین الاصول» استفاده کرد و از آنجا به کاشان عزیمت [نمود و] از محضر و درس اخلاقی ملاّ مهدی نراقی صاحب «جامع السّعادات» کامیاب شد و در سال ۱۲۰۶ ه.ق به اصفهان وارد [گشت] و رحل اقامت افکند و افاضل طلاّب و علماء در گردش جمع شدند و از درس و بحثش استفاده نمودند و شهرت جهانی پیدا کرد و به ریاست عامّه و مرجعیت تامّه رسید.
 
و بسط یدش تا اجراء حدود الهی رسید. و شمشیری که با آن ده ها حد الهی را جاری کرده است اکنون (زمان تألیف ج ۵ گنجینه ی دانشمندان) در بیت آن بزرگوار در دست حفیدش حجة الاسلام و المسلمین حاج رضا باقی و موجود است. و تاریخ روحانیت یاد ندارد که این موقعیت برای احدی از علماء و مراجع شیعه غیر آن جناب پیدا شده باشد و این نبود مگر حسن باطن و سلامت نفسش (الله اعلم حیث یجعل رسالته).
 
از اقران و اصدقاء خالص او عالم ربّانی و آیه سبحانی علامه بزرگ حاج ملا محمد ابراهیم کلباسی بود که با آن همه عظمت، سید را بر خود مقدم می داشت و حتی حکم او را بدون وضو نمی گرفت.
 
حجة الاسلام سید محمد باقر چرزه ای در عصر روز یکشنبه دوم ربیع الثّانی ۱۲۶۰ ه.ق به سن ۸۵ سالگی به مرض استسقا در اصفهان از دنیا رفت و در مقبره ی خود در زاویه ی مسجد خودش (مسجد سيّد) در محله ی بیدآباد (خیابان محمدرضا شاه سابق) مدفون گردید.
 
آثار خالده ی سيّد عبارتند از:
 
۱- مسجد عظیم و زیبای او در محله ی بیدآباد خیابان مذکور که از مساجد مهمه و معروف اصفهان و بلکه ایرانست.
 
۲- کتاب «مطالع الانوار»، در شرح شرایع محقق که پنج جلد خطی آن در کتابخانه مدرسه ی سپهسالار تهران موجود است.
 
۳- جوابات المسائل، در دو جلد.
 
۴- تحفه الابرار، رساله ی عمليّه فارسی در احکام شرع.
 
۵- قضا و شهادات استدلالی
 
۶- زهره الباهره، در اصول فقه
 
آثار دیگر او به نقل از فرهنگ معین ج۵، اعلام (ذیل حجة الاسلام) عبارتند از:
 
۱- آداب صلوه اللّیل و فضلها
 
۲- الاجازات
 
۳- اصحاب الاجماع
 
۴- اصحاب العّده للکلینی
 
۵- الاستقبال فی شرح مبحث القبله من التحفه
 
۶- تمییز مشترکات الرّجال
 
۷-وجوب اقامه حدود در زمان غیبت بر مجتهدین و فقها و خودش نیز مباشر اجرای حد شرعی می شده و مقتولین او که به حکم شرع مقدس در دست خود و یا به حکم او کشته شده اند هشتاد یا نود و یا صدوبیست تن بوده اند.
 
۸- بالغ بر بیست و دو ساله در تحقیق رجال حدیث امامی نوشته است.
 
علامه دهخدا ۱۲ ستون لغت نامه را به شرح حال و معرفی کامل او اختصاص داده است.
 
و ده ها رساله و تعلیقات دیگر.
 
دارای شش فرزند پسر بود به اسامی:
 
۱- حجة الاسلام ثانی علامه ی جلیل القدر آیة الله العظمی حاج سید اسدالله متوفی ۱۲۹۰ در کرمانشاه
 
۲- آیة الله سید ابوالقاسم
 
۳- آیة الله سید محمد علی متوفی ۱۲۸۲
 
۴- آیة الله میرزا زین العابدین
 
۵- آیة الله سید جعفر ۶- آیة الله سيّد مؤمن.
 
در حال حاضر دونفر از احفاد آن بزرگوار در قید حیاتند و در مسجد سید به جای نیاکان خود اقامه جماعت می نمایند.
 
لازم به توضیح است سید محمد باقر چرزه ای کمتر با نام وطن اصلیش شهرت دارد و چون ده سال در شفت ساکن بوده (بطوری که ذکرشد) به حجة الاسلام شفتی معروف میباشد و در کتب رجال با همین نسبتها شناخته شده است.
 
مرحوم شیخ موسی عباسی در الفهرست لمشاهیر علماء زنجان می نویسد: مولانا حاج شیخ جواد طارمی در کتاب «اصول جعفریه» منسوب بودن او را به روستای چرزه روشن فرمود و اشخاص موثّق به من خبر دادند که عمو زاده های مترجم از سادات حسینیه در روستای مذکور موجودند.
 
مقام روحانیت در کشور ایران از حیث ترقّی و تعالی به درجه ای رسید که سید محمد باقر حجة الاسلام چرزه ای شفتی در اصفهان قدرتی نامحدودتر از قدرت سلطان قاجار در تهران یافته بود و «فتحعلی شاه» برای تحقیق و تحدید حدود نفوذ و دخالت سید مزبور در امور، دوبار به اصفهان سفرکرد و بار دوم که در سر اندیشه ی اعمال شدتی درباره ی او کرده بود، به مرگ ناگهانی در آن شهر هلاک شد و مردم اصفهان؛ این حادثه را می خواستند به حساب کرامت حجة الاسلام خود بگذارند.
 
آقای عباس اقبال آشتیانی می گوید: بعد از انقراض سلسله ی صفویه تا قوام یافتن سلسله ی قاجاریه یعنی در دوره ای که تقریباً بین وفات ملا محمد باقر مجلسی دوم (۱۰۳۷-۱۱۱۱) و گذشتن عهد شاگردان او و ظهور آقا محمد باقر بهبهانی (۱۱۱۸-۱۲۰۶) قرار گرفته و نزدیک به یک قرن طول کشیده مذهب شیعه ی امامیه در ایران بر اثر استیلای افاغنه و نادرشاه سنی مذهب و حکومت زندیه که هیچگونه تعصب خاصی در ترویج این دین و تجلیل خارج اندازه از علمای آن نشان نمی دادند، از آن رونق عجیبی که در عصر صفویه داشت افتاد، و اگر هم علمائی که مردم از ایشان تقلید می کردند و به پیشوایی ایشان سر فرود می آوردند در میان امامیه بظهور رسیدند، یا در خارج از ایران مانند عتبات و بحرین می زیستند، یا آنکه در کنج انزوا سر می کردند.
 
و چون دولتی مرکزی یا پادشاهی مقتدر نبود که مشوّق ایشان و مروج احکام و تألیفات آنان شود چندان نام و نشانی پیدا نکردند، مثل ملااسماعیل خواجوئی اصفهانی (متوفی سال ۱۱۷۳) و ملاّمحمد رفیع گیلانی وشیخ یوسف بحرانی صاحب حدائق و کشکول (۱۱۰۶-۱۱۸۶) و آقا محمد بیدآبادی اصفهانی (متوفی سال ۱۱۹۷) که مشهورترین علمای امامیه در این دوره ی فترت بشمار می آیند.
 
در اوایل عهد فتحعلیشاه که دولت قاجاریه اساس یافت و قوام گرفت و بار دیگر دولت واحدی در ایران بوجود آمد و دارای مرکزیت شد، به علت این که فتحعلیشاه و رجال دربار و پسران او تعلق مخصوصی به مذهب شیعه نشان می دادند و می کوشیدند که آثار مدروسه ی این مذهب را احیا و مشاهد متبرکه ی آن را تعمیر و علمای امامیه را تجلیل نمایند، و در مقابل سلاطین و رجال عثمانی مثل دوره ی صفویه سیاستی متکی بر آئین شیعه داشته باشند به تدریج بازار علمای امامیه رونق گرفت.
 
حوزه های درس از نو در اصفهان و شیراز و کرمان و مشهد و تهران و تبریز باز شد، تألیف کتب و رسائل در تأئید این مذهب معمول گردید و کسی که در این راه حقیقت پیشقدم و از بزرگترین احیاکنندگان سنت قدیم بشمار می رود آقا محمد باقر بهبهانی (۱۱۱۸-۱۲۰۶) معروف به وحید و محقق و مجدد و مروج رأس المأثه الثالثه عشر است.
 
و او در فروع و رجال و حدیث علامه ی زمان خود بود، و خدمت عمده ی وی به علمای اصولی شیعه، قیام اوست بر ضد علمای اخباری، که در عصر او در عتبات غلبه ی کلی یافته و تزلزلی در بنیان معتقدات اصولیین که اکثر شیعه امامیه از ایشان تبعیت می کردند انداخته بودند. آقا محمد باقر بهبهانی بقدرت احاطه بر حدیث و فروع، بمجادله با اخباریان پرداخت، و با تألیف کتاب «الاجتهاد و الاخبار فی الرد علی الاخباریه» در بیان کیفیت اجتهاد و مقدمات و اقسام آن بتدریج اخباریون را در عراق عرب در نوردید، و شاگردان بسیار او طریقه ی استاد خویش را ترویج و تعقیب کردند، و از این تاریخ یک طبقه از علمای امامیه در ایران و خارج از ایران بظهور رسیدند که در اجتهاد و کثرت فضل و اتفاق مؤلفات، پای کمی از علمای امامیه ی عصر صفوی ندارند.
 
چنان که تألیفات عده ای از ایشان در ردیف کتب عمده ای از دانشمندان شیعی مذهب قبل از قاجاریه مانده و کتاب درسی شده بود (از قبیل لمعه و شرح آن و قواعد و تبصره و وسایل و شرایع و معالم و مدارک) در آمده همین حکم را پیدا کرد، و کتبی نظیر قوانین و فرائد و ضوابط و جواهر و ریاض و کشف الغطاء و کفایه و مستدرک بوجود آمد که تا حدی رونق بازار کتب درسی قدیمی را شکست و اکثر این مؤلفات هنوز هم در میان طلاب علوم دینی شیعه ی امامیه در ایران و عتبات درس گفته می شود، و فضلای بعد شروح و حواشی بسیار بر آنها نوشته اند.
 
علمای امامیه ی دوره ی قاجاریه بر اثر تشویقی که از ایشان می شد و شهرتی که در نتیجه ی تألیفات و علم و فضل و کثرت شاگردان و مقلدین پیدا کردند. بتدریج چنان نفوذ یافتند که پایه ی قدرت خود را برابر یا بالاتر از قدرت سلاطین و اولیای امور گذاشتند و بنام ترویج احکام دین و اجرای حدود و نیابت از امام غائب در بسیاری موارد سلاطین و حکام را مطیع اوامر و احکام خود کردند، و از ایشان حتی جماعتی دین را دکان قرار دادند و بجمع مال و منال بسیار و ارتکاب اعمال ظالمانه و منع اولیای امور از پاره ای اصطلاحات که بضرر منافع ایشان تمام می شد پرداختند و مظالمی بر دست بعضی از آنان رفت که حتی عامه ساده ذهن راهم از آن جماعت بری کرد و می توان گفت که حرکات بی رویه و بی اعتدالیهای خلاف دین بعضی از آن طایفه بود که بار دیگر قوتی در کالبد نیم جان اخباریون دمید و بعضی از ناراضیان و منتظران تغییر وضع را بطرف شیخیه و بابیه که بعقیده ی خود مقالاتی تازه آورده بودند متوجه ساخت.
 
ما در این سلسله مقالات سعی می کنیم که شرح حال چند تن از متنفذترین و موثرترین علمای امامیه عهد قاجاریه را در مجله (یادگار) بتدریج منتشر کنیم تا هم مردم بزندگانی و شرح اعمال و آثار کسانی که در عصر خود از مشاهیر زمان و از عوامل عمده ی زندگانی عامه ی معاصر خویش بوده اند، آشنا شوند و هم کم و بیش با حوال دوره ای که این علما پرورده ی آن بوده و در آن تأثیر عظیم داشته اند پی ببرند.
 
اینک به ترجمه ی احوال حجة الاسلام شفتی که از اشهر مشاهیر این طایفه بوده شروع می کنیم:
 
۱- ابتدای زندگانی حجة الاسلام: حجة الاسلام سید محمد باقر موسوی شفتی در سال ۱۱۸۰ در شفت گیلان (جنوب غربی رشت) به دنیا آمده و در نسبت او به بیست و یک واسطه بامامزاده حمزه بن امام موسی کاظم می رسد. سید بعد از آنکه تا سن بیست در موطن خود به تحصیل مقدمات اشتغال داشت برای تکمیل معلومات عازم عتبات شد و در نجف در حوزه ی درس علمای بزرگ امامیه مانند سید محمد مهدی بحرالعلوم طباطبائی (۱۱۴۰-۱۱۵۵-۱۲۱۲) و میرسید علی طباطبائی (۱۱۴۰-۱۲۳۱) صاحب ریاض المسائل یعنی شرح کبیر و شیخ جعفر نجفی (متوفی سال ۱۲۲۷) معروف به کاشف الغطاء و ملامحمد مهدی نراقی (متوفی سال ۱۲۰۹) به تلمذ پرداخت.
 
سپس محضر آقا محمد باقر بهبهانی معروف را دریافت، و پس از آن که از اکثر بزرگان عراق اجازه ی اجتهاد گرفت در مراجعت به ایران در قم به خدمت میرزا ابوالقاسم قمی (۱۱۳۰-۱۲۳۱) شفتی الاصل صاحب کتاب معروف قوانین همشهری خود رسید، و مدتی نیز مجلس درس او را درک کرد و میرزای قمی اجازه ی اجتهاد مفصلی برای او نوشت.
 
حجة الاسلام درسال ۱۲۱۷ از قم به اصفهان آمد و در این شهر رحل اقامت انداخت و آنجا را مسکن دائمی خود قرار داد و تا زنده بود درآنجا می زیست و به عبادت و تألیف کتاب به جمع مال و تجارت و بذل و بخشش و اجرای حدود و ترویج احکام اشتغال داشت، و به این شکل بیش از چهل سال بین دنیا و عقبی زندگانی پرسروصدائی را درآن شهر گذرانید.
 
۲- ثروت و قدرت حجة الاسلام: حجة الاسلام شفتی وقتی که به اصفهان رسید دانشمندی بود که با وجود داشتن سرمایه ای وافی از علم در ریاضیات و ادبیات و اصول و فروع دینی در نهایت فقر و تهیدستی بود، و جز سفره ای که در آن نان می نهاد و یک جلد کتاب انموذج و یک جلد مدارک چیزی دیگر نداشت.
 
وقتی یکی از طلاب قم در ایام توانگری و شوکت حجة الاسلام نامه ای به او نوشت و از تنگدستی خود نالید. حجة الاسلام در جواب او چنین نوشت: « خادم شریعت غراء زمانی که وارد این ولایت شد سوای یک انموذج و یک مجلد مدارک بخط نحس خود چیزی دیگر نداشت و حال کمترین کتابخانه ای می باشد که به کتابخانه ی احقر برسد» سید شفتی هنگامی که در نجف تحصیل می کرد، با حاجی محمد ابراهیم کلباسی (متوفی سال ۱۲۶۲) که او نیز مشغول تعلم بود، ارتباط یافت و با یکدیگر دوست شدند. روزی در آنجا حاجی به دیدن سید رفت دید سید افتاده است معلوم شد سید از گرسنگی غش کرده، حاجی رفت و برای او غذای مناسبی تحصیل کرده به او خورانید و او به حال آمد، سید بحرالعلوم هم شدت فقر سید را فهمید و اصرار نمود که وقت غذا او را بخواند تا حاضر شود ولی سید قبول نکرد چندی هم در کربلای معلی در درس آقا سید علی صاحب شرح کبیر حاضر می شد و آقا سید علی روزی دونان برای او مقرر داشته بود چنین طالب علمی که در تمام مدت عمر به عبادت و تقوی و زهد مشهور بوده و غالب اوقات او از خوف خدا به تضرع و ابتهال و نماز و دعا می گذشته، و شبها از شدت استغراق و گریه و زاری و عجز و الحاح بدرگاه باری تعالی او راحال جنون دست می داده، بتدریج تا آنجا ثروتمند و مالک و تاجر شده که سالی هفتاد هزار تومان به دیوان مالیات می داده و عدد آبادیها و خانه ها و میزان نقدینه ی او را هیچ کس جز خود او نمی دانسته و ضیاع و عقار او را نه آفتاب مساحت می توانسته است نه باد شمال!.
 
در شرح حال او معاصرینش چنین نوشته اند: که از زمان ائمه ی اطهار تا آن عهد هیچ یک از علمای امامیه حتی سید مرتضی علم الهدی نقیب طالبین را در بغداد آن اندازه مکنت و ثروت به دست نیفتاده بود.
 
حاج محمد کریم خان قاجار با آن همه املاک موروث و مکتسب و حاج ملاعلی کنی با آن مقدار باغ و قنوات به قدر عشری از اعشار سید شفتی مال و منال نداشتند. در باب ثروت کثیر و املاک بیحد و حساب سید شفتی با وجود تنگدستی و فقر کلی او در اوان جوانی روایات مختلف و افسانه های عجیب و غریب برسر زبان مردم هم عصر او جاری بوده است، چنان که بعضی از عوام النّاس او را کیمیاگر می دانسته اند و بعضی به او لقب «عمل قرطاس» نسبت می داده و می گفته اند که او کاغذ را به هم می پیچد و عملی می کرد که آن مبدل به پول می شد.
 
و برخی دیگر ثروت او را از خزانه ی غیب نازل و وارد می شمرده اند. اما حقیقت مطلب گویا اینست که یکی از متمولین شفت که میزان دیانت و تقوای آقا را شنیده بود مالی گزاف به اصفهان نزد همشهری خود می فرستد تا مقداری از آن را خود به تصرف بگیرد و بقیه را به معامله و استثمار بیندازد، منافع آن را خود بردارد و اصل مال را هم پس از مردن او در مصارف خیریه به کار ببرد.
 
سید به همین ترتیب عمل نمود و پول آن متمول شفتی را قسمتی صرف تجارت کرد و با قسمتی دیگر به بیع شرط گرفتن املاک مردم مشغول شد، از تجارت سودگران برد.
 
در عمل بیع شرط هم به محض اینکه موعد سر می رسید، موارد بیع را به تصرف خود می گرفت و یا بوجه نقد مبدل می ساخت و این کار که چندین سال به طول انجامید سید را صاحب آلاف و الوف کرد، وراهی پیش پای او صاف شد که از هر عمل قرطاس و کیمیائی مطمئن تر و بی رنج تر بود.
 
میرزا محمد تنکابنی صاحب قصص العلماء که از شاگردان سید شفتی بوده با همان ساده لوحی که مخصوص اوست در باب ثروت استاد خود چنین می نویسد: « خانه اش مشتمل بود بر دور و بیوت بسیار و هفت پسر داشت هریک اندرونی و بیرونی علیحده و مخارج ایشان جدا بود، فرزند اکبرش آقا میرزا زین العابدین در اصطبل خود هفت رأس اسب خوب بسته داشت، عیال حجة الاسلام قطع نظر از پسران و عیال ایشان، صدنفر در شمار آمده بود، از خادمان و کنیزان و زنان.
 
و قری و ضیاع و عقار بی اندازه داشت، در شهر اصفهان گویا چهارصد کاروانسرا از مال خود داشته، گویا زیاده از دو هزار باب دکاکین داشته و یکی از قرای او در اصفهان کروند بوده که نهصد خروار برنج مقرری آنجا بوده قطع نظر از گندم و جو و حبوبات دیگر، و یک باب آسیا در نجف آباد داشت که مستمراً روزی یک تومان اجاره ی او بود، و هکذا او املاکی که در بروجرد داشت مداخل آن تقریباً سالی شش هزار تومان بود و املاکی که در یزد داشت سالی دو هزار تومان بود، دهاتی که در شیراز داشت، سالی چند هزار تومان مداخل آن ها بود، مجملاً سالی هفده هزار تومان مالیات دیوانی دهات آن جناب در اصفهان بود که به دیوان می رسید از این گذشته هر سال از تمام بلاد ایران حتی هندوستان و قفقازیه و ترکستان، مبالغی کثیر از جانب شیعیان به عنوان سهم امام به خدمت حجة الاسلام روانه می شد، و او از آنها قسمتی را به مستحقین می بخشید و قسمتی را هم به تصرف خود در می آورد، حجه الاسلام از جهت ثروت غالباً مورد غبطه ی اعیان و حکام حتی سلاطین زمان خود بود، و اکثر ایشان به او مقروض بودند و در مواقع ضرورت از او استمداد مالی می کردند و در عصر او بیشتر ثروت و املاک اصفهان یا در دست او بود یا در دست خاندان صدر اصفهانی، و این حال همان وضعی است که بعد از پنجاه سال بین آقا نجفی و ظلّ السلطان در همین شهر تجدید شد به این معنی که جمع آمدن آن همه ثروت در دست یکی از پیشوایان مذهبی و اطاعت عجیب عامه از او به تدریج میزان قدرت دنیایی او را نیز فوق العاده بالا برد، تا آنجا که هیچ حاکمی در اصفهان در مقابل نفاذ امر حجة الاسلام قدرت نداشت، او بدیدن هیچ یک از حکام نمی رفت و حاکم اصفهان هروقت شرفیاب خدمت ایشان می شد دم در سلام می کرد و می ایستاد، و بسا بود که آن جناب ملتقت نمی شد بعد از ساعتی نگاه می کرد و او را اذن جلوس می داد، و برای او تواضعی نمی کرد تنها وقتی که فتحعلیشاه و محمدشاه به اصفهان آمدند به دیدن ایشان رفت ولی باکوکبه و جلالی که گوئی شاهی بدیدن شاهی می رود، و در ملاقات نیز از خود نهایت تبختر و تفرعن نشان داد.
 
«در زمانی که فتحعلیشاه در اصفهان در عمارت هفت دست که در بیرون شهر است منزل داشت دوربین انداخته به صحرا تماشا می کرد دید فیلی با بار کرده می آورند سلطان به ملازمان حضور گفت که فیلی برای ما می آورند پس نگاه کرد دید فیل را از اردو گدرانیدند و به جانب شهر می برند، سلطان استفسار کرد که فیل از کیست و بارش چیست؟ به عرض او رسانیدند که این فیل از تجار و ارباب دولت از مسلمانان هند است که برای حجة الاسلام فرستاده اند و بارش تن خواهیست که تجار هند از وجوه برّومال امام برای آن جناب فرستاده اند، سلطان را در باطن خوش آیند نشد.
 
چون فیل را نزد سید بردند و حکایت سلطان را نیز به عرض جناب سید رسانیدند، سید بار آن را که تنخواه بود قبض نمود و فیل را برای سلطان فرستاد» در موقعی که سید مسجد معروف خود را در محله ی بید آباد اصفهان در مجاورت منزل خویش می ساخت فتحعلیشاه بدیدن او و تماشای آن مسجد رفت و از سید خواهش نمود که او را نیز در مخارج آن بنا شریک و سهیم سازد.
 
سید قبول نکرد، شاه گفت گمان نمی کنم که شما را قدرت اتمام چنین بنا باشد، سید گفت: مرا دست در خزانه ی خداوند عالم است. زمانی که فتحعلیشاه به اصفهان آمد و سید را بدیدن او بردند سلطان به سید گفت: که از من مطلبی خواهش کنید، سید امتناع نمود، سلطان اصرار کرد آخر الامر سید گفت: که چون اصرار دارید مرا استدعا اینکه نقاره خانه را موقوف کنند، سلطان سکوت کرد، پس از برخاستن سید، سلطان به امین الدوله گفت: عجب سیدی است که از من خواهش می کند که نقاره خانه ی سلطانی را که علامت پادشاهیست موقوف دارم.
 
امین الدوله معذرت خواست. در عهد محمدشاه از آنجا که اقتدار سید بیش از پیش فزونی گرفته بود وقتی که سید در اصفهان به دیدن آن پادشاه رفت، زیادتر از زمان فتحعلیشاه نخوت و جبروت و خودنمائی ظاهر کرد، به این معنی که براستری سوار شد و یکی از قارئین خوش آواز قرآن را دستور داد تا پیشاپیش استر آقا آیات مناسب مقام بخواند و به این وضع به سمت عمارت هفت دست در ساحل زاینده رود که مقر شاه بود حرکت نمود و چون به شاه نزدیک شد قاری این آیه را خواند: « کما ارسلنا الی فرعون رسولاً فعصی فرعون الرسول» (سوره ی ۷۳/آیه ۱۵و۱۶) وقتی که سلطان به دیدن او رفت و با نقاره به خانه ی او نزدیک شد سید که برای استقبال تا بدر سرای خود آمده بود چون در میان صحن حیاط صدای نقاره بگوشش رسید، دستها را به آسمان برداشت و عرض کرد خداوند ذلت اولاد فاطمه ی زهرا را بیش از این مخواه، سپس به خانه برگشت، بعد از وفات فتحعلیشاه و قبل از آنکه محمدشاه به طهران برسد و بتخت سلطنت جلوس کند چند تن از برادران او با دعای سلطنت برخاستند، از آن جمله بود علیشاه ظل السلطان که چند روزی نیز در طهران خود را پادشاه خواند و یک عده از رجال دوره ی فتحعلیشاه که از هیبت میرزا ابوالقاسم قائم مقام وحشت داشتند علیرغم محمدشاه و صدراعظم او، جانب علیشاه را گرفتند مانند اللهیار خان آصف الدوله قاجار و عبدالله خان امین الدوله پسر حاجی محمد حسینخان صدر اصفهانی.
 
پس از آن که اساس سلطنت محمدشاه قوام گرفت و ظل السلطان در دعوی خود مغلوب شد، عبدالله خان امین الدوله از ترس در اصفهان به خانه ی حجة الاسلام شفتی پناه برد ودر آنجا به بست نشست، و چنین شهرت داد که دیگر در امور مملکت مداخله نخواهد کرد، اما این ادعا حقیقت نداشت و امین الدوله به پشت گرمی سید شفتی و شفاعتی که سید از او کرده بود دائماً مشغول توطئه و زمینه سازی بود، و خبر این دسیسه های او در طهران به قائم مقام می رسید.
 
عاقبت قائم مقام از قول شاه نامه ی ذیل را در جواب وساطت حجة الاسلام باو نوشت و آن چنان که ملاحظه می شود در حقیقت تهدیدی به حجة الاسلام نیز هست: « مسطورات آن جناب به نظر اصابت اثر رسید، وچون به اصول مکاتبات بقاعده ی مشهوره بدلی از حصول ملاقات می تواند شد خاطر مهر مظاهر را که در هوای شوق دیدار بود زایدالوصف مسرور و مبتهج ساخت.
 
سابقاً در باب مقرب الخاقان امین الدوله اظهاری کرده بودند و بر وفق خواهش آن جناب مقرر شد که اگر مصلحت خود را در تقلد اشغال دنیوی می داند به آستانه ی قدس شتابد و اگر باقتضای سن و التزام تشرع راغب اعمال اخروی است بعتبات عالیات عرش درجات عازم شود، و در هر حال بعد از فضل خدا بواسطه ی آن جناب در کنف رأفت و توجه ما باشد.
 
لیکن بعداز آن طور توسط آن جناب و این گونه تفقد ما، چندی گذشت که به هیچ یک از ایندوکار اقدام نکرد و در میان دنیا و آخرت معطل بود، بتواتر و شیاع رسید که در این ظرف مدت بیکار نبوده و بی سبب تعطیل جایز نداشته.
 
بر آن جناب مستطاب بهتر معلوم است که تا حال چه مبلغ مال مردم در اصفهان تلف شده و چقدر دماء و نفوس در خارج و داخل آن ولایت بر باد فنا رفته.
 
اگر سخن مردم در حق او صدق است واجب است که از آن ولایت اعراض کند و اگر مبنی بر اغراض است چه لازم است که درمیان دارالخلافه و فارس بنشیند و عرض سهام تهمت گردد.
 
بالجمله باز آنچه در باب مصلحت مملکت و آسودگی او به خاطر می رسد همین است که یا بخدمت ما در طهران یا بطاعت خدا در عتبات بپردازد و تازوداست بیکی از این دو کار اقدام کند، و در هر صورت آن جناب مأذون است که بوکالت نواب همایون مشارالیه را اطمینان دهد، اما هرگاه از این مصلحت دید ما که محض خیرخواهی خلق و رأفت درباره ی اوست تخلف کند از آن جناب خواهش داریم که او را در جوار خود راه ندهد و من بعد هرگونه خواهشی که باشد اظهار کند که معتقدانه در مقام انجام برآئیم.»
 
امین الدوله باز هم به قدرت حجة الاسلام شفتی به این تهدید اعتنائی نکرد و چنان به قدرت او می نازید که ظاهراً بعنوان خود ولی باطناً باشاره ی سید شفتی در کار حکامی که باصفهان می آمدند اخلال می کرد.
 
پس از قتل قائم مقام، محمد شاه بار دیگر بامین الدوله تکلیف کرد که یا به طهران بیاید یا عازم عتبات شود و برای ابلاغ این تکلیف در شوال ۱۲۵۱ یکی از پیشخدمتان خاصه ی خود را به اصفهان فرستاد امین الدوله قریب شش ماه مأمور مخصوص محمد شاه را سردواند، تا آن که به دستیاری مستر مکنیل وزیر مختار انگلیس از محمدشاه تأمین جانی گرفت و عازم عتبات شد و در آنجا بود تا در شعبان ۱۲۶۳ در کربلا به سن هفتاد وفات کرد.
 
بعد از قلع ریشه ی فساد عبدالله خان امین الدوله از اصفهان، محمدشاه حکومت آن شهر را به عهده ی خسرو خان گرجی واگذاشت و خسروخان اتفاقاً از میان حکام کسی بودکه به شفاعت علما اعتنائی نمی کرد، به همین جهت سید شفتی و علمای دیگر مردم شهر را به شورش بر ضد او واداشتند، و او ناچار معزول و دیگری که بسیار بی کفایت و نالایق بود به جای او روانه ی اصفهان گردید.
 
بی کفایتی حاکم جدید اوباش شهر و لوطیان آنجا را که به قدرت علما مستظهر بودند بحرکات زشت و اخذ اموال و هتک نوامیس مردم واداشت.
 
و کار شرارت ایشان بدانجا کشیده شد که شاه و حاجی میرزا آقاسی در سال ۱۲۵۵ با عده ای قشون، ظاهراً به قصد تنبیه اشرار اصفهان، و باطناً برای ترساندن حجه الاسلام عازم آنجا گردیدند و اگرچه عده ی کثیری از سرکشان و متعدیان و سران ایشان را کشتند یا تبعید کردند، لیکن به هیبت سید صدمه ای چندان نرسید فقط قدرت حکمران جدید یعنی منوچهر خان معتمدالدوله گرجی نظم اصفهان را اعاده داد و حجة الاسلام که دراین تاریخ بسیار مسن و مریض شده بود دیگر از خود عملی نشان نداد، در صورتی که سابقاً در قدرت نمائی نسبت به حکام وقت و صدور حکم تکفیر علمای دیگر باستنباط شخصی یا بشهادت دیگران پروائی نداشت.
 
چنان که در ایام قدرت خویش سه تن از علمای مشهور را تکفیر نمود، که تفصیل آن در قصص العلماء مذکور است هرکس مایل است به آن کتاب رجوع نماید.
 
۳- مجلس درس حجة الاسلام و شاگردان و تألیفات او: در اینکه حجة الاسلام مردی عالم وفاضل و در فنون مختلفه ی ادب و اصول و فروع مسلط و مبرز بوده حرفی نیست.
 
به همان اندازه که او بجمع مال علاقمند بود به تحصیل کتب نفیس و نادر نیز عشق و علاقه می ورزید، و در خرید و جمع کتب از هیچ گونه خرجی خودداری نداشت، و کتابخانه ی او در آن عصر در داشتن نسخه های عزیز و قیمتی بی نظیر بشمار می رفت.
 
و خود او مدعی بود که هیچ کتابی نیست که او از آن نسخه ای نداشته باشد.
 
ارزش کتابخانه ی او تا آن اندازه بود که پس از وفاتش او حاج سید اسدالله یکی از پسرانش فقط به تملک همانها قناعت ورزید و بقیه ی اموال حجة الاسلام را برای ورثه ی دیگر گذاشت.
 
در بدو ورود به اصفهان سید در مدرسه ی چهار باغ حجره گرفت و در آنجا به تدریس مشغول شد ولی گویا به علت حسادتی که مدرس قدیم مدرسه نسبت به او به هم رسانید، او را از آنجا اخراج نمود، تا آنکه سید بتدریج شهرت و مکنتی به هم رسانید و لقب حجة الاسلام یافت و در منزل آقا محمد بیدآبادی مستقر شد و مستقلا بتدریس پرداخت و از اطراف و اکناف بلاد شیعه طلاب به محضر درس او شتافتند و از افاضات و مبرات او متنعم شدند، مخصوصاً چون سید متمکن و بذال بود و حوزه ی درس او رونقی دیگر داشت و پیوسته اردویی از طلاب و ریزه خواران گرد او مجتمع بودند.
 
و از میان ایشان عده ای از مشاهیر علمای امامیه و فقهای عصر برخاستند، معروفترین شاگردان حجة الاسلام شفتی بقرار ذیلند:
 
آقای محمدمهدی کرباسی پسر بزرگتر حاجی محمد ابراهیم کرباسی و حاج محمد ابراهیم قزوینی و حاج محمد جعفر آباده ای (متوفی ۱۲۸۰) و سید محمد قزوینی (۱۲۳۵-۱۲۸۶) و سید محمد باقر عراقی و میرزا محمد تنکابنی صاحب قصص العلماء (۱۲۳۵-۱۳۰۲) و میرزا محمد باقر خوانساری اصفهانی مؤلف روضات الجنات (۱۲۲۶-۱۳۱۳) و حاج سید ابراهیم شریعتمدار سبزواری و ملاعلی اکبر خوانساری و ملا محمد جعفر فشارکی اصفهانی و سید محمد شفیع جاپلقی و ملا محمد کاظم هزار جریبی و حاج محمد رفیع گیلانی و جز ایشان.
 
صاحب قصص العلماء درباب مجلس درس و طرز تدریس استاد خود چنین می نویسد: « اما تدریس حجة الاسلام در نهایت دقت و متانت بود و نهایت تفصیل اقوال فقها را می داد و در فهم عبارات ایشان وجوه و احتمالات بسیار ذکر می کرد و جمعیت زیاد در درس او حاضر می شد لیکن کم درس می فرمود، هفته ای دو روز یا سه روز یا کمتر، بعضی ایام هفته هیچ درس نمی گفت، و در بعضی از اوقات در میان درس ارباب مرافعه میان مجلس می ریختند و درس به هم می خورد.
 
۴- حجة الاسلام و اقامه ی حدود: یکی از جمله ی تألیفات مشهور حجة الاسلام رساله ی اوست در باب «وجود اقامه ی حدود شرعی در غیبت امام بر مجتهدین» و چون سید اقامه ی حدود را در زمان غیبت امام واجب می دانسته خود به امر به معروف و نهی از منکر و اجرای حدود قیام می نموده و مدعی بوده است که حکم من در این قبیل مسائل بعینه همان حکم حضرت صاحب الزمان است.
 
عدد کسانی که سید ایشان را در دوره ی سلطه ی خود در اصفهان بتازیانه حد زده از حساب بیرون است و شماره ی کسانی را که او بدست خویش به عنوان اقامه ی حدود کشته تا یکصد و بیست نوشته اند امر عجیب در کار وی اینست که او متهمین را ابتدا به اصرار و ملایمت تمام و به تشویق این که خودم در روز قیامت پیش جدم شفیع گناهان شما خواهم شد به اقرار و اعتراف و امیداشته سپس غالباً با حال گریه ایشان را گردن می زده و خود بر کشته ی آنان نماز می گذارده و گاهی هم در حین نماز غش می کرده است.
 
این قسمت از زندگانی حجة الاسلام شفتی یعنی قساوت او در عمل و اظهار آن همه رقت قلب بیمورد بی اختیار انسان را بیاد این چند بیت از اشعار ربیعه الرقی شاعر معروف عرب می اندازد که می گوید:
 
فأنت کذباح العصافیر دائباً وعیناه من وجد علیهن تهمل فلوکان من رأف بهن و رحمه لکف یداًلیست عن الذبح تعطل فلاتنظری ما تهمل العین و انظری الی الکف ماذا بالعصافیر تفعل حقیقه مطالعه ی زندگانی بعضی از افراد انسان از این جهت که جامع اوصاف متناقضه اند بسیار عجیب و عبرت آور است، حرص و جهد بی اندازه در جمع مال را باید ملاک حکمیت قرار داد یا بذل و بخشش خارج از حساب را؟.
 
اظهار عجز و لابه و گریه و زاری در پیشگاه خداوند متعال برای اجر اخروی و تعمیر خانه ی عقبی درست است یا دنیا پرستی و شهرت مقام و مال و منال؟.
 
قساوت حیوانی در کشتن مردم و عهده داری شغل میر غضبی طبیعی است یا آن همه رقت قلب و ریختن اشک بر کشتگان دست خود؟ توفیق این جمله باهم و قبول اینکه چگونه یک فرد عادی می تواند مستجمع این همه صفات متناقضه باشد فی الواقع بسیار مشکل و حیرت انگیز است.
 
۵- وفات سید و محل قبر و اولاد او: وفات سید شفتی در عصر روز یکشنبه دوم ربیع الثانی از سال ۱۲۶۰ به مرض استسقا و حبس البول در اصفهان اتفاق افتاد، و او را در قبه ای که در مدرسه و مسجد بیدآباد خود ساخته بود، و در جمیع بلاد شیعه مراسم تعزیت او را برپا نمودند و تا قریب به یکسال این مراسم در آن نواحی ادامه داشت.
 
اما مسجد سید در بید آباد که وی حدود ۱۲۴۵ به ساختن آن شروع کرد مهمترین مسجدی است که بعد از صفویه در این شهر بنا شده و سید «بیدآباد و شهیش» را که جزو ماربین و باغات (باغ ها درست است) حومه ی شهر می شمردند جزو شهر آورده و محله ی بزرگی تشکیل کرد و بر دایره ی شهر افزود، مساحت مسجد هشت جریب و کسری و سمت شمالی آن دو در ببازار مجاور دارد، یک در به دهلیز بقعه ی مرحوم سید باز می شود و داخل بقعه صندوق قبر است.
 
همای شیرازی (متوفای ۱۲۹۰ ه.ش) در دیوان اشعارش موسوم به شکرستان که در ۱۳۱۹ ه.ق چاپ شده قصیده هایی در مدح حجة الاسلام سید محمد باقر چرزه ای طارمی شفتی سروده است. از جمله در تاریخ مسجد و مدح حجة الاسلام مزبور در ۴۲ بیت به مطلع:
 
جبذّا کاخی که ایوانش زکیوان برتراست آفتاب و مه دوخشت وآسمانش منظراست در قصیده فریده که در توصیف آرامگاه و تاریخ فوت حاجی سید محمد باقر بالغ بر ۵۶ بیت می شود، می گوید:
 
پی علاج چه کردی به ایندر و آن در زخاک تربت او جوشفای رنج و سقام حریم کیست؟ که آید پی زیارت او ز چرخ روح قدس با فرشتگان عظام مکان کیست؟کز ولامکان گرفت شرف مقام کیست؟که ازوی فزودکعبه مقام حریم حجة الاسلام باقر ثانی که هست حریم او همچو کعبه اسلام زو هم برتر اگر شعر من بود نه عجب که پایه علما برتراست از اوهام مراکه شعر ز شَعرا گذاشت وصیت از ماه زیمن همت او جستم این بلند مقام گرفت از دم شمشیر شرع قوت و دین همان فدک که بسی قرن بود غصب لئام به هندوسند وبه ایران وروم و دیلم و ترک چو حکم او چه فرمان داور علام کسی نتافت سر از امر او که بود بنظم او قلم دین برنده تر ز حسامز حسن نیت و پاکی همتش نه عجب که حکم او نشود نسخ تا بروز قیامنبود جز پی اجرای امر ایزد پاک اگر بکشت تنی از عوام کالا نعام اگر بکشت تنی باک نیست در عالم کسی که زنده کند عالمی بیک اکرام در تجدید مطلع تاریخ فوتش چنین می سراید:
 
در اول حمل و دویم ربیع دویم ز دامگاه جهان شد بسوی دار سلام به لفظ تازی تاریخ رحلتش گفتم چو بشمری مأتین است و الف و ستین عام در مطلع ثالث که در نعت حجة الاسلام حاجی سید اسدالله پسر سید محمد باقر سروده است در بنای آرامگاه سید محمد باقر می گوید:
 
سال تاریخ بنایش ز درقم کلک هما پارسی،چون پارسی ازهرزبانی بهتراست ازهزارودوصدوپنجاه اکنون هشت سال گربجویی سال تاریخش زمن افزونتراست تا آنجا که اقرار می کند:
 
ای سپهرفضل ودانش بر هما بنگرکه او سالها باشدکه اندرسایه ات مدحتگراست
 
==== 41. سید محمد بن آمیر علینقی سلطانیه ای زنگانی ====
وی در سال ۱۳۲۳ متولد گردید. پس از خواندن متون به حوزه ی درس علامه آیة الله شیخ عبدالکریم حائری رفت و سطوح متوسط و عالی را خوانده به شهر زنگان برگشت.
 
مروج، مدرس و از ائمه ی جماعت بود.
 
==== 42. سید محمد بن سید علی خوئینی ====
از شاگردان محقق خراسانی و سید کاظم یزدی قدس سرّهما بوده. فاضل مجتهد عظیم المنزله بود. درسال ۱۳۲۱ ه.ق وفات کرد.
 
==== 43. *سید محمد بن سید قاسم حسینی سردانی(1189 - 1269 ق) ====
سيّد محمد سردانی معروف به «سيّد مجتهد» در روستای سردان از روستاهای طارم سفلی متولد شد و ابتدا چندین سال نزد علماء قزوین تحصیل کرد و سپس به اصفهان رفت و در نزد علماء اعلام مخصوصاً حجة الاسلام حاج کرباسی فقه و اصول معقول و منقول را خوانده به دارالسّعاده (شهر زنگان) برگشت و در ترویج و تبلیغ و تدریس کوشید.
 
پس دنیا به او روی آورد و ریاست دین و دنیا درآن زمان به او رسید و ثروت زیادی از وجه نقد و دکانها و روستاها و بوستانها به دست‌آورد و از فتحعلیشاه خواست که برای او مسجد و مدرسه ای در دارالسّعاده بسازد او به پسرش، عبدالله میرزادارا، مأموریت داد. در سال ۱۲۴۰ نزدیک خانه سيّد شروع به ساختمان کرد و موقوفات زیادی از مغازه های قیصریه و حمام و روستا به آنجا وقف نمود و تولیت آن را به سيّد و نظارتش را به فرزند و اولاد ذکور او تعیین کرد.
 
وقتی که سپاه روس بر شهرهای دربند و قبه و گنجه و شكّی و شروان و ایروان و نخجوان تا ‌ آذربایجان چیره شد فتحعلی شاه به سيّد دستور داد در مراغه و آذربایجان با ایشان جهاد کند پس سيّد پاسخ داد که من قدرت تأمین هزینه ی و صرف آن را ندارم پس به آن کار اقدام نکرد. بیش از ۸۰ سال عمر کرد و در روز سه شنبه بیستم جمادی الاولی ۱۲۶۹ وفات یافت.
 
زنهای زیادی از دختران اعیان و اشراف و رؤسا و نجباء به نکاح خویش درآورد و فرزندان زیادی از دختر و پسر به وجود آورد اما هیچ یک حظّی از علوم و فنون نبردند جز یک نفر به نام میرزا عبدالواسع.
 
تألیفاتی داشته از جمله :
 
۱- کتاب انیس الفقهاء ، در فقه که بیشتر از هفت جلداست.
 
۲- کتاب دیگر در فقه در ۳ جلد.
 
۳- کتاب لسان الصّدق، در مناسک حج کتاب بزرگی است
 
۴- حاشیه بر معالم اصول، ناتمام
 
۵- رساله عمليّه با اصول و عقاید
 
۶-رساله در خروج مسافر از محلّ اقامت به مسافت کم که آن را به دستور استادش نوشته بود.
 
==== 44. سید محمود نظام الدین بن سید نظام الدین حسینی زنگانی ====
در ۱۲ صفر ۱۳۰۳ ه.ق متولد شد و متون را از ملا سبزعلی و شیخ ابراهیم دیزجی و حاج شیخ زین العابدین قدّس ارواحُهم تحصیل کرده علامه ملاقربانعلی را درک نمود و ریاضیات را از محقق میرزا مجید استفاده کرد. فاضل جلیل واز ائمه جماعت بود و از تألیفات اوست:
 
۱- رساله در عقد الانامل
 
۲- کتاب در مواعظ و مصائب در دو جلد.
 
==== 45. سید محمد تقی موسوی بیدگینه ای زنگانی ====
محقق مجتهد جلیل، و از بزرگان شاگردان حجة الاسلام سيّد محمدباقر چرزه ای، شفتی، بود و از استادش اجازه ی مفصّله داشته که درنزد علامه شیخ فضل الله شیخ الاسلام زنگانی بوده و تاریخ آن سال ۱۲۵۳ ه.ق بوده است.
 
==== 46. سید محمد جواد بن سید محمد موسوی زنگانی ====
از شاگردان نامی علامه شیخ مرتضی انصاری، عالم فاضل، بارع و فقیه اصولی بود و از او حاشیه ای بر رسائل و حاشیه بر فرائد الاصول استاد خود به نام توضیح الفرائد به جای مانده است.
 
==== 47. *سید محمد حسینی ====
۱ » فرزند برومند حضرت آیت الله العظمی حاج سید عزالدین حسینی زنجانی که در سال ۱۳۲۶ در شهر مذهبی قم متولد شده اند ، در تحت تربیت و نظارت والد بزرگوارشان سطوح اولیه را درحوزه ی علمیه ی زنجان گزرانیده اند .
 
۲ » در سال ۱۳۴۳برای ادامه ی تحصیل به هر قم عزیمت نموده و بخش اعظم سطوح عالیه را در نزد اساتید محترم آیت اله بنی فضل و آیت اله حاج سید ابوالفضل موسوی قدس سرهما ادامه دادند تا در اواخر سال ۱۳۴۵ بر اثر درگیری با ساواک مجبور به ترک قم شده و در حوزه ی علمیه ی مشهد مقدس مستقر شدند .
 
۳ » در حوزه ی علمیه ی مشهد بخشی دیگر از سطوح عالیه را در نزد مرحوم حضرت آیت اله علم الهدی و مرحوم حجت الاسلام نمائی و شرح منظومه ( بخش حکمت ) را نزد استاد شیخ علی تهرانی به اتمام رساندند .
 
۴ » دوره خــارج را در نزد مرحـوم آیـت اله العظمـی میلانـی به مدت پنـج ســال و آیت اله العظمـی حاج سید عزالدین زنجانی هشت سال و آیت اله علم الهدی مجموعـاً ۱۴ سـال و آیت اله العظمـی وحیـد خراسانـی شش ســال به پایـان رسانیده اند و بعــد از تکمیـل دوره سطـوح عالیه و خارج موفق به اجازه اجتهـاد از سه نفر از اساتید شده اند .
 
۵ » هم اکنون در مسجد جامع زنجان اقامه ی جماعت و بحث تفسیر و روایت را دارند و حوزه ی علمیه را در زنجان از سطح ۷ الی ۱۰ تشکیل داده که در حال حاضر هشتاد نفر از طلاب در این سطوح اشتغال دارند .
 
۶ » و هم اکنون در حوزه ی علمیه زنجان برای مستعدین از طلاب جواهر الکلام و خارج اصول را تدریس می نمایند .
 
۷ » و موسسه ی فرهنگی ( حنیف ) را بنیان گذاری کرده که مجموعه ی سخنرانی ها و مباحث علمی ایشان از طریق این بخش در اختیار علاقه مندان و طالبان علم و معرفت قرار می گیرد .
 
۸ » و همچنین مسئول پاسخ به استفتائات حضرت آیت الله العظمی حاج سید عزالدین حسینی زنجانی دامﺔ برکاته می باشند
 
==== 48. سید مهدی ابهری ====
وی تقریباً درسال ۱۲۹۹ همزمان با سيّد محمد فرزند آقا سيّد محمد صادق طباطبایی وارد سامرّاء شد. این دو در درس استاد، میرزا محمد تقی، همدرس بودند. او مدت کوتاهی را از بحث میرزا استفاده کرد. در حیات میرزا به ابهر و از آنجا به تهران بازگشت و با دختر آخوند ملا عبدالرسول نوری، شاگرد علامه آشتیانی، ازدواج نمود. سپس به مشهد تشرف حاصل کرد. بعداز آن مرجع امور شرعی مردم اراک و نواحی اطراف شد و درسال ۱۳۳۸ بار دیگر به عتبات آمد.
 
==== 49. *سیف الدین احمد ابهری ====
در شرح آداب البحث از عضدالدّین که عصام الدّین ابراهیم بن محمد بن عربشاه اسفراینی به نام تاج الدّین عربشاه اندقانی شهید نوشته و در دیباچه می گوید که او از گروه اثنی عشریه بوده است از آن دوازده شاگردی که در تصنیف با ایجی همکاری می کرده اند، درهامش نسخه ی شماره ۱۵۲۲ کتابخانه دانشگاه تهران آمده که سیف الدّین ابهری یکی از برجستگان این گروه بوده است و این تاج الدّین را همحاسدان به زهر کشته اند. حاشیه منه (طوس ۱۴۴ منطق-برلین ۵۳۰۵).
 
آثار او عبارتند از:
 
۱- شرح مواقف: قاضی متکلم عضدالدّین عبدالرّحمن ایجی (۷۰۰ یا ۷۰۱-۷۵۶) کتاب معروف «مواقف السلطانیه» خویش را به نام غیاث الدّین محمد وزیر ابوسعید بهادرخان (۷۱۶ تا ۷۳۶) نوشت.
 
«این کتاب نیز مورد توجه چند تن از متکلمان برای شرح و تفسیر قرار گرفت از آن جمله بوسیله شمس الدّین محمد ابن بهاءالدّین یوسف کرمانی(م۷۸۶). و سیف الدّین احمد الابهری و میر سيّد شریف علی بن محمد گرگانی (م۸۱۶). که شرح سیف الدّین ابهری را آمیخته ساخت و اندکی از مواقف را روشن نمود و آن را به شامگاه شنبه آغاز شوال ۸۰۷ در سمرقند به پایان رساند.
 
دکتر ذبیح الله صفا در کتاب «تاریخ ادبیات در ایران» می نویسد: « از شاگردان او (ایجی) مشاهیری از قبیل شمس الدین کرمانی و سیف الدین ابهری و سعد الدین تفتازانی را می شناسیم.»
 
اینکه فصیحی در ص ۲۶۳ بخش ۲ مجمل می گوید:
 
مولانا زاده اعظم مولانا یوسف المله والدین احمد الابهری در ربیع الاول ۸۳۱، به نظرم همان سیف الدین می باشد.
 
۲- حاشیه شرح مختصر المنتهی: این حاشیه از سیف الدین احمد ابهری (نزدیک ۸۰۰) بر شرح قاضی عضدالدین ایجی بر « مختصر اصول ابن حاجب» است (چلبی ۲: ۵۳۸-طلس ص ۱۰۰-ف۵۹۴و۱۷۴۷) بروکلمن (پیوست ۱: ۵۳۸) از همین حاشیه یادکرد؟: آغاز بسمله. رب اعنی الحمدلله الذی شرع الاحکام و ربطها بدلائل کلیه و علل تفصیلیه الاحکام و انار معالم الدین بانوار الکتاب و الخبر و اضحک ریاضها بازهار القیاس و الاثر... و بعد فانّ المختصر فی علم الاصول الذی اعتنی بتصنیفه استاذنا العلامه... عضدالحق و الدین عبدالرحمن بن احمد الایجی قَدَّسَ الله روحه العزیز...
 
مطامح انظار الفضلاء الاذکیاء.
 
انجام: و فی القدر الذی ذکره المص فی التّرجیح البسیط ارشاد للتعدیه هدایه الیه و الله ولی المعونه للرّشاد... انّه مجیب الدّعوات و مفیض الخیرات. هذا آخر ما قصدنا بانشائه و الحمدله علی نعمائه و صلی الله علی رسوله محمد خیر انبیائه و علی آله و صحبه خیر اصفیائه ۳- شرح مفتاح العلوم: سیف الدّین ابهری، مفتاح العلوم سكّاکی (متوفی ۶۲۶ ه.ق) را شرح کرده است.
 
50.  شاه عیسی جندالله بن محمد قاسم سهروردی
 
51.  شبلی بن مسعود بن محمد ابهری
 
52.  شمس الدین الحسینی الابهری
 
53.  شمس الدین محمد ابهری
 
==== 54. شمس الدین محمد سهروردی ====
امام محمد سهروردی مؤلف تاریخ حکماست و آدم و شیث و ادریس علیهم السلام را داخل اهل حکمت داشته و افتتاح به ذکر ایشان فرموده است. باید گفت این شخص باید همان محمد سهروردی از طرفداران و به قول بعضی ها از شاگردان شیخ اشراق بوده باشد. فعلاً بیش از این اطلاع ندارم.
 
==== 55. *شهاب الدین زنجانی ====
شهاب الدّین زنجانی استاد شیخ نجم الدین ابوالفتح محمود بن محمد بن اسعدبن المظفر ، پدر معین الدّین ابوالقاسم جنید شیرازی مؤلف کتاب «شدّ الازار فی حطّ الاوازار عن زوار المزار» بوده است.
 
شیخ نجم الدّین که صوفی و عارف و عالمی جامع به اقسام فنون بود و ساعتی از شب و روز او بدون نماز قرأه و کتابه و مقابله ی نسخه نمی گذشت و علوم را از مولانا شهاب الدین الزّنجانی و مولانا نور الدین الخراسانی کسب کرد و به روش پدر و عمویش از دنیا و اهل آن اعراض می کرد و به درِ حكّام نمی رفت و از مردم برای رفع نیاز یاری نمی خواست و او پرچم فقر و بی اعتنایی را در بین عشیره ی خویش به طور آشکار و پنهان برافراشت و به ساده ترین غذا و لباس خشن راضی بود و از متاع دنیا شب زنده داری و خواندن قرآن و نماز را برگزیده بود.
 
در مسجد خویش واقع در رباط ضیائیه و همچنین در مسجد جامع عتیق، مردم را تذکر می داد. و سخنرانیهای رسا و توحیدات و تحمیدات غریبه دارد. و در حفظ قرآن و ضبط وجوه القرآات مهارت داشت و در رمضان ۷۴۰ وفات یافت و در نزد آباء خود دفن گردید رحمه الله علیهم.
 
==== 56. *شهاب الدین عبدالمحمود ابن عبدالرحمن سهروردی ====
و فیها محتشم العراق، القدوه؛ شهاب الدّین عبدالمحمود ابن عبدالرّحمن بن ابی جعفر محمد بن الشیخ شهاب الدّین عمر السهروردی و خلف نعمه جزیله و کان عالماً واعظاً، حدث عن جدّه ابی جعفر متوفی ۷۱۴ ه.ق روز دوشنبه هفدهم جمادی الآخر ۷۰۸ ایلچی به بغداد رسید و شیخ شهاب الدین سهروردی را با چند نفر نوکر، چون جمال الدّین مغولی و دیگران به تهمت اتفاق با مصریان بگرفتند وبه اردو حاضر کردند.
 
روز دوشنبه دوم ذی القعده بعد از یارغو و اظهار بینّت دروغ، به رحمت و عاطفت مخصوص گشتند، در ۶۹۰ ه.ق که به علت نباریدن باران در بغداد عزالدین بن محمود زنجانی (قاضی القضاه) همراه با مردم و خطیب جامع حنیفه به مصلی در بیرون دیوار شهر بغداد رفتند، شیخ شهاب الدّین عبدالمحمود السّهروردی نماز استسقا را خواند از آسمان باران زیادی بارید و سه روز ادامه داشت.
 
==== 57. شهاب الدین محمود بن احمد زنگانی ( ابوالبقا وابوالمناقب) ====
متولد ۵۷۳ ه.ق= ۱۱۷۷/م. – متوفی ۶۵۶ ه.ق = ۱۲۵۸/م.
 
ابوالمناقب شهاب الدّین محمود بن احمد بن محمود بن بختیار الزّنجانی الشافعی فقیه اصولی ، مفسر، محدث، لغوی، من فقهاء الشافعی هاجر الی بغداد و توطن. کان من العلماء الذین برزوا فی غیر میدان واحد.
 
یکفی ان یقول الذهبی:« کان من بحور العلم، له تصانیف.» و یقول ابن نجد:« برع فی المذهب و الخلاف و الاصول» و یذکر المترجمون له انّه صنّف تفسیراً للقرآن، و انه حدّث عن الامام النّاصر لدّین الله بالاجازه و روی عنه دمیاطی.
 
مؤلّف هدیه العارفین شهاب الدّین محمود را به لقب تاج الدّین و کنیه ی ابوالثناء نوشته است. محمود بن احمد زنجانی از شاگردان معروف نظامیه بغداد بود.
 
المستنصر بالله (منصب)قضا را به عماد الدین ابا صالح نصر بن عبدالرّزاق بن عبدالقادر داد. سپس عزلش کرد و قضا را به شهاب الدین ابالمناقب محمود بن احمد الزّنجانی سپرد و پس از آن او را هم عزل کرد.
 
درسال ۶۳۶ درحالی که شهاب الدین بر کرسی تدریس نظامیه ی بغداد مشغول القاء درس بود به دارالوزاره احضار و از تدریس معزول شد و بدون «طرحه» (لباس مخصوص مدرسان درآن زمان) راهی خانه اش گردید و به جای وی عمادالدین ابوبکر محمد بن یحیی السّلامی المعروف به ابن جُبیر شافعی مذهب (متوفی ۶۳۹ ه.ق) به تدریس نشست.
 
درسال ۶۴۰ مستنصر فوت شد و پسرش المستعصم بالله به خلافت رسید. درسال ۶۴۵ وزیر مؤیدالدّین علقمی درمدرسه ی مستنصريّه جمال الدین عبدالرّحمن بن الجوزی را مدرس حنابله و سراج الدّین عبدالله الشّر مساحی را مدرس مالکیه و شهاب الدین زنجانی را مدرس الشافعیه و قاضی القضاه عبدالرحمن بن المغان را مدرس حنفیه کرد.
 
در سال ۶۵۶ هنگامی که هلاکوخان بغداد را محاصره کرده بود مردم شهر شرف الدّین مراغی و شهاب الدّین زنگانی را فرستادند و امان خواستند هلاکو پس از تسلیم خلیفه و فرزندانش و بزرگان شهر، دستور داد تمام مردم از شهر خارج شوند.
 
همین که خارج شدند، دستور داد همه را قتل عام کنند و در حدود هشتصد هزار نفر کشته شدند سپس بغداد را غارت کرد.
 
سبکی می نویسد: زنجانی در مدرسه ی مستنصریه تدریس نمود و در وقایع سقوط بغداد شهید گردیده است اعتماد السلطنه در ص ۶۰ ج ۲ منتظم ناصری می نویسد: درسال ۶۷۴ محمود زنجانی که از مشاهیر زمان به شمار می رفت وفات نمود. بدون شک اشتباه کرده است. شاید تاریخ وفات شهاب الدین استاد شیخ نجم الدین ابوالفتح بوده است.
 
از تألیفات و تصنیفات شهاب الدین محمود:
 
۱- ردّالفروع مِن الاصول، طبع مصر.
 
۲-سحرالحلال فی غرائب المقال فی الفقه الشّافعی.
 
۳- تفسیر قرآن.
 
۴- تهذیب الصّحاح،استاد ابونصر اسماعیل بن حمّاد فارابی معروف به جوهری (متوفی ۳۹۳ ه.ق پسر خواهر ابواسحق فاریابی صاحب دیوان الادب) که نخستین لغتنامه عربی می باشد.
 
۵- ترویح الارواح فی تهذیب الصّحاح که همان لغتنامه را به یک پنجم حجم رساند.
 
۶- تنقیح الصّحاح که همان لغتنامه را مختصر نمود و یک دهم حجم آن رسانید (تجرید لغته من النحو و التصریف الخارجین عن فیه و اسقاط لا حاجه الیه من الامثال و الشواهد).
 
فعلاً بیش از این مطالب پیدا نکرده ام. شاید در آینده به نکاتی دسترسی داشته باشم. به نام یکی از فرزندانش «عزالدّین احمد بن محمود الزّنجانی» برخورده ام که یافته هایم را پس از این خواهم نوشت.
 
==== 58. شیخ ابراهیم بن شیخ اسدالله دیزجی زنگانی ====
برادر مرحوم شیخ ابوالقاسم دیزجی بود و در تمام مراحل تحصیل همراه برادرش بود.
 
اما از تاریخ تولد و وفات و تألیفات و تصنیفات او هیچ گونه اطلاعی در دست نیست.
 
==== 59. شیخ ابو احمد عمر بن عبدالله سهروردی ====
وی تفسیر قرآن نوشته است در چه قرنی زندگی می کرد و در کجا می زیسته و آیا تألیفات دیگر هم داشته یا نه؟ هنوز چیزی به دست نیاورده ام.
 
==== 60. *شیخ ابوالحسین احمد بن فارس زهراوی کرسفی ====
شیخ احمد بن فارس از اجلّه علمای نحو و بزرگان لغت عربی در قرن چهارم ه.ق بود پس از رسیدن به سن رشد علاوه بر پدرش مقدمات ادبیات عرب و سطوح را از مدرسان محل تولد و همدان، قزوین و زنگان و میانه تحصیل نمود و از ابوبکراحمد بن حسن خطیب راویه تغلب و ابوالحسن علی بن ابراهیم قطان و ابوعبدالله احمد بن طاهر المنجم و علی بن عبدالعزیز مکی و ابوعبید و ابوالقاسم سلیمان بن احمد طبرانی و ابی الحسن ابراهیم بن سلمه بن فخر امام فقیه اخذ علوم و روایات کرده است.
 
ابن فارس می گفت: مثل ابوعبدالله احمد بن طاهر ندیدم. و او نیز چون خویشتنی ندید. از تاریخ تولد او خبر نداده اند.
 
در مورد محل تولد او، بعضی از نویسندگان به علت عدم اطلاع، شهرهای قزوین و ری دانسته اند. ولی محمد بن احمد پدر عبدالرحمن منده که یکی از ملتزمین مجالس ابن فارس بود، گفت: روزی مردی از ابن فارس وطن او پرسید او گفت: «کرسف» و سپس بدین بیت تمثل کرد:
 
بلادیها شهادت علی تمائمی و اول عرض مس جلدی ترابها همچنین ابوالحسن باخزری نوشته : احمد بن فارس در قریه کرسف به دنیاآمده و او ادیب و دانشمند در زبان عربی وفقیه شافعی بود و در فقه و کلام مناظره می کرد به مذهب مالک بن انس وارد شد. روش او در نحو کوفی است.
 
شیخ ابی الحسن، علی بن عبدالرحیم سلمی نیز نوشته پدرم می گفت: در مجلس از شیخ ابی الحسین احمد بن فارس زهراوی از وطنش سوال شد، پس او گفت، «کرسف» یاقوت حموی نوشته... ابن فارس را در مقابل اجرتی به معلمی مجدالدوله ابوطالب بن فخر الدوله علی بن رکن الدوله حسن بویه دیلمی صاحب ری، به ری بردند و او بدانجا مقیم گشت.
 
و صاحب بن عباد وزیر آل بویه وی را تکریم و نزد وی تلمذ می کرد و درباره او می گفت:« شیخنا ابوالحسین ممّن رزق حسن التصنیف وامن فیه من التصحیف» یعنی شیخ ما ابوالحسین از جمله کسانی است که حسن تصنیف او را از لغزش در امان نگه داشته است.
 
احمد بن فارس مردی بخشنده بود تا بدانجا که در بخشش و عطا ابقا نمی کرد. گاه جامه هایی را که در تن داشت. و فرش خانه اش را به سائل می داد. و او به اول فقیهی شافعی بود پیش از رفتن به ری سپس طریقه مالکی گرفت و می گفت حمیت مرا به آمدن ری داشت. چه پیش از من دراین شهر یک تن بر مذهب این مرد مقبول القول (یعنی مالک) یافت نمی شد.
 
یافعی در ترجمت وی می نویسد: کان اماماً فی علوم شتی و خصوصاً اللغه فانه اتقفها و الف «الجمهره» و هو علی اختصاره جمع شیئا کثیراً.
 
سیوطی در طبقات النحات می نویسد: کان نحویاً علی طریقه الکوفیین سمع اباه و علی بن ابراهیم بن سلمه القطان صاحب بغیه الالباء، نوشته: فن لغت را بواسطه روایت تغلب از ابوبکر احمد بن حسن خطیب اخذ نموده و هم در محضر تغلب و ابوعبدالله احمد بن طاهر المنجم و علی بن عبدالعزیز المکی و ابوالقاسم سلیمان بن احمد الطبرانی، فنون لغویه استفادت کرده.
 
ابن فارس گفت: برای طلب حدیث وارد بغداد شدم، جوانی صاحب حسن و جمال مشاهدت کردم پس به محضر اصحاب حدیث در آمدم در حالی که مراوداتی نبود که از آن کتاب حدیث نمایم. آن جوان در آن مجلس حضور داشت نزد وی رفتم و کتابت نمودن در دوات وی را اجازت خواستم.
 
گفت: کسی که در تصرف مال برادر دینی خود اذن و اجازت طلبد همانا مستحق حرمان باشد. مع الجمله ابن فارس در اکتساب علوم و اتصاف به کمالات صوری و معنوی عزیمت بلده همدان کرد.
 
در آن بلده مقیم بود به گاه اقامتش در همدان، بدیع الزمان همدانی در محضر وی روزگاری استفادت نمود از جمله کسانی که از ابن فارس فنون ادبیات اخذ نمود صاحب بن عباد است.
 
محدث نیشابوری در ترجمت وی گوید: احمد بن فارس از جمله لغویین معدود و در علومی چند مقتدای مردمان بود او را مصنفات عدیده است از آن جمله است کتاب مجمل اللغه. قصه ای از حضرت قائم عجل الله فرجه که مشتمل بر معجزه ای از آن جناب است روایت کرده و ظاهر آن روایت بر تشییع وی دلالت می کند و تو هم تسنن وی نمودن به علت ذکر احمد بن خلکان او را در وفیات، از طریق صواب بیرون است.
 
خطیت ابوزکریای تبریزی و صاحب بن عباد و شیخ صدوق از وی روایت کنند. و این روایت که در عبارت محدث مذکور بدان اشارت شده روایتی است که محدثین امامیه و بحرینی در کتاب غایه المرام و شیخ صدوق در کتاب اکمال الدین و اتمام النعمه و غیرهم آن را در احوال غیبت امام دوازدهم ذکر نموده اند و آن روایت بدین شرح است:
 
صدوق در کتاب اکمال خویش می گوید: از شیخی از اصحاب حدیث که احمد بن فارس ادیب نام داشت شنیدم می گفت : در همدان حکایتی شنیدم و آن را به بعضی از برادران دینی چنان که شنیده بودم نقل نمودم و از من التماس نمود که آن را برای وی به خط خود بنویسم و نتوانستم که مخالفت خواهش وی نمایم آن را نوشتم و به کسی که آن را برای من نقل کرده بود نشان دادم و آن حکایت این است که درشهر همدان جماعتی بودند که به طایفه «بنی راشد» مشهور، و همه ایشان اظهار تشییع می نمودند.
 
و مذهبشان مذهب امامیه بود آنگاه پرسیدم سبب چیست که این طایفه مخصوصاً از میان اهل همدان قبول تشییع می نمودند و شیخی از ایشان که آثار صلاح و تقوی را در او می دیدم. در جوابم گفت: سبب این است جد ما که تمامت طایفه بنی راشد بدو منسوبند به عزم حج بیرون رفت.
 
چنان نقل نمود که پس از فراغت از مناسک به هنگام مراجعت از راه بیابان می ‌آمدیم وقتی شوقم کشید که از راحله فرود آیم قدری پیاده راه بروم پس از راحله خویش فرود آمده زمان بسیاری راه رفتم تا اینکه خسته شدم وبا خود گفتم اندکی می خوابم تا راحت شوم وقتی که آخر قافله رسید برخاسته برایشان متصل شوم.
 
بدین خیال خوابیدم وقتی بیدار شدم که آفتاب برآمده و هوا بشدت گرم شده بود احدی را ندیدم. از این حالت مرا وحشت و دهشت عظیم روی داد راه و نشانی به مقصد خویش نیافتم به خدای عزوجل توکل نمودم با خود گفتم به هر سمت که مرا پیش آید می روم و قدر کمی که راه رفتم به چمن سبز و تازه خرمی رسیدم گویا به باریدن باران قریب العهد بود و زمان قلیلی بیشتر از آن باران به آنجا باریده بود.
 
و خاکش بهترین خاک بود و در آن سرزمین قصری مشاهدت کردم که مانند شمشیری صیقل وار می درخشید. با خود گفتم کاشکی می دانستم که این قصر چیست که هرگز آن چنان قصری ندیده و نشنیده ام. پس آهنگ آن قصر نموده رفتم. وقتی که به در آن قصر رسیدم چند نفر خدمتکار سفید رنگ دیدم به ایشان سلام کردم به احسن وجهی جواب سلام دادند و گفتند در اینجا بنشین به درستی که خدای متعال در حق تو اراده ی خیر کرده پس یکی از ایشان برخاسته داخل قصر شد اندکی درنگ نمود بعد از آن بیرون آمد و گفت: برخیز و داخل قصر شو، من داخل آن قصر شدم دیدم که زیباتر و روشن تر از آن هرگز ندیده بودم در آن حال آن خادم پیش افتاده پرده ای را که درمیان آویخته شده بود برداشت. بعد از آن گفت: داخل شو، جوانی دیدم که در میان خانه نشسته و شمشیری دراز در بالای سرش آویخته بود به قسمتی که نزدیک بود که طرف پائین آن به سر آن جوان بربخورد و آن جوان مانند ماه شب چهارده بود که در تاریکی بدرخشد.
 
پس سلام کردم و جواب را به نیکوترین وجهی رد نمود و بعد از آن فرمود:« اتدری من انا؟» آیا می دانی من کیستم؟ گفتم نمی دانم تو کیستی، گفت: «انا القائم من آل محمد (ص) انا الذی اخرج فی آخرالزمان بهذاالسیف و اشارالیه. فاالملؤالارض قسطاً وعدلاً کماملئت جوراً و ظلماً.» یعنی منم قائم از آل محمد صلی الله علیه و آله منم آن کس که درآخر زمان خروج کنم به این شمشیر اشاره به شمشیر نموده پس زمین را از عدل و داد پر کنم پس از اینکه از جور و ستم پر شده باشد.
 
وقتی که این کلمات از آن بزرگوار اصغا نمودم، افتادم و صورت خود را بر زمین مالیدم. فرمود « لاتفعل، ارفع راسک وانت فلان من مدینه الجبل یدل لها همدان.»
 
یعنی چنین مکن سر خود از زمین بردار، تو خود فلان شخص باشی از شهری در بلاد جبل که آن را همدان گویند. عرض کردم ای مولای من به صدق و صواب سخن فرمودی بعد از آن فرمود «اَفَتُحبَ ان تَؤب الی اهلک؟» آیا خوش داری که به سوی اهل بیت خود معاودت کنی؟ عرض کردم آری می روم و به ایشان از آنچه خدای تعالی در اینجا برای من میسر نمود، مژده می دهم.
 
آنگاه به آن خادم اشاره نمود خادم دستم بگرفت و کیسه ای به من داد با من بیرون آمد. چون چند گامی برداشتم پاره ای درختها و مناره مسجدی به نظرم رسید.
 
آن خادم مرا گفت: آیا این بلد را می شناسی گفتم در نزدیکی شهرما شهری است مشهور به اسد آباد این شهر بدان شباهت دارد. گفت آری این اسدآباد است. اینک برو. پس از گفتن این کلام متوجه شدم و طایفه خود را جمع نموده ایشان را به آن چیزی که خدای تعالی مرا بدان مرزوق نموده بود بشارت دادم. مادام که از آن دینارها نزد من چیزی باقی بود خیرو برکت داشتم.
 
تعالبی در یتیمه الدهر گوید: ابن عبدالوارث نحوی مرا حکایت کرد که (صاحب ابن عباد) به علت انتساب ابوالحسین بن فارس به ابن العمید و تعصب او نسبت به وی او را دوست نمی داشت و آنگاه که ابن فارس کتاب «الحجر» تألیف خود را از همدان به صاحب فرستاد صاحب گفت:« ردالحجر من حیث جائک» یعنی حجر را به آن جایی که آمده برگردانند و با این حال دلش آرام نیافت تا آنکه تمام کتاب را بخواند و به ارسال صلتی برای ابن فارس امر داد.
 
مؤلف رساله «الارشاد» فی احوال الصاحب الکافی اسمعیل بن عباد «صفحه ۶» آورده است: که در تاریخ یافعی مسطور است که صاحب بن عباد در فصائل و مکارم نادره عصرو اعجوبه دهر بوده و تحصیل علوم ادبیه از ابن عمید و ابوالحسن احمد بن فارس لغوی صاحب کتاب مجمل اللغه و غیر ایشان نموده. و نیز رجوع به صفحه ۲۲ همان کتاب شود.
 
ابن فارس به زبان عربی شعر می گفته و من اشعار او را با ذکر مآخذ در کتاب دایره المعارف هنرمندان استان زنگان منظور کردم.
 
اما تألیفات و تصنیفات وی:
 
۱- کتاب متخیرالالفاظ ۲- کتاب غریب اعراب القرآن ۳- کتاب تفسیراسماء النبی علیه السلام ۴- کتاب مقدمه کتاب دارات العرب ۵- کتاب العرق ۶- کتاب مقدمه الفرائض ۷- کتاب ذخائرالکلمات ۸- کتاب شرح رساله الزهرای الی عبدالملک بن مروان ۹- کتاب الحجر ۱۰- کتاب سیره النبی صلی الله علیه و سلم و آن کتاب صغیر الحجم است ۱۱- کتاب الیل و النهار ۱۲- کتاب العم و الخال ۱۳- کتاب جامع التأویل فی تفسیر القرآن در چهار مجلد ۱۴- کتاب الثیاب والحلی ۱۵- کتاب خلق الانسان ۱۶- کتاب الحماسه المحدثه ۱۷- کتاب مقابیس اللغه و آن کتاب جلیل است که مانند آن تصنیفی نیست ۱۸- کتاب کفایه المتعلمین فی اختلاف النحویین ۱۹- کتاب جمل در لغت ۲۰- فقه اللغه ۲۱- مقدمه فی النحو ۲۲- کتاب ذم الخطافی الشعر ۲۳- کتاب فتاوی فقیه العرب ۲۴- کتاب الاتباع و المزاوجه ۲۵- کتاب الانتصار لتغلب ۲۶- حلیه الفقهاء ۲۷- کتاب اصول الفقه ۲۸- کتاب اخلاق النبی ۲۹- کتاب الصاحبی فی اللغه و سنن العرب فی کلامها صنفه لخزانه الصاحب یشتمل علی شیئی من اسراره و او را مسائلی چند است در لغت که فقها بدانها راه نیافته اند و از فهم آنها عاجز باشند و حریری صاحب مقدمات این اسلوب از او اقتباس کرد و یکصد مسئله از مسائل فقهیه بدین اسلوب در مقامه طیبه خود وضع نموده است. ۳۰- تقدمه داراالعرب ۳۱- تقدمه الفرائض ۳۲- فضل الصلاه علی النبی علیه الصلوه و السلام ۳۳- مآخذ العلم ۳۴- کتاب مجمل ۳۵- کتاب الثلاثه ۳۶- کتاب اوجزالسیر لخمیر البشر ۳۷- کتاب النیروز ۳۸- کتاب الأمات ۳۹- ذم اخطا الشعرا تاریخ وفات و محل آن:
 
ابن جوزی در سال ۳۶۹ ه.ق نوشته، یاقوت حموی می نویسد: به خط حمیدی دیده شده وفات ابن فارس در حدود سال ۳۶۰ است لکن هیچ یک از این دو روایت براساسی نباشد چه من کتاب فصیح تصنیف ابن فارس را به خط خود او دیدم که تاریخ کتابت آن ۳۹۱ بود.
 
صاحب یتمیه الدهرمی نویسد: ابن فارس در سال ۳۹۰ هجری وفات یافت و به قولی در ۳۷۵ در محمدیه وفات نمود ولی قول اول (سال ۳۹۱) اشهر و نزد مورخین اصلح است.
 
محمد بن احمد کاتب نسخه قدیمی «مجمل» تصنیف ابن فارس در شهر ربیع الاول ۴۴۶ در آخر آن نسخه این عبارت دیده می شود:
 
مضی الشیخ ابوالحسین احمد بن فارس رحمه الله فی صفر سنه ۳۹۵ بالری و دفن بها مقابل مشهد قاضی القضاه ابی الحسن علی بن عبدالعزیز یعنی الجرجانی و در کشف الظنون در موارد متعدد سال وفات او ۳۹۵ ذکر شده است.
 
ابن جوزی می نویسد دو روز پیش از مرگ این قطعه بگفت:
 
  یارب اِنّ ذنوبی قَداَحاطَت بها عِلماوَبی وباعلائی واسراری اَنَا المُوَحّدلکنّی المُقربها فهب ذبوبی لتوحیدی واقراری.
 
یعنی پروردگارا من گناهانی دارم که مرا احاطه کرده من یکتا پرستم پس به خاطر یکتاپرستی و اقرار به یکتایی تو از گناهانم درگذر.
 
==== 61. شیخ ابوالقاسم بن شیخ اسدالله دیزجی زنگانی ====
وی در ۱۲۷۲ ه.ق در دیزج به دنیا آمد و قدری از مقدمات علم را از پدرش خواند و به قزوین رفت و متون را از مدرسان فاضل آن شهر یاد گرفت و به شهر زنگان آمد و از حوزه ی درس علامه ی زاهد آخوند ملاقربانعلی زنگانی استفاده نمود و به نجف اشرف منتقل گردید و در حدود هفت سال در حوزه های درس علامه محقق، مامقانی، فاضل شربیانی و محقق خراسانی قدس اسرارهم حضور یافت و از فاضل شربیانی اجازه ی اجتهاد گرفت و همراه برادرش به وطن خویش بازگشت. مفید، مروج، فاضل و مدرسی خوش خط بوده است.
 
از جمله تألیفات او:
 
۱- کتاب در اصول در ۵ جلد
 
۲- کتاب در فقه در ۳ جلد می‌باشد. در سال ۱۳۳۵ ه.ق به سن ۶۳ سالگی بدرود حیات گفت. دارای چهار پسر بود.
 
==== 62. شیخ ابوالمظفر لیث بن سعد زنگانی ====
شیخ ابوالمظفّر لیث بن سعد بن لیث اسدی نزیل زنجان، فقیه صالح،‌ناظم و ناثر بود و تصنیفاتی داشته از جمله : ۱- کتاب طهارت ۲- کتاب الایمان ۳- امالی در مناقب اهل بیت علیهم السلام ۴- روایات الاشج. ثقاتی از روات شیخ مفید، عبدالرحمن نیشابوری از او روایت کرده اند.
 
==== 63. شیخ ابوعبدالله محمد بن ابی یزید الزنجانی ====
کان عالماً، محقّقاً، صاحب اخلاق حمیده. نشأفی صحبه کبارالعلماء. و اهتدی به محبه خیارالاصفیاء. توفی فی سنه سبع و اربعین و ستمائه (۶۴۷) و دفن خلف مشهد السادات بقرب المصلی. قال الفقیه حضر جنازته المتبرکه «جمیع اهل البلد من الاخیار و الاشرار، رحمه الله علیهم»
 
==== 64. *شیخ اخی فرج زنجانی( - 457 ق) ====
  شیخ شقیق فرج معروف به شیخ اخی فرج زنجانی(متولد ؟- متوفی ۴۵۷ ه.ق /۱۰۵۶ م/)یکی از عارفان و عالمان قرن چهارم هجری قمری در زنجان بود. که مریدان بسیاری در سرتاسر ایران داشت و یکی از عارفان زمان خویش محسوب میگشت.خود او از مریدان شیخ ابوالعباس نهاوندی بوده است. دارالسعاده زنجان از گذشته های دور مرکز علم، فرهنگ، حکمت و عرفان بوده است و علما، حکمای و عرفای بزرگی را به جامعه تقدیم کرده است یکی از این شخصیتها اخی فرج زنجانی است وی از عرفان بزرگ قرن پنجم هجری و پیر و مراد خیلی از بزرگان بوده است قرن چهارم و پنجم هجری عصر طلایی اسلامی و مخصوصاً درخشش عرفان و تصرف است گویند شیخ در ابتداء به شغل مکاری (کرایه کشی با حیوان) مشغول بود یکبار چوبی محکم بر دراز گوشی زد و آن حیوان باوی در سخن آمد و گفت: «چنان بزن که توانی خورد» او را حالی بدین سخن دست داد و ترک چهار پایان بگفت و همه عمر را در راه حق صرف کرد شیخ در سال ۴۲۵ هجری در زنجان زوایه اختیار کرد خانقاه بزرگی بنا نهاد که احتمالاً محل آن در ورودی شهر در کنار امامزاده سید ابراهیم قرار داشته است وی با پوشیدن خرقه از دست شیخ ابوالعباس نهاوندی در میال بزرگان زمان قد علم کرد و با حضور در خانقاهش در شهر زنجان ارادتمندان را مستفیض نمود. زنجان در عصر این شیخ یک مرکزیت عرفانی داشت و محل آمد و شد علاقمندان به عرفان و تصرف بود و خانقاهش مأمن و پناهگاه اهل دل و محل اعتکاف دراویش و جماعت اهل زهد و عرفان شده بود گویند شیخ اخی فرخ را گربه ای بود که شهرت داشته است از جمله هرگاه جمعی از میهمانان به خانقاه او توجه می کردند آن گربه به عدد هر یک از ایشان بانگی می کرد و خادم خانقاه به هر بانگی کاسه آبی در دیگ می ریخت بر غذا می افزود در منطق الطیر عطار نیشابوری اشاره به گربه شیخ دارد «گه سگی را ره دهد تا پیشگاه گه کند از گربه ای مکشوف راه» شیخ اخی فرج زنگانی در چهار شنبه غره رجب سال ۴۵۷ هجری در زنجان وفات یافته است و مرقد شیخ را در محل میدان انقلاب (ضلع شمال غربی) در زنجان معرفی می کنند. وجود کوهی به نام چله خانه در شمال شهر زنجان و مسجد سنگی معروف به داش مسجد در همان کوه که علایم آن موجود است نشانی از اجرای آداب ریاضت و مراقبت دل توسط شیخ اخی فرج و مریدان وی می باشد.
 
==== 65. شیخ اسدالله زنگانی ====
تاریخ تولد ایشان معلوم نشد. درشهر زنگان تولدیافت و پس از گذراندن دوران طفولیت متون و سطوح را از علمای اعلام زنگان تحصیل نمود و فلسفه و حکمت و ریاضیات را از محضر دو حکیم و فیلسوف نامی آقا میرزا مجید حکمی و شیخ ابراهیم ریاضی زنگانی فرا گرفت و سپس به نجف اشرف عزیمت نمود و از حوزه ی درس علامه ی بزرگوار آقا محمد حسین نائینی بهره برد و در اواخر سال ۱۳۴۱ ه.ق که تحت اقدامات و پوششهای نظامی، تبعید علما به طرز فجیع صورت گرفت، شیخ اسدالله زنگانی از مقربان و طرفداران آیة الله علامه میرزا محمد حسین نائینی (م. ۱۷ذیقعده ۱۲۷۶ در نائین- و. ۲۶ جمادی الاول ۱۳۵۵) بود، تبعید شد.
 
پس از وفات علامه نائینی به حوزه ی درس علامه شیخ ابوالحسن اصفهانی راه یافت و به مقام والای اجتهاد رسید. انسانی بود مصمم با وقار و با شخصیت و خوش خط.
 
عمری را در راه ترویج و تبلیغ دین و حل مشکلات مسلمانان صرف کرد و در ۲۱ ماه شعبان سال ۱۳۷۱ برابر با ۱۳۳۱ ه.ش وفات نمود و در جوار مصلح کبیر و علامه نحریر، شیخ عبدالکریم زنگانی، (امام زنجانی) به خاک سپرده شد. از تألیفاتش حاشیه بر رسائل بوده است.
 
==== 66. شیخ اسماعل ذبیحی ====
  مرحوم شیخ اسماعیل ذبیحی فرزند عباس در حدود (۱۲۷۶ ه.ق) متولد گشته پس از فرا گرفتن علم فقه و اصول و سایر علوم مقدماتی را فرا گرفته است. او از ادبیات،علوم و عرفان و انتخاب جملات منتخبه ذوق و حظی فراوان داشته است. مرحوم شیخ اسماعیل زنجانی دارای ذوق شعری فراوان بوده و در مدایح ائمه هدی(ع) و هجو دشمنان ائمه اطهار و نصایح و پندهایی در قالب  اشعار ترکی و فارسی از خود به یادگار دارد که به شکل غزلیات و قصایدترکی و فـارسی است. از جمـله آثار پر ارج  او یک جـلد  کتاب  منـظوم  تـرکی  بنـام"محمودیه" می باشد که از حیث ظاهر موش و گربه و محتوی الفاظ لطیفه و ابیات  ظریفه و متضمن موعظه ونصیحت و سایر آداب و رسوم  زندگی  بشر  می باشد نهایت تاسف آنکه در اواخر عمر به اتمام محمودیه موفق نگردیده. از مجموع ابیات  محمودیه  بالغ  بر ۲۱۰۰ بیت میگردد که بی نهایت شیرین و آموزنده است . آقای عاصم شاعر پرکار و فاضل شهر زنجان آن را به پایان رساند. ابیات الحاقی ایشان بالغ بر ۷۴۰ بیت می باشد.
 
آن مرحوم در محکمه ی آیت الله فقید «آخوند ملا قربانعلی حجة الاسلام» و سپس در محضر مرحوم آیت الله حاج میرزا مهدی (جد آقایان میرزایی) به تنظیم اسناد و بنچاق مبادرت ورزیده که برخی از اوراق اسناد ملکی قدیم به خط او میباشد.
 
با کمال تاسف دست نوشته های آن مرحوم پس از درگذشت وی مفقود گردید که در این اواخر آقای عاصم با دست یافتن به یک اثر از ایشان مبادرت به چاپ آن نمود که مایه خوشوقتی است.
 
آن شاعر بزرگ خطه زنجان دارای فرزندانی بوده که یکی از آنها مرحوم میرزا(شیخ)اصغر در عنفوان جوانی دار فانی را وداع کرده و دیگر فرزندان او مرحوم ابوالقاسم و یحیی، حاج ابراهیم و حاج محسن و جواد بوده اند که تحت دو نام خانوادگی فرهنگی و ذبیحی شناخته میشوند.منزل مسکونی ایشان در محله پشت مسجد احمدیه زنجان واقع بوده که در حال حاضر نیز به همان سبک سابق باقی میباشد.
 
با لاخره آن زنده یاد در شب جمعه رجب المرجب ۱۳۵۶ه.ق در خزینه حمام غرق و روز جمعه در میان اندوه مردم زنجان تشییع و پس از اقامه نماز توسط آیت الله العظمی حاج شیخ حسین دین محمدی زنجانی(قده)در  قبرستان پایین شهر زنجان دفن گردید.
 
روحش شاد و یادش گرامیباد.
 
==== 67. شیخ اسماعیل اوچ تپه ای زنگانی ====
در روستای اوج تپه (۳۱ کیلومتری جنوب غربی شهر زنگان واقع در دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان زنگان) به دنیا آمد و متون و دروس اولیه را از محضر علما و مدرسان شهرزنگان تحصیل کرد و به نجف اشرف رفت و از علمای اعلام و آیات عظام آن حوزه پربرکت همانند آقا شیخ احمد کاشف الغطاء و آیة الله سید ابوالحسن اصفهانی استفاده کرد. وی در مباحثه و مناظره و جدل نامور بود و از جزییات مذاهب و مکاتب اسلام و کشورهای دیگر اطلاعی کافی داشت به همین جهت با دستور آیة الله اصفهانی به کرکوک مأمور شد تا به وظایف سنگین خویش جامه ی عمل بپوشاند.
 
او با شیوخ اهل تسنن مباحثه ها ومناظره ها و جدلها کرد وبا دلایل و موازین اسلامی آن ها را مجاب نمود و عده ی زیادی را به مذهب شیعه رهنمون شد و و مردم، مسجدها و حسینیه ها ساختند و از انفاس قدسی او بهره ها بردند.
 
پس از عمری مبارزه و تبلیغ و تحمل ایذاء مخالفان در شهر تبریز به سال ۱۳۷۹ ه.ق به لقاءالله پیوست.
 
==== 68. شیخ اسماعیل زنگانی ====
متون را در زنگان تحصیل کرد و به نجف انتقال یافت و مدت زیادی از محضر اساتید بزرگوار استفاده نمود و در همان جا به سال ۱۹۱۴/.م = ۱۳۳۲ ه.ق به رحمت ایزدی پیوست فاضل جلیل بود از جمله ی تألیفاتش: حاشیه بر ریاض المسائل فی بیان احکام الشرع بالدلایل تألیف سید میر علی بن ابی المعالی الصغیر ابن ابی المعالی الاصفهانی المتوفی ۱۲۳۱ ه.ق بود.
 
==== 69. شیخ براتعلی بن غلامرضا بزوشایی ====
عالم فاضل شیخ براتعلی بن غلامرضا بزوشایی ( بزوشاء روستایی است در شش فرسخی سمت غرب شهر زنگان) که در نیمه ی شعبان سال ۱۳۰۸ ه.ق متولد شد. متون را از خدمت ملا عبدالرحیم قره آقاجی و ملا تقی مدرس و مدرسان دیگر. ریاضیات و الهیات را از حوزه ی درس حکیم ریاضی آقا میرزا ابراهیم ریاضی و کلام و معقول را از دانشمند نابغه ملاّ گنجعلی فرا گرفت و جهت تکمیل معلومات خویش به نجف اشرف رفت و بالغ بر هفت سال از محضر آیات عظام شیخ احمد کاشف الغطاء و برادرش شیخ محمد حسین استفاده نمود و با کسب اجازه ی اجتهاد از اساتید کرام به شهر زنگان برگشت و از مدرسین بنام زنگان شد، مفید، مروج و از ائمه جماعت به شمار می آمد.
 
در اواخر عمر به تهران منتقل شد و در یکی از مساجد تهران به اقامه نماز پرداخت و در اوایل مهرماه ۱۳۳۶ ه.ش در همانجا وفات یافت. و پسری به نام شیخ ناصر داشت.
 
==== 70. شیخ بهاء الدین بن علی هیدجی ====
شیخ بهاءالدّین بن علی در سال ۱۳۱۳ در روستای هیدج آنروز و شهر هیدج امروز متولد گردید. و از حاج شیخ محمد، ملا علی اصغر واعظ، شیخ محمود و دیگر مدرسان آنجا تحصیل کردو به شهر زنگان آمد و از اساتید شهر مانند: میرزا عبدالرحیم فقاهتی، میرزا ابراهیم حکمی ریاضی، حاج میرزا علی نقی و غیرهم استفاده نموده و به وطنش هیدج برگشت و بیش از ده سال در مدرسه ی هیدج به ترویج اشتغال داشت. پس از آن در ۱۳۶۰ به شهر دارالایمان قم رفت و در بحث آیة الله بروجردی و آیت الله سید محمد حجت کوه کمری قدّس سرّهما حاضر گردید. فاضل خوش خلق و مدرّس صالح بود.
 
==== 71. شیخ جعفر بن حاج ملک زنگانی ====
شیخ مؤید و دانشمند قابل اعتماد شیخ جعفر بن حاج ملک، متون و سطوح ادبیات را از مشایخ شهر زنگان تحصیل کرد و به نجف اشرف عزیمت نمود و در آنجا از علماء اعلام چندین سال استفاده و استفاضه کرد و به زنگان برگشت.
 
وی عالم متقی و مدرس، مروّج احکام دین ، واعظ پرحافظه و تیزهوش و مورد توجه اکابر و اعاظم شهر مخصوصاً مرحوم شیخ الاسلام و نایب الصدر بود که در تکریم و تجلیل او اهتمام وافی داشتند.
 
مدتی هم به تجارت مشغول بود. پس از مدتی که در زنگان اقامت داشت به یکی از روستاهای بزرگ خرقان (روستای گمیش کان: معدن نقره) منتقل شد و ساکن گردید و به ترویج اشتغال ورزید. پدرش در زمان خود افضل تجّار شهر زنگان بود.
 
==== 72. شیخ جعفر بن عبدالله خوئینی ====
در حدود سال ۱۲۵۴ متولد شد. در شهر قزوین نزد علامه سید علی صاحب حاشیه بر قوانین و در اصفهان نزد شیخ نوروز علی و در شهر زنگان نزد حجة الاسلام آخوند ملاقربانعلی (ره) تحصیل کرد.
 
فاضل جلیل، مروج و دارای مقام قضاوت بود. در سال ۱۳۳۴ ه.ق وفات یافت. تقریر بحث علامه زنگانی در اصول (از اول اصول تا آخر اوامر و نواهی) یکی از تألیفات اوست. وی دو پسر به نام های شیخ عیسی و شیخ موسی داشت که هردو فاضل و واعظ بودند.
 
    وی متولد سال ۱۲۵۴ در قصبه خوئین بوده وبر سید علی صاحب حاشیه بر قوانین تلمذ نموده وبه اصفهان مهاجرت نموده بر شیخ نوروز علی شاگردی کرده ومراجعت نموده به زنجان وبر حجة الاسلام ملا قربانعلی شاگردی نموده ومرجع قضاوت بوده وتقریرات آخوند حجة الاسلام را از اول اصول تا آخر ((اوامر ونواهی))نوشته وبه تاریخ ۱۳۳۴قمری وفات نموده ودونفر اولاد ذکور داشته به نام های : آقا شیخ عیسی متولد سال ۱۲۹۸ ومتوفی بعد از سنه ۱۳۰۶ و شیخ موسی متولد ۱۳۰۳ قمری که هر دو فاضل بودند.
 
==== 73. شیخ جعفر بن ملا محمد باقر قواقی زنگانی ====
عالم فاضل جعفر بن ملّا محمد باقر بن عباسعلی ابن ملّا محمد قواقی، اصلش از سجاس می باشد. در حدود سال ۱۲۶۸ دیده به عالم فانی گشود از مدرسان شهر زنگان و قزوین مقدمات علوم را فرا گرفت و جهت تکمیل معلومات خویش به نجف اشرف رفت و مدت یازده سال از محضر فقهای اعلام استفاده برد و با اخذ اجازه ی اجتهاد از اساتید خود به روستای قواق برگشت.
 
مروّج و مؤلّف، فاضل، موجه و نافذالکلمه بود و در هفتم صفر سال ۱۳۳۷ به دار باقی شتافت و متأسفانه تألیفات و نوشته هایش از بین رفته است. فرزندش مرحوم شیخ عبدالخالق متوفی ۱۳۵۸ ه.ق بود.
 
==== 74. شیخ جواد بن احمدالزنجانی ====
و هوفی سن الکهوله و نقلت جنازته الی النجف الاشرف و دفن «بِوادی السّلام» مع ابیه بوصيّته منه. ارسل الینا ترجمه الشیخ عبدالحسین ضیاءالدین الخالصی فقال و العهده علیه: کان فاضلاً، ناسکاً، زاهداً، ورعاً، تقیاً، ادیباً، شاعراً، محییاً الآثار اهل البیت علیهم السّلام عارفاً بالعلوم الریاضیه، الفنون الادیبه، اللّغات الاجنبّیه، الکلام، الفقه و الاصول ناقداً خشناً فی ذات الله صریحاً فی اقواله و افعاله لا ینافق و لا یداهن غیوراً علی المسلمین معتدلاً لاکاناس کانوامع مالهم من العلم و الفضل فیهم اعوجاج سلیقه فکانت احوالهم مناقضه، سریعه الانتقال. قرأ فی النجف الاشرف و حضر دروس الشیخ ملاّ کاظم الخراسانی ثم انتقل الی الکاظمیه و کان یقصده اعیان اهل بغداد من الشّیعین و السّنیین لِلاستفاده منه.
 
و کان مجلسه حافلاً بالعلماء و الفضلاء و الادباء و الاشراف.و کان يُعلم فی المدرسه الایرانيّه فی الکاظمیه و المدرسه الجعفریه فی بغداد لتمشیه حاله و کان یصرف قلتی راتبه علی الفقراء الطلّاب و تراء الکتب النافعه، یوزعها مجّاناً معارضه للمبشرین واوصی به مکتبه النفیسه ان تنقل الی مکتبه الحسینیه. فی النجف فنقلت بعد وفاته و اوقفت علیها.
 
و نفاه الانگلیز الی سمریول فی الهند عند احتلالهم بغداد و لمّا رجع من المَنْفی مرض و توفّی. له تصانیف کثیره لم یحضرنا منها شیء و لم نحفظ اسماءها سوی ما طبع منهم:
 
۱- التمهید فی النحو، عربی کتاب درسی، بغداد، ۱۴۴۲ ه.ق ۲- الکلام الطیب طبع مراراً، قال خطبه ما صوره (الی تلامیذ المدرسه الجعفریه) اعزام الکرام قد توسمت الفلاح و الهدی فی تلکم الوجوه الکریمه و رأیت ان الزرع المبارک قد طاب و زکا و ینبت نباتاً حسناً باذن الله فاردت ان اسقیه بماءالعلم المعین و اعرضه علی ضیاء الدین القویم فجمعت لکم فی الکلم الطیب من طرائف حکمه آل رسول و تالدها.
 
ما یزید نوراً علی نورکم و ملجأً فی صدورکم و یقوم من السنتکم و عقولکم فها لکم اقتنوه و تدارسوا فالّطّیبات للطیبین. و انا ارجو من فضل ربی ان تکونوا انتم فی الناس علی وصف سیدنا ابی جعفر الباقر صلوات الله علیه کالنّاظر من الحدقه و المسک فی الطیب و من الله التوفیق و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته؛ و قال فی خاتمه القسم الاول منه: کان الفراغ بعون الله و غایته من کتاب الکلم الطیب لتدریس الدروس الدینیه فی المدرسه المبارکه الجعفریه و سنتبعه ان شاء الله بالاقسام الاخری و قد اعتمدت فی نقل الاحادیث علی امهات کتب الحدیث کالجامع، الکافی و تحریب صحه الاسناد او اشتهار العمل و الفنون من فقهاء اهل البیت علیهم السلام و الله الموفق و المعین.
 
در معجم المؤلفین چنین آمده است:
 
جواد الزّنجانی (متوفی ۰=۱۳۴۹ ه.ق) : جوادبن احمد الزنجانی، الکاظمی، ادیب، شاعر، عارف بالعلوم الریاضیه و اللغات الاجنبیه و الکلام و الفقه و الاصول و النحو. توفی بالکاظمیه و هو فی سن الکهوله و نقلت جنارته الی النجف. من آثاره : ۱- الکلم الطيّب ۲- التمهید فی النحو ۳- علم الکلام ۴- سنتان فی الاسر ۵- امالی فی فنون العربیه. (خ) عن حسین علی محفوظ (ط) العاملی: (اعیان الشیعه ۶۳:۱۷. آقا بزرگ: اعلام الشیعه ۳۱۹:۱)
 
==== 75. شیخ حسین بن ملا عبدالعلی قلتوقی ====
تحصیلات مقدماتی و سطوح ادبیات را از مدرسان شهر زنگان استفاده کرد و به نجف اشرف عزیمت نمود از محضر علماء اعلام و آیات عظام مخصوصاً از محقق خراسانی فقه و اصول را فرا گرفت و از بزرگترین شاگردان محقق مزبور گردید و با کسب اجازه ی اجتهاد به شهر زنگان مراجعت کرد. فاضل، بارع، مفید، مجتهد و فقیه خوش بیان و کریم النفس بود . غیر از تدریس شغل دیگری نداشت. بطور ناگهانی در روز دوشنبه ششم محرم سال ۱۳۶۰-۱۹۴۱/م با سکته به رحمت حق پیوست.
 
از او کتابی نا تمام در اصول فقه و رساله ی عملیه باقی مانده است. می گفتند ایشان دختر آیة الله علامه آقا شیخ عبدالکریم خوئینی رادر حباله ی نکاح داشته است. پسرش آقای ابوالحسن انوار است که شرح حالش را پیش از این نوشته ام. در گنجینه ی دانشمندان روستای قلتوق را «قاتوق» نوشته که غلط فاحش است.
 
==== 76. *شیخ حسین جوقینی زنگانی ====
دانشمندی بلند پایه و فقیهی سترگ بود. وقتی که تحصیلات خود را تمام کرد، به مقصود خویش رسید و به بهترین وجهی حکومت شرعيّه مردم زنگان را عهده دار گردید.
 
او با حجة الاسلام آخوند ملاقربانعلی (قدّس سرّه) معاصر بود. در قضاوت حکم قاطع و آرائی متین صادر می کرد و در مسائل فقهی و حقوقی نظری صائب داشت.
 
آقا شیخ نجم الدین شهیدی نوه ی آن بزرگوار می گفت:« علّامه شیخ حسین بعد از چهل و یکسال اقامت در نجف اشرف به وطن بازگشته مورد توجه عموم مردم واقع شد و به رتق و فتق مشغول گردید. وی ابتدا با ملّا قربانعلی مخالف بود و علت مخالفت ایشان این بود که اطرافیان حجة الاسلام یک عده اراذل و اوباش بودند و از نفوذ و موقعیت ایشان سوءاستفاده می نمودند رهبریها و انگورانیها و رجال بزرگ دیگر زنگان به نام آخوند مرحوم اخاذی می کرده اند و شیخ حسین معترضاً به حجة الاسلام عرضه و جلوگیری از حرکات آنان را خواستار شده بود، ولی آخوند اظهار بی اطلاعی کرده بود. شیخ حسین به همین علت قطع رابطه نموده بود و چون در اواخر بتدریج حجة الاسلام تعدیات آن ها را قدغن فرمود، شیخ مرحوم با حجة الاسلام موافق گردید».
 
در انقلاب مشروطیت او که حاضر نبود با یک جریان حساب نشده و آمیخته به هرج و مرج هم آوا شود و دین خویش را نردبان کامیابی جاه طلبان سازد مورد کینه آنها قرار گرفت.
 
و از طرف اولیاء امور به بادکوبه تبعید و دو سال ساکن آنجا گردید و دوباره به ایران برگشت و باز هم به مبارزات خود ادامه داد و باز به عراق تبعید شد و بالغ بر ۶ماه در آنجا بود و به وطن بازگشت و همچنان به مبارزه ادامه داد و با جریان مشروطه و روش مشروطه خواهان مخالفت نمود و طرفدار حکومت مشروعه بود.
 
قصد جانش را کردند. نصف شب پنجشنبه هفتم جمادی الاول (شهریور ماه) ۱۳۲۷ ه.ق در منزل خصوصی واقع در کوچه حکیمیان (پشت منزل آقا جواد، بعد آقا هاشم موسوی که اکنون پاساژ گردیده است) به بهانه سوال مسأله به دم در دعوت شد و به دستور حاکم وقت (سپهدار اعظم) به اتهام استبداد و مخالف مشروطه با هفت تیر به شهادت رسید.
 
شهید شهامت و تسلیم ناپذیری، شهید عدل و نیکوکاری، قربانی دانش و دینداری شد.
 
می گویند در معارف الهی و مباحث اصول و عقاید به زبان فارسی، کتابی تألیف کرده بود، خطی بسیار زیبا داشته، کتاب زادالمعاد و کتابی در علم رجال را به خط خویش نوشته بود.
 
علامه اردوبادی ضمن ارسال شرح حال مختصر از نجف اشرف به علامه امینی مؤلف شهداءالفضیله در رثای شیخ حسین چنین سروده است:
 
یهیج بالفؤاد خطب قد فشا فاحلک الدّهر غداه اغطشا
 
و ضرب الشّر بنا جرائه فعاث فی الاوطان حتّی نفشا
 
ادلی الی الامر الذنابی ضله فاضطربت عند طویه الرّشا
 
فکم لهم علی الهدی من صدمه قد احیت الکفرلهم فانتعشا
 
و از هقت ظلماً رجالات النهی والدّین حتی الرّبع منهم اوحشا
 
وذا الی (الحسین) وافی طارق فکان ما قدکان منه یختشی
 
و خصّ فی «شهاده» ابرادها ضفاله شخص للمعالی و وشی
 
و عاض من ضمرالحیاه فی الدّنا فی الخلد برد عزه مرز کشا
 
فلیهنه الاخذ باعضاد العلی (ذلک فضل الله یؤتیه من یشا)
 
فالبندقی فیه لم یجرح سوی الدّین و جثمان المعالی خدشا
 
وانضب البحر الخضم وقعه فرد رواد الهدی واعطشا
 
فغاض منه العلم و المجد معا وکان قد احیاهما فانتعشا
 
و قد سقاه الدّین منه قرقفا فما حسا کأساً لها الا انتشی
 
فاستمرء الموت دوین امره و فی ذری الجنان اذ ذاعشعشا
 
و کان یقضی الحق ما بین الوری فلم یمله للهوی نیل الرشا
 
حتی اذا لم یعده الاّ الهدی جثاله صرف الردی و افترشا
 
فغال من غاب العلوم مزئراً شاع به نهج الرسوم و فشا
 
و ما علیه و هو فی الناس ذکا ان یعش عنه منهم نذل عشا
 
فامرح «حسین»المجد فی روض الجنان مستبا حالک حیثماتشا
 
فرزند دانشمندش آقا شیخ جواد شهیدی بوده است.
 
==== 77. شیخ زلفعلی ابن شیخ عبد مناف زنگانی ====
شیخ فقیه فاضل شیخ زلفعلی ابن شیخ عبد مناف قاضی ابن شیخ محمد معصوم قاضی.
 
تمام آباء و اجداد ایشان ملقب به قاضی بودند. نسب ایشان به یکی از اصحاب حضرت رضا(ع) می رسید. همه ی آنان دانشمند و فاضل بوده اند.
 
مرحوم شیخ زلفعلی پس از تولد در زنگان و تحصیل متون و سطوح از مدرسین شهر به نجف اشرف رفت و چند سال از مجدد شیرازی در سامرا و از فاضل شربیانی در نجف دروس لازم را فرا گرفت و با کسب اجازه ی اجتهاد از علامه شربیانی به شهر زنگان بازگشت به ترویج احکام دین پرداخت و تألیفاتی از خود به یادگار گذاشت که نام آنها چنین است:
 
۱- اسرار اللهوف در مقتل در دو جلد
 
۲- شرح خطب زینب (س)
 
۳-تعلیقه بر مکاسب به نام «کم ترک الاول و الآخر»
 
۴- ارجوزه در فقه از طهاره تا آخر دیات
 
۵- شرح منظومه بحرالعلوم به نظم و آن کتاب بزرگی است.
 
آن شادروان در روز جمعه هفت روز مانده از شهر جمادی الثانی سال ۱۳۴۵ چشم از جهان فرو بست.
 
==== 78. شیخ زین العابدین بن حسن دیزجی ====
حبر المؤيّد مولی المسدّد شیخ زین العابدین بن حسن از علماء اعلام شهر زنگان سطوح ادبیات و متون را استفاده کرده و به نجف اشرف رفت و از محضر علامه سید محمد کاظم یزدی، شیخ عبدالله مازندرانی، محقق خراسانی و شیخ الشریعه اصفهانی قدس الله اسرارهم بهره ی کافی و وافی برد و به شهر زنگان بازگشت محقق، فقیه، مدرس ثقه و سلیم النفس بود و در ۱۳۴۸ به زیارت بیت الله الحرام موفق شد و ۹ روز مانده از ماه شعبان ۱۳۴۹ به رحمت حق پیوست.
 
==== 79. شیخ زین العابدین عابدی زنگانی ====
شیخ زین العابدین ابن حسن زنگانی در شهر زنگان به دنیا آمد و متون را از محضر علمای آن شهر مخصوصاً آخوند ملا قربانعلی و مدرسین قزوین فرا گرفت و جهت تکمیل معلومات به نجف اشرف رفت و از حوزه ی درس آیات عظام و علمای والامقام : علامه سید کاظم یزدی، علامه آخوند خراسانی و علامه شیخ عبدالله مازندرانی در حد توان و استعداد خویش استفاده کرد و با کسب اجازه ی اجتهاد و اتخاذ روش تدریس ایشان به شهر زنگان آمد.
 
ودر مسجد ملاعلی (ولی عصر فعلی) به ترویج و تحقیق و تدریس پرداخت و تعداد زیادی از دانشمندان خطه ی خمسه و زنگان و شهرهای دیگر از مورد اعتماد عوام و خواص و محقق، مدرس، اهل نظر انسانی پاکدل و فداکار بود و نزدیک به یک سال مانده از حیات خویش به ادای مناسک حج و زیارت قبور پیامبر اکرم و ائمه معصومین توفیق یافت و به زنگان بازگشت و در حالی که صدها نفر از محضرش مستفیض شده بودند، روز ۲۷ شعبان سال ۱۳۴۸ شمع وجودش برای همیشه خاموش گردید.
 
و در آرامگاه حضرت ابراهیم نواده حضرت ابوالفضل العباس (س) و در کنار قبر آیه الله حاج شیخ جواد طارمی دفن شد. شادروان حاج سید احمد شبیری زنگانی تاریخ فوت آن مرحوم را به شرح زیر سروده و حق استاد و شاگردی را ادا کرده است.
 
فقیه اهل بیت آن شیخ عابد که بُر در راه دین از جان مجاهد به صبح بیست و هفت از ماه شعبان ازو خالی شد بمحراب مسجد شدم در فکر تاریخ وفاتش زغیبم گفته شد مغفور ایزد(۱۳۴۸) از آثار مکتوب او اطلاعی نیافتم. یک پسر به نام حاج علی عابدی دارد که فرهنگی می باشد و یک دختر از او به یادگار مانده است.
 
==== 80. شیخ شمس الدین محمد بن الشیخ نجم الدین المجتهدی ====
«مجمع المطالب و فوق مراد الطالب» فی شرح «مکاسب» تألیف العلامه لانصاری، للشیخ محمد المدعوّ «بشمس الدین» بن الشیخ المجتهدی الزنجانی، رأیتهُ بخطه قد خرج عنه عده مقدمات و من الشرح الی التنبیه الخامس من بیع المعاطات من تقریرات دروسه فی النجف و اخذ معه الی ایران.
 
==== 81. *شیخ شهاب الدین سهروردی ====
  شهاب الدین یحیی ابن حبش بن امیرک ابوالفتوح سهروردی، ملقب به شهاب‌الدین و شیخ اشراق و شیخ مقتول، (۵۴۹ - ۵۷۸ ه.ق.) یا ( ۱۱۵۴ - ۱۱۹۱ م.) فیلسوف نامدار ایرانی بوده‌است.
 
زندگی شیخ شهاب الدین سهروردی در منطقه سهرورد از قیدار زنجان زاده شد. وی حکمت و اصول فقه را نزد مجدالدین جیلی استاد فخر رازی در مراغه آموخت و در علوم حکمی و فلسفی سرآمد شد و بقوت ذکا، وحدت ذهن و نیک اندیشی بر بسیاری از علوم اطلاع یافت.
 
سهروردی پس از پایان تحصیلات رسمی، به سفر در داخل ایران پرداخت، و از بسیاری از مشایخ تصوف دیدن کرد و بسیار مجذوب آنان شد. به واقع، در همین دوره بود که به راه تصوف افتاد و دوره‌های درازی را به اعتکاف و عبادت و تامل گذراند.
 
سفرهای وی رفته رفته گسترده تر شد، و به آناتولی و شامات نیز رسید و در این سفر، مناظر شام «سوریه» او را بسیار مجذوب خود نمود.
 
در یکی از سفرها از دمشق به حلب رفت و در آنجا با «ملک ظاهر» پسر «صلاح الدین ایوبی» (سردار معروف مسلمانان در جنگ‌های صلیبی ) ملاقات کرد. ملک ظاهر که محبت شدیدی نسبت به صوفیان و دانشمندان داشت، مجذوب این حکیم جوان شد و از وی خواست که در دربار وی در حلب ماندگار شود. سهروردی که عشق شدیدی نسبت به مناظر آن دیار داشت، شادمانه پیشنهاد ملک ظاهر را پذیرفت و در دربار او ماند. در همین شهر حلب بود که وی کار بزرگ خویش، یعنی، حکمةالاشراق را به پایان برد.
 
اما سخن گفتن‌های بی پرده و بی احتیاط بودن وی در بیان معتقدات باطنی در برابر همگان، و زیرکی و هوشمندی فراوان وی که سبب آن می‌شد که با هر کس بحث کند، بر وی پیروز شود، و نیز استادی وی در فلسفه و تصوف، از عواملی بود که دشمنانفراوانی مخصوصا از میان علمای قشری برای سهروردی فراهم آورد.
 
  وفات عاقبت به دستاویز آن که وی سخنانی برخلاف اصول دین می‌گوید، از ملک ظاهر خواستند که او را به قتل برساند، و چون وی از اجابت خواسته آن‌ها خودداری کرد، به صلاح الدین ایوبی شکایت بردند. متعصبان او را به الحاد متهم کردند و علمای حلب خون او را مباح شمردند.
 
صلاح الدین که به تازگی سوریه را از دست صلیبیون بیرون آورده بود و برای حفظ اعتبار خود به تایید علمای دین احتیاج داشت، ناچار در برابر درخواست ایشان تسلیم شد.
 
به همین دلیل، پسرش ملک ظاهر تحت فشار قرار گرفت و ناگزیر سهروردی را در سال ۵ رجب ۵۸۷ هجری قمری به زندان افکند و شیخ همان جا از دنیا رفت. وی در هنگام مرگ، ۳۸ سال داشت. علت مستقیم وفات وی معلوم نیست.(البته مشهور آن است که سهروردی به دلیل گرسنگی از دنیا رفت.)   فلسفه اشراق سهروردی کسی است که مکتب فلسفی اشراق را بوجود آورد که بعد از مرگش وسعت یافت.
 
او نظریه خود را در اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم ارائه کرد. سهروردی را رهبر افلاطونیان جهان اسلام لقب داده‌اند. او خود فلسفه اش را حکمت اشراق نامیده بود که به معنای درخشندگی و برآمدن آفتاب است و اقوام لاتین آن را aurora conurgens نام نهاده اند. اما این تفکر فلسفه خاص افلاطونی نیست و در آن آرای افلاطون و ارسطو و نوافلاطونیان و زرتشت و هرمس و اسطوره تحوت و آرای نخستین صوفیان مسلمان در هم آمیخته است.
 
مکتب سهروردی هم فلسفه هست و هم نیست. فلسفه است از این جهت که به عقل اعتقاد دارد، اما عقل را تنها مرجع شناخت نمی‌داند. عرفان است از این نظر که کشف و شهود و اشراق را شریف ترین و بلندمرتبه ترین مرحله شناخت می‌شناسد. او به سختی بر ابن سینا می تازد و از کلیات و مثل افلاطون دفاع می‌کند. بر وجودشناسی ابن سینا ایراد می‌گیرد که چرا اظهار داشته که در هر شئ موجود، وجود امری حقیقی است و ماهیت امری اعتباری، و برای تحقق محتاج وجود است. در حالی که طبق حکمت اشراق، ماهیت امری حقیقی است و وجود امری اعتباری.
 
  نورالانوار سهروردی وجودشناسی خود را «نورالانوار» نام داده است. همان حقیقت الهی که درجه روشنی آن چشم را کور می‌کند. نور را نمی‌توان با کمک چیز دیگر و نسبت به آن تعریف کرد، زیرا تمام اشیا با نور آشکار می‌شوند و طبعا باید با نور تعریف شوند. «نورالانوار» یا «نور مطلق» همان وجود مطلق است و تمام موجودات، وجود خود را از این منبع کسب کرده اند و جهان هستی چیزی جز مراتب و درجات گوناگون روشنایی و تاریکی نیست. به همین دلیل سلسله مراتب موجودات بستگی به درجه نزدیکی آن ها با «نورالانوار» دارد، یعنی به میزان درجه «اشراق» و نوری که از نورالانوار به آن ها می‌رسد.
 
  آثار فهرست کامل آثار فارسی و عربی شهاب الدین یحیی سهروردی با استفاده از فهرست شهرزوری و مقایسه آن با فهرست (ریتر) در دائرةالمعارف اسلامیه بشرح زیر آمده‌است:
 
۱- المشارع و المطارحات، در منطق، طبیعیات، الهیات.
 
۲- التلویحات.
 
۳- حکمةالاشراق، در دو بخش. بخش نخست، در سه مقاله در منطق، بخش دوم در الهیات در پنج مقاله. (این کتاب مهم‌ترین تألیف سهروردی می‌باشد و مذهب و مسلک فلسفی او را بخوبی روشن مینماید).
 
۴- اللمحات، کتاب مختصر و کوچکی در سه فن از حکمت، یعنی: طبیعیات، الهیات و منطق.
 
۵- الالواح المعادیه، در دانشهای حکمت و اصطلاحات فلسفه.
 
۶- الهیاکل النوریه، یا هیاکل النور. این کتاب مشتمل بر آراء و نظریه‌های فلسفی می‌باشد، بر مسلک و ذوق اشراقی. سهروردی نخست آن را به زبان عربی نگاشته و سپس خود آن را به پارسی ترجمه کرده‌است.
 
۷- المقاومات، رساله مختصری است که سهروردی خود آن را به منزله ذیل یا ملحقات التلویحات قرار داده‌است.
 
۸- الرمز المومی(رمز مومی) هیچیک از نویسندگانی که آثار و تألیف‌های سهروردی را یاد کرده‌اند، از این کتاب نامی نبرده‌اند، جز شهروزی که آن را در فهرست سهروردی آورده‌است.
 
۹- المبدء والمعاد. این کتاب به زبان پارسی است، و کسی جز شهرزوری از آن یاد نکرده‌است.
 
۱۰- بستان القلوب، کتاب مختصری است در حکمت، سهروردی آن را برای گروهی ازیاران و پیروان مکتب خود به زبان پارسی در اصفهان نگاشته‌است.
 
۱۱- طوراق الانوار، این کتاب را شهرزوری یاد کرده، ولی ریتر از آن نام نبرده‌است.
 
۱۲- التنقیحات فی الاصول، این کتاب در فهرست شهرزوری آمده ولی ریتر از قلم انداخته‌است.
 
۱۳- کلمةالتصوف. شهرزوری این کتاب را با این نام در فهرست خود آورده، و ریتر آنرا بنام (مقامات الصوفیه) یاد کرده‌است.
 
۱۴- البارقات الالهیة، شهرزوری این را در فهرست خود آورده و ریتر از آن نام نبرده‌است.
 
۱۵- النفحات المساویة، شهرزوری در فهرست خود یاد کرده و ریتر نام آن را نیاورده.
 
۱۶- لوامع الانوار.
 
۱۷- الرقم القدسی.
 
۱۸- اعتقاد الحکما.
 
۱۹- کتاب الصبر. نام این چهار کتاب اخیر در فهرست شهرزوری آمده و در فهرست ریتر دیده نمی‌شود.
 
۲۰- رسالة العشق، شهرزوری این کتاب را بدین نام آورده‌است، ولی ریتر آنرا بنام «مونس العشاق» یاد کرده‌است. این کتاب به زبان فارسی است.
 
۲۱- رساله در حالة طفولیت، این رساله به زبان فارسی است. شهرزوری آنرا یاد کرده و ریتر آنرا نیاورده‌است.
 
۲۳- رساله روزی با جماعت صوفیان، این رساله نیز به زبان پارسی است. در فهرست شهرزوری آمده و از ریتر دیده نمی‌شود.
 
۲۴- رساله عقل، این نیز به زبان پارسی است، در فهرست شهرروزی آمده، و در فهرست ریتر دیده نمی‌شود.
 
۲۵- شرح رساله «آواز پر جبرئیل» این رساله هم به زبان پارسی است.
 
۲۶- رساله پرتو نامه، مختصری در حکمت به زبان پارسی است، سهروردی در آن به شرح بعضی اصطلاحات فلسفی پرداخته‌است.
 
۲۷- رساله لغت موران، داستان‌هائی است، رمزی که سهروردی آن را به زبان پارسی نگاشته‌است.
 
۲۸- رساله غربةالغربیة، شهرزوری این را به همین نام یاد کرده‌است، اما ریتر آنرا بنام (الغربةالغربیة) آورده‌است. داستانی است که سهروردی آن را به رمز به عربی نگاشته و در نگارش آن از رساله (حی بن یقطان) این سینا مایه گرفته، و یا بر آن منوال نگاشته‌است.
 
۲۹- رساله صفیر سیمرغ، که به پارسی است.
 
۳۰- رسالةالطیر، شهرزوری نام این رساله را چنین نگاشته، ولی ریتر نام آنرا (ترجمه رساله طیر) نوشته‌است. این رساله ترجمه پارسی رسالةالطیر ابن سینا می‌باشد که سهروردی خود نگاشته‌است.
 
۳۱- رساله تفسیر آیات «من کتاب الله و خبر عن رسول الله». این رساله را شهرزوری یاد کرده و ریتر از آن نام نبرده‌است.
 
۳۲- التسبیحات و دعوات الکواکب. شهرزوری این کتاب را بهمین نام در فهرست خود آورده، اما در فهرست ریتر کتابی بدین نام نیامده‌است. ریتر مجموعه رساله‌ها و نوشته‌ها و نوشته‌های سهروردی را که در این نوع بوده، یکجا تحت عنوان (الواردات و التقدیسات) در فهرست خود آورده‌است و احتمال داده می‌شود که کتاب التسبیحات.... نیز جزء مجموعه مزبور باشد.
 
۳۳- ادعیة متفرقه. در فهرست شهرزوری آمده‌است.
 
۳۴- الدعوة الشمسیة. شهرزوری از این کتاب یاد کرده‌است.
 
۳۵- السراج الوهاج. شهرزوری این کتاب را در فهرست خود آورده‌است، اما خودش درباره صحت نسبت این کتاب به سهروردی تردید نموده‌است، زیرا می‌گوید: (والاظهرانه لیس له) درست تر آنست که این کتاب از او نباشد.
 
۳۶- الواردات الالهیة بتحیرات الکواکب و تسبیحاتها. این کتاب تنها در فهرست شهرزوری آمده‌است.
 
۳۷- مکاتبات الی الملوک و المشایخ، این را نیز شهرزوری نام برده‌است.
 
۳۸- کتاب فی السیمیاء. این کتابها را شهرزوری نام برده، اما نامهای ویژه آنها را تعیین نکرده و نوشته‌است این کتابها به سهروردی منسوب می‌باشد.
 
۳۹- الالواح، این کتاب را شهرزوری یک بار (شماره ۵) در فهرست خود یاد کرده که به زبان عربی است و اکنون بار دوم در اینجا آورده‌است که به زبان پارسی است.
 
(سهروردی خود این کتاب را به هر دو زبان نگاشته، یا به یک زبان نگاشته و سپس به زبان دیگر ترجمه کرده‌است).
 
۴۰- تسبیحات العقول و النفوس والعناصر. تنها در فهرست شهرزوری آمده‌است.
 
۴۱- الهیاکل. این کتاب را شهرزوری در فهرست خود یکبار بنام (هیاکل النور) یاد کرده و می‌گوید به زبان عربی است و بار دیگر به عنوان الهیاکل آورده‌است و می‌گوید به زبان پارسی است. این را نیز سهروردی خود به هر دو زبان پارسی و عربی نگاشته‌است.
 
۴۲- شرح الاشارات. پارسی است. تنها در فهرست شهرزوری آمده‌است.
 
۴۳- کشف الغطاء لاخوان الصفا. این کتاب در فهرست ریتر آمده و در شهرزوری مذکور نمی‌باشد.
 
۴۴- الکلمات الذوقیه و النکات الشوقیه، یا «رسالةالابراج» این کتاب نیز تنها در فهرست ریتر آمده‌است.
 
۴۵- رساله (این رساله عنوان ندارد) تنها در فهرست ریتر آمده‌است. ریتر نوشته‌است: موضوعهائی که در این رساله از آنها بحث شده، عبارت است از جسم، حرکت، ربوبیة(الهی)معاد، وحی و الهام.
 
۴۶- مختصر کوچکی در حکمت: شهرزوری این را یاد نکرده، ولی در فهرست ریتر آمده‌است، و می‌گوید: سهروردی در این رساله از فنون سه گانه حکمت یعنی منطق، طبیعیات و الهیات بحث می‌کند.
 
۴۷- شهرزوری و ریتر منظومه‌های کوتاه و بلند عربی از سهروردی نقل کرده‌اند که در موضوعهای فلسفی و اخلاقی یا عرفانی می‌باشد، نظیر قصیده عربی مشهور ابن سینا:
 
سقطت الیک من.... که مطلع یکی از آنها این بیت می‌باشد:
 
ابداً تحن الیکم الارواح و وصالکم ریحانها والروح شهرزوری نوشته‌است که شیخ شهاب الدین یحیی سهروردی بر سبیل تفنن به فارسی نیز شعر می‌گفته‌است و این رباعی در تذکره‌ها از او مشهور است:
 
هان تا سر رشته خرد گم نکنی           خود را ز برای نیک و بد گم نکنی رهرو توئی و راه توئی منزل تو            هشدار که راه خود به خود گم نکنی  
 
==== 82. شیخ عبدالعلی ابن ملا عبدالصمد زنگانی ====
دانشمند والامقام آیة الله شیخ عبدالعلی ابن مولاّ عبدالصّمد بن مولی علی اکبر بن محمد سعید در سیزدهم ماه رجب سال ۱۳۶۸ در شهر زنگان به دنیا آمد. از شاگردان بزرگ علامه آخوند ملا قربانعلی (ره) بود و به نجف اشرف رفت. و در حوزه ی درس علامه ی مرحوم محمد حسن دامغانی و علامه ی مرحوم فاضل شربیانی (ملامحمد) و دانشمندان دیگر بیش از ده سال حاضر شده استفاده ی کامل نمود و ازآن آیات عظام اجازه ی اجتهاد دریافت کرد و به شهر زنگان برگشت و به تدریس و ترویج دین پرداخت.
 
تا اینکه در روز چهارشنبه سیزدهم ماه جمادی الآخر سال ۱۳۴۹ درشهر زنگان وفات یافت. وی دارای فضیلتهای زیاد، مورد اعتماد مردم، پارسا، با دیانت و از جمله ائمه جماعت بود و استخاره هایش در میان مردم معروف و مشهور بوده است. تألیفات و آثار زیادی داشته است از جمله:
 
۱- حاشیه بر رسائل
 
۲- شرح دعاء صباح می باشد.
 
==== 83. شیخ عبدالکریم بن ملا عزیز صائینی ====
در حدود سال ۱۲۷۰ ه.ق در روستای صائین یکی از روستاهای تابع شهر زنگان متولد شد و متون را در شهر زنگان و قزوین خوانده سپس به نجف اشرف رفت و مدت ده سال در محضر مرحوم ایروانی استفاضه نمود و به شهر زنگان بازگشت و در مسجد معروف مشهدی صفر به امامت جماعت و تبلیغ احکام دین مشغول شد.
 
وی یکی از علماء بی بضاعت بود و مختصر باغی در روستای مذکور داشت که سالیانه عایدات آن را خودش رفته گردآوری می کرد. در مدت زندگی ساده ی او غیر از صحت عمل و خدمات دینی و تقوی و ورع و افاضه کمالات علمی چیز دیگری از او دیده نشده بود. مفید، فاضل جلیل و موجه بود و در سال ۱۳۴۳ درشهر زنگان درگذشت.
 
==== 84. شیخ عبدالله جوادی ابهری (شیخ الاسلام) ====
شیخ العلماء العاملین و قدوه الفضلاء الناسکین، حجة الاسلام و المسلمین حاج شیخ عبدالله جوادی ابن شیخ فضل الله بن شیخ جواد ابهری، معروف به شیخ الاسلام ابهری، درابهر مقدمات علوم را خواند و درسال ۱۳۴۱ ه.ق به قم مقدس مهاجرت نمود و مدت هفت سال از محضر شریف مرحوم آیة الله العظمی حائری، حاج شیخ عبدالکریم (طاب ثراه) و آیات دیگر استفاده کرد تا به درجه ی اجتهاد رسید و با دریافت اجازات در سال ۱۳۴۸ ه.ق به ابهر مراجعت فرمود و اقامت دائمی نمود و به اقامه ی نماز جماعت و وظایف دینی و روحی اشتغال ورزید.
 
تألیفات و نوشته های ایشان از این قرار است:
 
۱- رساله در لباس مشکوک
 
۲- رساله در قاعده ی يَدْ که از محضر درس مرحوم آیة الله نائینی استفاده نمود
 
۳- رساله ای در قاعده ی لاضرر
 
۴- جزواتی به عنوان حاشیه بر مکاسب شیخ انصاری و حواشی بر دررالفوائد آیة الله حائری
 
۵- رساله ی مستقلی در ارث بنام دلیل الوراثه
 
۶- رساله ای در ردّ مسلک باب و بهاء ۷- الوقایه فی فصول الآذان، عربی. وی در ۱۲۷۷ ه.ش متولد و در اسفند ماه ۱۳۵۹ پس از بیماری طولانی درشهر تهران وفات یافت و در قم مدفون گردید.
 
==== 85. شیخ علی بن حسن بن علی قوریه ای ====
مقدمات را در شهر زنگان خوانده در سال ۱۳۴۸ به قم رفت و سالها متون را از سید سند حاج سید احمد زنگانی و غیره تحصیل نمود و در درس آیة الله بروجردی و آیه الله کوه کمری حاضر شد. فاضل صالح و مدرس معاصر است.
 
==== 86. شیخ غلامحسین فقیه قره تپه ای (علامه) ====
گرچه وی استاد خیلی از دانشمندان زمان خود بوده ولی در کتب مورد استفاده خویش از تاریخ تولد و وفات و تحصیلات وی هیچگونه اطلاعی بدست نیاوردم ملاقربانعلی بوده و به علت استعداد و تلاش و کوشش خویش به مقام اجتهاد رسید و مورد توجه و محبت حجة الاسلام بود و از حوزه دروس سطح عالی و خارج او استفاده کرده و تقریرات درس مباحث صلات و شهادت و قضاء وی را نوشته بود.
 
او در مسجد جامع سلطانی (سید) شهر زنگان اقامت نماز جماعت را به عهده داشت و برای تشویق و معروفیت مرحوم حاج سید محمود (امام جمعه) را با اینکه هنوز به بیست سال نرسیده بود به جای خود به امامت نماز جماعت می گماشت و به مریدان و نمازگزاران توصیه می نمود که به او اقتدا کنند.
 
==== 87. شیخ غلامرضا زنگانی ====
«عمادالاعلام مرحوم حاج شیخ غلامرضا، داماد معظم علامه محقق حاج شیخ موسی عباسی زنگانی، پیشکار مخصوص آیة الله العظمی شریعتمداری و مقسّم شهریه ی معظم له و نماینده و وکیل بیشتر کارهای آیة الله و بسیار مورد وثوق و اعتماد آن جناب بود. ولی نسبت به بعضی از زعماء حاضر حوزه ی قم ابراز بی مهری می کرد و به نگارنده (مؤلف گنجینه ی دانشمندان) می گفت: من از همه چیز تو خوشم می آید مگر یک چیز. گفتم : کدام است؟ گفت: رفاقت و علاقه ات به فلان. و من از این صراحت او ناراحت شده و از او دوری می کردم.
 
تا روزی مرا دعوت به منزلش نموده گفت: به من دیگر به چشم سابق نگاه مکن. من مخلص آیة الله تو شده ام. گفتم: چطور؟ گفت پیغمبر(ص) را در خواب دیدم.
 
سلام کردم حضرت جواب نداد و روی مبارک را از من گردانید. التماس و تضرّع کردم که من از علاقمندان و محبین اهل بیت شمایم. فرمود چگونه محبی هستی که نسبت به فرزندم اهانت می کنی؟ گفتم کدام شخص؟ فرمودند : سیدشهاب الدّین مرعشی نجفی. پس از خواب پریده بین الطلوعین همانشب درب منزل آقا رفته و دست او را بوسیده و عذرخواهی کرده و تسلیم وی شدم.
 
مرحوم زنجانی بعد از این خواب صفائی پیدا کرده و به اذکار و اوراد و استغفار گرائید و برخلاف اولش نسبت به طلاب احترام می کرد و به حوائج آنها می رسید. تا درماه رجب سال ۱۳۹۲ قمری ناگهان بدرود زندگی گفت و مرگ او اثر عمیقی در حضرت آیة الله العظمی شریعتمداری گذاشت».
 
==== 88. شیخ غلامرضا هیدجی ====
متون را در قزوین خوانده به نجف رفت و نزد علامه میرزا حبیب الله رشتی قدّس سره تحصیل کرد و از حوزه درس علامه حاج شیخ حسنعلی تهرانی نهایت استفاده را برد و همراه او به مشهد امام رضا(ع) رفت و چند سالی هم در سامرا از مباحث مرحوم میرزای شیرازی بهره برد.
 
از فضلاء و متقین بود. به شهر زنگان برگشت. فاضل بارع مجتهد، محقق و مروج بود.
 
در سال ۱۳۳۰ ه.ق در شهر زنگان وفات نمود. تقریرات بحث استادش در اصول از تألیفات او بوده است.
 
==== 89. شیخ فضل الله بن فتح الله بن شیخ جواد ابهری (شیخ الاسلام) ====
در ابهر و قزوین درس خوانده سپس به نجف انتقال یافت و از حوزه ی درس شیخ صاحب کفایه استفاده نمود و به ابهر برگشت. مروج شریعت و مرجع قضاوت، فاضل، بارع و خوش خلق و خوش بیان بود و در پایان عمر بیمار شد و جهت معالجه به قزوین رفت و در آنجا روز هفتم محرم سال ۱۳۵۰ ه.ق وفات یافت حاشیه ای بررسائل نوشته بود.
 
==== 90. شیخ قربانعلی ذوالقدر زنگانی ====
در نخستین روز فروردین ۱۳۱۴ در خانه مرحوم لطفعلی، کشاورز متدین و زحمتکش در روستای خان احمد حصاری متولد گردیده و متون مقدماتی را در مکتبخانه آن روستا فرا گرفت و در ۱۸ سالگی به زنگان آمد و در حوزه علمیه آنجا دروس سطح اولی را تحصیل نمود و جهت تکمیل معلومات خویش به شهر مقدس قم رفت سطوح متوسط و عالی را از محضر اساتید بزرگوار آنجا همانند آیة الله سید محمد محقق داماد، آقای هاشم آملی، آیة الله حسینعلی منتظری، آیة الله مرتضی حائری تحصیل کرد و دروس فلسفه و اسفار را از شادروانان علامه حسین طباطبایی و آیة الله مرتضی مطهری استفادهو استفاضه نمود و شخصاً در همان شهر به تدریس سطوح مشغول گردید.
 
وی مدرسی توانا و دلسوز و روشنفکر و مردم دار و نیک نفس و عالم عامل منتقد آگاه بود و طلاب از وجودش علم و اخلاق و جوانمردی را فرا می گرفتند.
 
زمان کوتاهی بنا به دعوت مسئولین شورای عالی قضایی به ریاست شادروان دکتر بهشتی حاکم شرع شد.
 
فعلاً از تألیفاتش اطلاع ندارم. متأسفانه اخیراً مطلع شدم که آن عالم بزرگ در پنجم مرداد ۱۳۷۵ در شهر قم ظاهراً به علت بیماری سرطان ولی در حقیقت با ضربات و شکنجه هایی که از طرف دژخیمان قدرت مخالف دیده بود به رحمت ایزدی پیوست.
 
و در همان شهر مدفون گردید. وی در لحظات آخر عمر به شیخ عبدالرحمن سهروردی وصیت کرده بود که لباسهای خونین مرا در قبر با من دفن کنید تا در روز قیامت شاهد مظلومیت من باشد. بقول مرحوم استاد عباس خیاط (بشنو، دم مزن، معرکه برهم مزن) آری رهروان صدیق امام حسین (ع) همیشه با کاستیها و فریب کاران و نامردمان در هر مقام و مقطعی که بوده مبارزه کرده اند و تا پای جان در عقیده پاک خویش، پافشاری نموده اند، روانشان شاد.
 
==== 91. شیخ محمد آقا ترک کرفسی ====
کشف الستره فی حدیث الفتره فارسی، مؤلف: شیخ محمد آقا ترک کرفسی از فضلاءمعاصر است که در تاریخ چاپ زنده بود. در اثبات وجود ولی عصر (عج) و احوال آن حضرتست.
 
چاپ سنگی: نستعلیق، تهران، چاپخانه علمی در ۱۳۴۹ خریداری آستان قدس در آبان ۱۳۵۷ (۱۲۸۸۹)
 
==== 92. شیخ محمد حسین سلطانیه ای ====
جزواتی در منطق دارد.
 
==== 93. شیخ محمد رضا ابن شیخ عبدالوهاب زنگانی ====
وی در سال ۱۲۷۷ ه.ق در شهر زنگان به دنیا آمد، هنوز دوران شیرخوارگی را می گذرانده است که پدر بزرگوارش از دنیا رفت و با حمایت اولیاء رشد نمود و متون اولیه را در محضر مدرسان شهر تحصیل کرد و به نجف اشرف عزیمت نمود و از شاگردان بزرگ علامه شربیانی و شیخ علی نهاوندی (قدّس سرهما) گردید و به کاظمین رفت.
 
مدرس محقق، ورع، زاهد و موجه بود و در علوم ریاضی ید طولایی داشت و بیشتر به ذکر و قرائت ادعیه و تحقیق در علم اسرار و جفر می پرداخت. در صبح روز جمعه دوم ماه رجب سال ۱۳۶۶ به رحمت حق پیوست و در رواق مطهر کاظمین دفن شد.
 
از تألیفات اوست: ۱- کتابی در جفر بنام قواعد جفريّه ۲- کتابی در علم اسرار. ۳- کشکول مشتمل بر بعضی از ادویه و ادعیه مجرّبه و تسخیرات طلسمات و غیرها.
 
==== 94. شیخ نصرالله بن هبه الله بن نصر زنگانی ====
  فاضل متبحر، ادیب شیعی مذهب، طبق نوشته ی منتجب الدّین در کتاب الفهرست، نصرالله بن هبّه الله بن نصر زنگانی (زنجانی) بعد از سنه ی ۵۸۵ ه.ق وفات یافته است. ظاهراً مؤلف معاصر او بوده و این غیر از زنجانی صوفی می باشد. از تألیفات و تصنیفات او: ۱- رساله ی سعديّه ۲- کتاب «الجوهر» در علم نحو ۳- المقامات الحکميّه ۴- المقامات الطيّبه.
 
==== 95. شیخ یعقوبعلی ابن حاج ابراهیم زنگانی ====
به سال ۱۳۰۳ ه.ق در شهر زنگان تولدیافت و متون را در آن شهر نزد اساتید و مدرسین فاضل تحصیل نمود. و سپس به نجف اشرف رفت و از محضر درس سيّد محسن تبریزی و غیره استفاده کرد و به زنگان برگشت مفید، مروج و مفتی بارع و نیک خلق بود.
 
در هفتم ربیع الاول سال ۱۳۶۵ بدرود زندگی گفت.
 
از جمله ی تألیفاتش: ۱- رساله در خمس ۲- رساله در بیع ۳- رساله در رضاع ۴- کتاب در صوم ۵- رساله در ارث ۶- رساله در نذر ۷- رساله در امامت به زبان فارسی ۸- رساله در اصول به زبان فارسی ۹- رساله در توحید ۱۰- کتاب در صلوه ۱۱- کتاب در خوارق عادات ۱۲- کتاب طهارت در دو جلد ۱۳- علائم ظهور حضرت قائم (عج) ۱۴- خلاصه الاصول ۱۵- رساله عملیه چاپ شده است. و غیر از این ها رساله و فوائد و مطالب متفرقه دیگر می باشد.
 
==== 96. صالح صفی میرزا یحیی بن حاج محمد ابراهیم ابهری ====
با ورع و متقی و مؤدب بود. و او کسی است که حضرت ابوعبدالله الحسین(ع) او را در خواب از امراض مزمن شفا داده است. محدث نوری (ره) در کتاب دارالسّلام، تفصیل امراض و خواب او را ذکر کرده است. متأسفانه تا کنون به کتاب دارالسّلام دست نیافته ام.
 
==== 97. صفی الدین محمد طارمی ====
انیس العارفین از صفی الدین محمد طارمی، گزارشی (شرحی) است بر «منازل السائرین» خواجه عبدالله انصاری.
 
==== 98. طالب بن علی علوی ابهری ====
منتجب الدّین در فهرست خویش می نویسد: فقیه صالح واعظ بود. و نزد شیخ جلیل محی الدین بن حسین بن مظفّر حمدانی رحمهم الله و فضلای دیگر تحصیل نمود. حمدانی اسم قبیله ای است که افراد آن بسیار شجاع و باهوش بوده اند از جمله ی ایشان «حارث حمدانی» بود که حضرت علی (ع) خطاب به او فرمود:« یا حار حمدانی مَنْ یمت یرنی مِنْ مُوْمِن او منافق قبلاً» یعنی ای حارث حمدانی هرکس بمیرد مرا می بیند از مؤمن و یا منافق که به سوی آخرت بیاید.
 
==== 99. ظهیر بن ابوالنثاء محمود بن عبیدالله الزنجانی ====
و فیها: ظهیرالدّین ابوالثناء محمود بن عبیدالله الزنجانی الشافعی المفتی احد مشایخ الصوفیه. کان امام التقویه و غالب نهاره. بها صحب الشیخ شهاب الدین السهروردی و روی عنه و عن ابی المعالی صاعد و له تصانیف منها: الرساله المنقذه من الجمر فی الحاق الا نبذه بالخمر و توفی سنه اربع و سبعین و ستمائه و له سبع و سبعون سنه. (در سال ۶۷۴ ه.ق در ۷۷ سالگی وفات کرد)
 
==== 100.        عباس بن علی محمد حسن آبادی طارمی زنگانی ====
قدوه الانام و حجة الاسلام میرزا عباس بن علی محمد حسن آبادی درسال ۱۲۹۵ ه.ق متولد گردید و متون فقهیه را از علما و مدرسان شهر زنگان تحصیل کرد و در ۱۳۱۷ جهت ادامه ی تحصیلات به نجف اشرف مهاجرت نمود و از محضر درس علامه آخوند ملا محمد کاظم خراسانی و شیخ الشریعه اصفهانی و اساتید دیگر استفاده کرد. و در ۱۳۲۵ به شهر زنگان برگشت. مفید و مرجع بود. در جلالت و فضل مشهورتر از آنست که ذکر شود.
 
مجتهد معروف، محقق عظیم المنزله، فصیح البیان، نیک تصرف و سلیم النفس بود.
 
اشعار بسیار سلیس و لطیفی سروده و به چاپ رسیده است. وی تخلص «رازی» را جهت خویش انتخاب نموده بود.
 
در کتاب «سخنوران و خطاطان زنجان» مقداری از اشعار او را ثبت کرده ام. و در اینجا یک غزل به عنوان نمونه می نویسم:
 
چکنم با خم و پیچ گره اندر گرهش؟
 
می زندطعنه به خورشید،عذار چومهش / فخرخورشیدهمان،بگذرد ازخاک رهش
 
چون شد این رسم که جادو شکند جادو را / خم ابرویش شود باز زچشم و نگهش
 
دانه و دام به صید دل عاشق چه ضرور؟ / خال لب دانه و دام است دو زلف سیهش
 
می كُشد عشوه كُشد غمزه كُشد باگیسو / الله الله که چه بیرون شده از حد، گنهش
 
ابلهی گفت کشش نیست زگیسو، / گفتم: چکنم با خم و پیچ گره اندر گرهش
 
برگ گل با لب یار آنکه نمودست قیاس / او غلط رفته میان خوداو با شبهش
 
چشم را چشمه ی خورشید بسی خیره کند / نکند درک از آن چشمه بجز جایگهش
 
او شه و زلف پریشان دو ابروش سیاه / هریکی چون مژه صف بسته ز فرمان شهش
 
از غم کشتن دل چون مژه پوشیده سیاه / بسته ی سیئه شد این سیه اندر سیهش
 
شادروان حاج سید احمد زنگانی در کتاب «الکلام یجر الکلام» می نویسد: میرزا عباس طارمی از علماء زنجان صاحب کتاب نتیجه الحیات که شخصی مهذّب سلیم النّفسی بود، در طفوليّت از کام مرگ رها شده بود. نقل کردند که او در زمان صباوت با بچه ها در پشت بام بازی می کرده، بنای بازیشان هم بر یک لنگه راه رفتن بود او در آن اثنا که یک لنگه راه می رفته یکدفعه پرت شده از پشت بام افتاده بود.
 
بام هم دو طبقه بوده، او بی آنکه پای دیگر خود را باز کند روی یک پا به زمین افتاده فریاد نموده که من نسوخته ام (چون در آن بازی اگر پای دیگرش به زمین می خورد می گفتند:«سوخت» یعنی مغلوب شد. از آن جهت می گفته من نسوخته ام.) اجل تمام نشده بود. اما وقتی که اجلش تمام شد در دهم شعبان ۱۳۵۱ در تهران در یک آن سکته کرد و وداع جهان نمود و در حضرت عبدالعظیم مدفون گردید رحمه الله علیه.
 
از آثار علمی او:
 
۱- نتیجه الحیات، چاپ تهران ۱۳۴۰ ق. سربی ، خشتی، ۱۷۲ صفحه.
 
۲- کتاب در اصول و فقه.
 
۳- کتاب طهاره
 
۴- کتاب الصّلوه
 
۵- کتاب البیع ۶- وقف
 
۷- منجزات المریض
 
۸- قاعده ی لاضرر
 
۹- قاعده ی لاحرج
 
۱۰- دیوان شعر مطبوع.
 
== آغاز به کار ==
 
* [https://www.mediawiki.org/wiki/Special:MyLanguage/Manual:Configuration_settings فهرست تنظیمات پیکربندی]
* [https://www.mediawiki.org/wiki/Special:MyLanguage/Manual:FAQ پرسش‌های متداول مدیاویکی]
* [https://lists.wikimedia.org/mailman/listinfo/mediawiki-announce فهرست ایمیلی نسخه‌های مدیاویکی]
* [https://www.mediawiki.org/wiki/Special:MyLanguage/Localisation#Translation_resources محلی‌سازی مدیاویکی به زبان شما]
* [https://www.mediawiki.org/wiki/Special:MyLanguage/Manual:Combating_spam یادگیری روش‌های مقابله با هرزنگاری در ویکی]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱ ژانویهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۲۲:۱۹

مقدمه

در دوره‌های غزنوی و سلجوقی و ایلخانان مغول، تقسیمات کشوری، آن‌سان که باید، نظام‌یافته نبود و اصطلاحات مختلفی رواج داشت. در دوره صفوی، کشور به چهار ولایت و سیزده بیگلربیگی و سپس، ایالت تقسیم شد و در دوره افشاریه تغییر چندانی نکرد. در دوره زندیه، تقسیمات کشوری شامل ایالت و ولایت بود؛ اما در مواردی برخی مناطق را گاه ایالت و گاه ولایت می‌خواندند. این روند تا اواخر دوره قاجار، بدون نظم و انتظام جدید ادامه داشت.

در دوره زندیه(۱۱۶۳ـ ۱۲۰۸) تقسیمات کشوری شامل ایالت و ولایت بود. فارس و اصفهان را گاه ایالت و زمانی ولایت خوانده ­اند(فسائی، ۱۳۶۷: ۵۸۹). در این تقسیم ­بندی که کم وبیش ادامه تقسیمات کشوری عصر صفوی و افشاری بود، والی بالاترین مقام را داشت. دیگر مقامات اداری به ترتیب سلسله مراتب عبارت بودند از: بیگلربیگی، حاکم، خان، سلطان(ورهرام، ۱۳۶۶: ۱۲۶-۱۲۷).

در تاریخ سیاسی اجتماعی ایران، به ویژه از دورۀ صفویه به بعد، چند بار اصطلاح خمسه برای ایلات و طوایف و یا بلاد و مناطق به کار رفته است. یکی از کاربردهای اصطلاح خمسه، برای اتحادیه ایلی متشکل از عرب، فارس و ترك زبان مستقر در ایالت فارس است که ظاهراً برای مدت کوتاهی از اوایل دوره­ ی قاجاریه در این منطقه شکل گرفته بود.

حاکمان در دوره صفویه بریک شهر و حتی بریک منطقه حکم می­راندند که جزیی از کل ایالت تحت سیطره بیگلربیگی محسوب می­شد. بنابراین حاکمان در سلسله مراتب حکومتی زیر نظر بیگلربیگی انجام وظیفه می­کردند و نسبت به مقام بیگلربیگی از درجه دوم اهمیت در ایالات برخوردار بودند و حتی توسط مقام بیگلربیگی عزل و نصب می­شدند(رهربرن، ۱۳۸۳: ۳۴). در دوره صفویه خصوصیت یک حاکم این بود که فرمانروایی یک طایفه و یا عشیره را به عهده بگیرد(همان، ۲۸). براین اساس می­توان تصور نمود که زمانی که ذوالفقارخان افشار خمسه­ ای به عنوان حاکم زنجان انتخاب گردید  وی ریاست طایفه افشار ساکن در این منطقه را برعهده داشته است.

اما مشهورترین کاربرد اصطلاح خمسه (از منظر مدت زمان و گستردگی کاربرد) برای منطقه­ ای جغرافیایی در شمال ­غربی ایران است که برای مدت زمانی طولانی ­تر مورد استفاده قرار می­ گرفته است. خمسه نامی است که از اواخر دوره­ ی زندیه به زنجان و نواحی پیرامونی آن اطلاق شده است. مجمل­ التواریخ گلستانه در بیان حوادث عصر کریم خان زند از اصطلاح "محال خمسه" سخن به میان می­ آورد(گلستانه، ۳۴۴: ۴۵۵). در دوره­ ی زندیه معمولاً پس از فتح هر شهر حاکمی برای آن شهر انتخاب می­ شد(همان: ۳۶۸). زنجان نیز یکی از شهرهایی بود که برای آن حاکمی انتخاب و ذوالفقارخان افشار خمسه ­ای به حکومت آن منصوب شد(آصف، ۱۳۸۲: ۳۶۵).

بیگلربیگیان مناطق معمولاً از شخصیت­ های بومی و محلی انتخاب می­شدند که البته دارای تمکن مالی کافی بودند. چرا که می­بایست همواره به حکومت مرکزی و به شکل منظم خدمات نظامی و مالی ارائه دهند و علاوه بر آن پیشکش­ هایی نیز به عنوان هدایا تقدیم کنند و همیشه باید منتظر فرامین دولت مرکزی می­ بودند. به عنوان نمونه هدایت ­الله خان که توسط کریم­ خان به سمت بیگلربیگی گیلان منصوب شد. یکی از شخصیت­ های متنفذ بومی منطقه بود که توانست تا زمان مرگ کریم خان در سمت خود باقی بماند(ادریسی آریمی، یوسفی، ۱۳۹۶: ۱۲).

خمسه در عصر زندیه

پس از مرگ نادر و فروپاشی اتحاد بزرگ بین طوایف مختلف افشاریه، ایل افشار خمسه پس از جنگ­ های طولانی که در کنار نادرشاه انجام داده بود به منطقه "محال خمسه" بازگشتند. با وجود اینکه حکومت حاضر در دست زندیه بود، اما همواره از ایل افشار که بزرگترین ایل به شمار می­ آمدند، درهراس بود. از سوی دیگر به علت خوی نرم و صلح جوی کریم خان زند، ایل افشار امکان زیست در منطقه خویش یافت. کریم­ خان زند در ابتدا سه محال از محال ایران را به ایل افشار داد. در رستم ­التواریخ درباره ذوالفقارخان آمده است: "عالیجاه ذوالفقار افشار در شهر زنجان من بلاد عراق و سرحد آذربایجان حاکمی بود مستقل و صاحب اقتدار، سرور و سردار و سالار طایفه افشار"(آصف، 1382: 431). کریم خان زمانی که از اردبیل و خلخال برای سرکوب زکی ­خان در کاشان خارج شد، وارد زنجان شد. "موکب اقبال و کوکبه اقبال مثال ... به طرف سلطانیه نهضت فرمودند در آنجا نیز یک روز توقف و فردا هم از آنجا به ابهر توجه فرموده، حکومت سه محال از محال خمسه­ ی عراق را به ذوالفقارخان سلطان ایرلوی افشار مرحمت و او را به لقب خانی سربلند فرمود..."(غفاری، ۱۳۶۹: ۲۲۴).

پس پنج محال را به اسم محال خمسه از حکومت خود جدا می­ کند و به او می ­دهد که مسکن ایل افشار می­ شود. در تاریخ دارالعرفان نیز به این امر اشاره شده است(آصف[۱]، ۱۳۸۷: ۳۲). دیگر منبع دوره­ ی زندیه، تاریخ گیتی­ گشا هم نام خمسه عراق و "پنجگاه خمسه عراق" را هنگامی که در ۱۱۷۳ ه.ق. کریم خان عازم آنجا بود، استفاده کرده است(نامی اصفهانی، ۱۳۶۳: ۱۶۹).  پس از این تاریخ اسم "خمسه" برای اولین بار در تاریخ ایران در این دوره پیدا می­ شود.

نادر خود از تیره افشار قرقلو(قرخلو) بود که پس از مرگ نادر و نوادگان نادر، رهبریت سیاسی ایل افشار از تیره قرخلو به تیره(ایرلو) و به سرکردگی ذوالفقارخان افشارایرلو و سپس به علیخان افشارایرلو منتقل می­شود. اما پس از مدتی ذوالفقار خان سرکشی کرده و طی جنگ هایی در دوره­ های بعدی اسیر و کور می­شود. در دوره ­های بعد حکومت خمسه به تیره اوصانلو افشار منتقل می­شود. در دوره قاجار(۱۲۱۰ـ ۱۳۴۴ هـ ق.)، نیز نظم جدیدی در تقسیمات کشوری به وجود نیامد و حتی در ساختار موجود تغییری داده نشد(فلور، ۱۶۵: ۲/۲۰).

ولایت خمسه به مرکزیت زنجان (خاستگاه اولیه) بنابر شرایط خاص جغرافیایی و واقع شدن در بین تهران و تبریز و راه عبور اروپاییان در طول تاریخ به نوعی تحت تاثیر حوادث اجتماعی و سیاسی قرار گرفته و شاید نسبت به برخی از شهرهای ایران، زودتر دچار بحران­های تاریخ معاصر شده است.


[۱]. .آصف، محمد هاشم. رستم الحکما(۱۳۸۷). دارالعرفان خمسه، به تصحیح حسن حسینعلی. زنجان: پینار

خمسه در منابع عصر قاجار

به طور کلی، خمسه در منابع قاجار به صورت "ولایت خمسه"، "ولایات خمسه"، "بلوکات خمسه"، "محال یا محلات خمسه" و گاهی نیز به صورت ترکیبی" زنجان و خمسه" به کار رفته است. اگرچه در خصوص نخستین زمان رواج این عنوان و حدود و ثغور آن، اطلاعات دقیقی در دست نیست، ولی براساس منابع آغازین و متأخرتر دورۀ قاجار و نیز براساس قرائن و شواهد محلی، می­توان محدوده تقریبی آن را ترسیم کرد. اعتضادالسلطنه در اکسیرالتواریخ هنگامی که به شرح اقدامات آغامحمدخان قاجار در آستانه تشکیل حکومت قاجار می­پردازد، عنوان "حاکم خمسه" را به کار می­برد. او چنین ذکر می­ کند که در ۱۱۹۸ هجری علی خان افشار حاکم خمسه به حضور آقا محمد خان رسیده بود(اعتضادالسلطنه، ۱۳۷۰: ۳۳). میرزا ابوالحسن خان شیرازی معروف به ایلچی هم در سفرنامه خود در سال ۱۲۲۹ هجری از خمسه نامبرده است(ایلچی شیرازی، ۱۳۵۷: ۸).

در میان سیاحان و جهانگردان اروپایی اولین کسی که عنوان خمسه را برای منطقه ­ای که شهر زنجان در آن واقع شده به کار برده، فرستاده ناپلئون بناپارت به دربار فتحعلیشاه قاجار و شخصی به نام آمده ژوبر است که در سال ۱۲۱۸ ه.ق/ ۱۸۰۴ م. به زنجان آمد. بنابر گفته وی زنجان کرسی نشین ولایت خمسه بود(ژوبر،۱۳۴۷: ۱۵۴).

عبدالصمدمیرزا(عزالدوله) فرزند محمدشاه قاجار دوبار به حکومت زنجان آمده است. بار اول در سال ۱۲۹۴ هـق. که مصادف شد با عفو عباس میرزا دومین پسر محمدشاه و مراجعت او از تبعید بغداد به ایران بود که به جای عبدالصمدمیرزا در هفدهم صفر سال ۱۲۹۵ هـق. حاکم خمسه شد و بار دوم در سال ۱۳۱۹ هـق. که مجدداً حاکم خمسه گردید. وی در دوره حکمرانی خود بر خمسه تحقیقاتی که در باب ولایت خمسه بر روی اوراق پراکنده­ ای صورت گرفته بود را جمع ­آوری و اصلاحاتی بر آن انجام داده است.

احتمال دارد این اوراق به حکومت نخستین وی مربوط باشد که در سلطنت ناصرالدین شاه برای تدوین مرآت­ البلدان جمع­ آوری اطلاعات و اخبار نواحی مختلف مورد توجه قرار گرفته است. در این جغرافیای مختصر تاریخی، نویسنگان از شرح هیچ مطلبی کوتاهی نکرده ­اند. از وجه تسمیه این ولایت به خمسه شروع کرده و در باب دهات، ایلات ساکن این محدوده و بناهای تاریخی، آب و هوا، محصولات و صنایع دستی و معادن، رجال سابق و در قید حیات اطلاعات و آگاهی جامع و کافی در دسترس خواننده گذاشته­ اند.

محدوده خمسه

رستم الحکما، شهر زنجان را از بلاد عراق عجم و سرحد آذربایجان نام می­برد(رستم الحکما، ۱۳۴۸: ۴۳۱). مجمل­ التواریخ گلستانه در چند جای کتاب نیز "خمسه عراق" را به کار می­برد که البته منظورش عراق عجم نه عراق عرب است(گلستانه، ۲۵۳۶:  ۳۸۷). در متون تاریخی و کتب جغرافیایی، همواره زنجان در محدوده عراق عجم قرار می­گرفته است(نامی اصفهانی، ۱۳۶۳: ۹۵؛ لسترنج، ۱۳۷۷: ۲۳۹-۲۰۰). نامی اصفهانی "قصبه زنجان" را یکی از "اعمال خمسه" و خمسه را انجام عراق و آغاز آذربایجان یعنی تقریباً محدوده امروزی منطقه­ی زنجان می شمرد(نامی اصفهانی، ۱۳۶۳: ۲۳۳- ۲۵۵).

اعتضادالسلطنه در بیان حوادث دورۀ فتحعلیشاه و انتصاب عبدالله میرزا، فرزند یازدهم شاه قاجار به حکومت "ولایات خمسه"، نواحی این ولایات را شامل سجاسرود، شهرود، ابهر، سلطانیه و زنجان عنوان می­ کند(اعتضادالسلطنه، ۱۳۷۰: ۲۰۰).

طبق یک سند آرشیوی مربوط به رمضان ۱۲۴۳ هجری فتح­علیشاه طی فرمانی فرزند خود عبدالله میرزا را به صاحب اختیاری "سربلوکات ولایت خمسه" و به عنوان  "صاحب اختیار خمسه" منصوب کرده و در پایان نامه نیز اسامی شهرها و روستاها و نواحی این ولایت را با ذکر حکام آنها آورده است(اصیلی، ۱۳۸۱: ۱۰۴- ۱۰۷). براساس این سند، بلوکات خمسه چنین ذکر شده است: "ابهر رود/ خدابنده­لو/ دودانگه/ اوریاد/ انگوران/ قلابرود/ سهرورد/ بزینه ­رود/ سلطانیه/ استجلو/ رشوند/ قزلگچلو/ غنی ­بیگلو/ خررود/ قراء دیزج/ قراء حومه/ قراچورلو/ پشتکوه/ ارمغانی/ ایجرود/ سجاسرود/ خوئین/ زنجان­رود/ سهرین/ قرابوطه و مشمپا/ مجینه/ چورزق ده" (قاسمی­، خطیبی،  :۲۹-۳۲)

در کتاب ولایت خمسه چنین آمده است: "خمسه ولایتی از عراق عجم است و آخرین خاک این قسمت که منتهی می ­شود به آذربایجان و در سلطه اسلامیَه، قطعه]ای[از بلاد جبال محسوب می­شد. در شرق میانج و خلخال و جنوب گیلان و مغرب قزوین و شمال همدان واقع است[۱] و این قطعه مشتمل است بر چمن های باصفا و کوهستان های پرآب و علف و گیاه­ های رنگارنگ و دهات مرغوبه و اراضی خصبه و آبهای فراوان و چشمه­ های عذبه و جبال متینه و حاوی است بر یکصدوچهل هزار نفوس تخمیناً. زیرا که هشتصد پارچه ده و چند قصبه و دویست قشلاق و یک مرکز را دارا است و ما به طور تخمین قریب به تحقیق این طور ملاحظه کرده­ ایم: قراء هشتادهزار، شهر زنجان سی و پنج هزار، دو طایفۀ شاهسون سی هزار، جمعاً یکصد و چهل و پنج هزار و مجموع این ولایت منقسم میشود بر هیجده بلوک: زنجانرود، ابهررود، خررود، سجاسرود، بزینرود، قلابرود، ایجرود، قزاگچلو، غنیبگلو، سهرورد، دیزج، ارمغانی، انگوران، اوریاد، طارم، گرماب، تات قشلاقی،[۲]"(سالور، ۱۳۹۷: ۱۵-۱۶).

در هر صورت، عنوان خمسه از نیمه دوم سده­ ی دوازدهم قمری و با تبدیل شدن زنجان به عنوان مرکز یک ایالت یا ولایت مستقل به منطقه خمسه نام­ گذاری شده است. مناطق جغرافیایی حوزه­ های آبریز زنجانرود، ابهررود، سجاسرود، خرارود و ایجرود محدوده خمسه را تشکیل می­ داده است. برخی معتقدند که این حوزه­ ها منطبق بر پنج ناحیه جداگانه شامل ماهنشان، ایجرود، قره ­پشتلو، طارم و ابهر است(سلطانی، ۱۳۹: ۱۱۳).


[۱]. شکلاً قریب  مربع مستطیل است زیرا که از گردنه توزلو که اول خاک خمسه از جنوب تا به گردنه شفت در شمال سی فرسنگ و از گردنه کنشکین در شرق که آخر خاک قزوین تا جمال آباد در غرب بیست و شش فرسنگ  است

[۲]. اگر طارم را به دو قسمت علیا و سفلی به حساب بیاوریم، تعداد بلوک ­ها به هجده خواهد رسید.

وجه تسمیۀ خمسه

در مورد وجه تسمیه این منطقه دو نظر می‌تواند مطرح باشد. نظر نخستین ناظر بر استقرار طوایفی از ایلات پنجگانه در این منطقه است؛ و محتملا وجود منطقه­ ای به نام (خمسه) در استان فارس که بر مبنای استقرار پنج ایل نامگذاری شده به سود این نظریه است. در فرهنگ آنندراج ذیل کلمه زنگان چنین آمده "چون پنج بلوک بود آن را خمسه گویند" لغت نامه دهخدا با تکرار مورد مزبور می‌نویسد "این شهرستان ‘زنجان’ از پنج بلوک بنام بخش حومه، بخش ابهررود، بخش قیدار، بخش ماه نشان، بخش سردان.."

دائرةالمعارف مصاحب بر این اساس ذیل کلمه (خمسه) می‌نویسد: "خمسه مخفف ولایات خمسه در جنوب آذربایجان و غرب قزوین کرسی آن زنجان و از شهرهای معروفش سلطانیه پنج بلوک عمده­ای که این ناحیه به مناسبت آنها خمسه خوانده شده ‌است عبارت بودند از ابهر رود، زنجانرود، ایجرود، سجاس رود که حالیکه همگی جزو شهرستان زنجانند".

در کتاب ولایت خمسه چنین آمده است: "آیا چه وقت به خمسه نامیده شده و چرا نامیده ­اند. بعضی احتمال داده ­اند که چون دارای پنج شهر سلطانیه و زنجان و ابهر و سجاس و سهرورد بوده­ اند، نامیده شده. لیکن اصلی ندارد. زیرا که بلاد این قطعه بیش از این است"(سالور، ۱۳۹۷: ۱۶-۱۷)

ژوبر که در سال ۱۱۸ هق. به زنجان آمده است، کاربرد ایالت خمسه بر پنج ناحیه و ولایت ابهر، طارم، قیدار، ارمغانخانه و زرین ­آباد را دلیل اطلاق خمسه بر این ولایت می داند. ژوبر در ادامه چنین می افزاید که حاکمیت و قدرت اصلی زنجان در دست قبیله و تیره چادرنشین افشار بود. افراد قبایل افشار در بازار زنجان قالی نمد و بافته ­های ابریشمی عرضه می­ کردند و در مقابل، اسلحه، ساچمه، باروت و ماهوت می­ خریدند(ژوبر،۱۳۴۷: ۱۵۴).

اما خمسه می تواند معنی فراتری از این معانی داشته باشد. در اسلام نیز عدد پنج بسیار مقدس است و اشاره به پنج نور آفریده شده پیش از نخستین آدم دارد. در فرهنگ نمادها،  ستارة پنج پر، پنج نماز، خمس اموال، پنج تکبیر، پنج كلید قرآن مجید در راز عرفان و پنج انگشت دست حضرت فاطمه را نشان از تقدس این عدد در اسلام می ­داند. عدد پنج در بین برخی از فلاسفه نیز از اهمیت بالایی برخوردار است، به­ طوری كه معتقد به "قدمای خمسه" هستند و پنج اصل خدا، نفس، هیولی و زمان و مکان را قدیم می ­دانند. اسماعیلیان به تقدس عدد پنج معتقدند.

نماد خمسه، امروزه نزد شیعیان كاربردهای گوناگونی دارد. ازجمله: خمسه طیبه، خمسه آل­ عبا، پنج تن و استفاده از سمبل­ های پنج گانه در بالای توغ­ ها و علم­ ها در مراسم عزاداری محرم، نذرها و برخی اماكن مذهبی موجب شده است كه این واژه، ابداع شیعیان پنداشته شود. هر چند نمادهای متنوع خمسه در جهان اسلام رواج بسیار داشته، همچون احکام خمسه در اصطلاح فقه اسلامی که عبارتند از: ۱. وجوب، ۲. حرمت، ۳. استحباب(ندب)، ۴. كراهت، ۵. اباحه؛ كه از آن­ها به احکام تکلیفی تعبیر می ­شود و یا  اصول پنجگانه دین.

برخلاف تصور عام، تقدس عدد پنج به هیچ وجه ابداع اسلام و مسلمانان نبوده است و سابقه­ ی آن به زمان­ های بسیار دور باز می­ گردد.  باتوجه به شواهد باستان شناختی، نمادهای خمسه بسیار پیش از دوره­ ی اسلامی، در میان اقوام مدیترانه، بین­ النهرین، مصر و شمال افریقا و همچنین نزد یهودیان معمول بوده و در سنّت اسلامی مفاهیم جدیدی به آن نسبت داده شده است .

زیرا خمسه، از كهن­ ترین و رایج ­ترین نمادهای حمایتی و تعویذی است كه سابقه­ ی آن به پیش از اسلام برمی­ گردد. به گونه ­ای كه یهودیان هنوز از آن استفاده می ­كنند. در افسانه­ های ایرانی پنج، شماره انگشتان دست و پای آدمی است، که تعداد حواس انسان را بیان می­ کند. علامت وصلت است و فیثاغورثیان آن را عدد نکاح خوانده­ است. درضمن پنج، عدد مركز، هماهنگی و توازن است عدد پنج، در بین بسیاری از ممالک اهمیت فوق­ العاده دارد. كشورهای چین، ژاپن، ایرلند، آمریکای لاتین، مراكش و هند از این جمله ­اند. چینی ­ها كلیه­ ی قوانین بشری را پنجگانه در می­ یابند كه پنج رنگ و طعم و لحن و سیاره نمونه ­ای از آن هستند. در هند پنج عدد خدای شیوا است و اصل زندگی را نشان می­ دهد.

در ایران­ زمین از دیرباز روز به پنج بخش اصلی تقسیم می­شده كه هنوز هم در زبان فارسی با نامی خاص (سپیده­ دم/ سحرگاه، صبح/ بامداد، ظهر/ نیمروز، عصر / پسین، شب) شناخته می­شوند و در دوران زرتشتی و اسلامی زیربنای تنظیم كاركردهای روزانه و نمازهای واجب بوده ­اند. هریک از این پنج­گاه روز، به یکی از سطوح نظم اجتماعی پیوند خورده­ اند، كه از خرد به كلان عبارتند از: خانمان، روستا، قبیله(شهر)، كشور و ریاست دینی مغان كه گویی سطحی از سازمانده­ی فراتر از كشور را بازنمایی می­كرده است. هریک از این پنج سطح از سلسله مراتب اجتماعی، ایزد نگهبان خود را دارد كه آشکارا در آیین زرتشتی ابداع شده و در ایزدكده ­ی كهن ایرانیان ردپایی از ایشان وجود ندارد.

عدد پنج در اساطیر ایرانی به چند دلیل اهمیت دارد. نخست آن كه كاربرد آن به طور خاص به نوعی علم طبیعی اولیه محدود بوده است و به ­ویژه در دانش زیست­ شناسی و پزشکی كهن ریشه داشته است. خاستگاه كالبدشناختی آن هم احتمالاً این نکته بوده كه بر هر دست و هر پا پنج انگشت روییده است. در برابر اخترشناسی تکامل یافته در ایران غربی كه مبنای خود را بر محاسبه­ ی حركت هفت جرم آسمانی استوار كرده بود و از این رو هفت را عدد مقدس می ­شمرد، جهان­ بینی مغانه­ ی ایران شرقی با محتوای پزشکان­ هاش پنج عنصر مادی(آب، خاک، باد، آتش و اثیر یا آتش آسمانی) را مهم می­ دانست و بر این مبنا هستی را پیکربندی می­كرد.  عدد پنج به همین دلیل معمولاً برای تحلیل نیروهای روانی حاضر در انسان و قوای نفسانی و اركان برسازنده­ی وجود آدمی به كار گرفته می ­شد.

در منابع ایرانی تا دوران­ هایی بسیار جدید بارها و بارها به تقدس عدد پنج برمی­ خوریم كه خلاقانه ­ترین نمونه­ اش به دیوشناسی و فرشته­ شناسی مانوی تعلق دارد. كهن ترین سند قطعی و رسمی در این مورد همین متن یسنه است كه موضوع بررسی ماست. با این وجود ردپاهایی از اهمیت این عدد در منابع كهن ­تر هم دیده می­شود. بنابراین این حدس معقول می­ نماید كه در ابتدای كار، رده­ بندی پنجگانه­ ای از نیروهای قدسی وجود داشته كه با نظم اجتماعی كشاورزانه و تقسیم بندی­ های زمانی پیوند داشته است و این دو عنصر بخش مهمی از اركان جهان بینی زرتشتی را تشکیل می­ دهند.

دارالسعاده

در دوره قاجاریه علاوه بر القاب اختصاصی که به افراد مهم و شاخص اعطا می‌شد، شاهزادگان، درباریان، رجال سیاسی و کارگزاران عالی‌رتبه دولت ملقب به القابی با پسوند "السلطان"، "السلطنه"، "الدوله"، "الملک"، "الممالک" و ... بودند. این پسوندها از نظر اهمیت و ارزش در مراتب مختلفی قرار داشتند.

علاقه ایل قاجار به القاب باعث گردید که شهرها و ولایات مختلف نیز القاب و عناوینی را دریافت نمودند. محمدهاشم آصف ملقب به رستم الحکما در کتاب خویش با عنوان "رستم التواریخ" به تعداد از این عناوین در ابتدای دوره قاجار اشاره نموده که بعدها در اسناد و نوشته های عصر قاجار تکرار شده است. ازجمله: "دارالعلم شیراز"، "دارالسلطنه  اصفهان"، "دارالخلافه تهران"، "دارالعباد یزد"، "دارالامان کرمان"، "دارالمومنین کاشان"، "دارالبرکت مازندران"؛ "دارالشجاعه کردستان"، "دارالشوکت کرمانشاه"، "دارالملک همدان"، "دارالغرور لرستان" و ...

واژه "دار" مترادف با بیت، خانه، سرا، مقر، مکان، منزل نیز آمده است که در االقاب داده شده به ولایات، ولایت خمسه نیز عنوان و لقب "دارالسعاده" ملقب گردید، که در نوشته ­های دوره قاجار به صورت "دارالسعاده خمسه" آمده است.

منابع

غفاری کاشانی، ابوالحسن.(۱۳۶۹). گلشن مراد(تاریخ زندیه) به اهتمام غلام رضا طباطبایی مجد، تهران: زرین،

ادریسی آریمی، مهری؛ یوسفی، فاطمه(۱۳۹۶). "بررسی نظام اداری ولایات در حکومت زندیه (۱۱۶۳- ۱۲۰۹ ه . ق)". تاریخ نامه خوارزمی سال پنجم تابستان ۱۳۹۶ شماره۱۶ : ۱۰-۱۴.

آصف، محمد هاشم(رستم الحکما)(۱۳۸۷). دارالعرفان خمسه، به تصحیح حسن حسینعلی. زنجان: پینار

آصف، محمدهاشم(رستم الحکما )(۱۳۸۲). رستم التواریخ. تصحیح: میترا مهرآبادی. تهران: دنیای کتاب.

اصیلی، سوسن(۱۳۸۱). "ده فرمان از عصر فتحعلیشاه"، نشریه تخصصی گروۀ تاریخ دانشگاه تهران، دورۀ ۳، ش ۱، صص ۹۱ – ۱۱۰.

اعتضادالسلطنه، علیقلی میرزا (۱۳۷۰). اکسیرالتواریخ، به اهتمام جمشید کیانفر، تهران، ویسمن.

ایلچی شیرازی، میرزا ابوالحسنخان، (۱۳۵۷). سفرنامه به قلم میرزا محمد هادی علوی شیرازی، به کوشش محمدگلبن، تهران، مرکز اسناد فرهنگی آسیا

برن، رهر(۱۳۸۳). نظام ایالات در دوره صفویه. مترجم: کیکاووس جهانداری. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.

فسائی، حسن بن حسن (۱۳۶۷). فارسنامه ناصریچاپ منصور رستگار فسائی، تهران

ژوبر، امیلی پروپ آمده(۱۳۴۷). مسافرت در ایران و ارمنستان. ترجمۀ علیقلی اعتماد مقدم، تهران، بنیاد نشر فرهنگ ایران.

سلطانی، رامین(۱۳۸۹). جستارهایی در تاریخ زنجان. زنجان ،نیکان کتاب.

ورهرام، غلامرضا (۱۳۶۶). تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران در عصر زندیه. تهران